شنبه، بهمن ۸

Pink Floyd



نوشته‌ی زیر قسمتی از مقدمه‌ی کتاب "ترانه‌های پینک فلوید" ترجمه‌ی م.آزاد و فرخ تمیمی است.

«پینک فلوید» نامی است که به افتخار دو نوازنده‌ی گروه قدیمی بلوز(پینک آندرسن و فلوید کانسیل) انتخاب شده است .
گروه پینک فلوید مدت‌ها در گروه‌های زیر زمینی لندن برنامه اجرا می‌کرد و چندان شهرتی نداشت. در سال 1976 اولین آهنگ گروه «پینک فلوید» ضبط و منتشر شد و از همان زمان، ‌نظر علاقه‌مندان موسیقی پاپ را به خود جلب کرد.
گروه «پینک فلوید» با گروه‌های معروف جهانی مانند«بیتل‌ها» ‌و «رولینگ استونز» تفاوت‌های چشمگیری دارد:
نخست تم شعرهای این گروه است. می‌دانیم که درونمایه‌ی شعر پاپ معمولا عشق است و سکس، ‌ولی اساسا شعر در کار گروه‌هایی رولینگ استونز چندان نقشی ندارد. آن‌ها کلمات را همچون اصواتی هیجانی به کار می‌گیرند. شعر ترانه‌های گروه پینک فلوید در اولین نظر عجیب نما، ‌نامتعارف و مغلق است چرا که نخستین شعرهای سید بارت - شاعر گروه پینک فلوید – بیشتر حالت وهم آلود و خیال پردازانه دارد و قصد او ایجاد حالات بیانی شدید بوده است، ‌او با بهره‌گبری از دنیای کودکانه‌ی «آلیس در سرزمین عجایب» تصویرهای وهمناک و هراس‌انگیز و در عین حال کودکانه خلق کرده است. همانطور که در ترانه‌های پینک فلوید شعر عاملی مهم و تعیین کننده است، ‌سید بارت نیز مدت‌ها در گروه، ‌نقش تعیین کننده‌ای داشته است. شهرت بعدی گروه پینک فلوید، ‌در اجراهای زنده‌ی آهنگ‌های گروه است. این گروه، ‌مدت‌ها همزمان با اجرا و ضبط یک اثر تازه، ‌آن را بطور رایگان برای جوانان در هاید پارک اجرا می‌کرد. پینک فلوید در اجرای زنده، ‌متوجه بهروری از امکانات فنی صوتی و نورپردازی شد.
موفقیت واقعی گروه پینک فلوید از زمانی آغاز شد که آنها درونمایه‌های شعری مشخص اجتماعی – سیاسی را برگزیدند و مسایل زمانه را در شعر و ترانه‌هاشان مطرح کردند: ‌تنهایی، ترس، از خود بیگانگی، ‌فقر، زندگی در جامعه‌ی صنعتی و بخصوص ضایعات جنگ، ‌درونمایه‌هایی اعتراض آمیزی است که بویژه در مجموعه‌های «دیوار» ، «جانوران» و «ضربت نهایی» نمودی چشمگیر دارد.
پینک فلوید می‌کوشید تا موسیقی پاپ را به عرصه‌ی تاریخ و سیاست بکشاند. اجراهای زنده در بناهای کهن و همچنین در عرصه‌های سیاسی (مانند دیوار برلین) کاری بود که نام گروه پینک فلوید را با ترانه‌ی اعتراض هم ذات کرد. ترانه‌های اعتراض در غرب سنتی دارد که با جنگ ویتنام شکل نهایی خود را می‌گیرد. شعرهای عمیق و اثر گذار باب دیلن و ترانه‌های اعتراض جون بائز به موسیقی پاپ رنگ اجتماعی زد.
گروه «پینک فلوید» با بهره‌برداری از دستاوردهای تکنولوژی نور و صدا، ‌دست به نمایش‌هایی غول آسا زد و اعتراض به جامعه‌ی صنعتی و سرمایه‌داری را با بیانی دراماتیک درآمیخت. برای هر نمایش زنده، ‌ده‌ها کامیون وسایل فنی گروه پینک فلوید را حمل می‌کرد و تکنسین‌های نور و صدا، ‌صحنه را برای اجرای زنده آماده می‌ساختند.
گروه پینک فلوید با تجسم ایماژهای شعری بر صحنه‌ی عظیم نمایش که بالای سر گروه می‌درخشید، ‌نمایشگران را مسحور می‌کردند. آنها ترکیبی جفت و جور و هماهنگ از تکنولوژی صوتی، ‌نورپردازی لیزری و هنر انیمیشن با کلام و آهنگ خلق کردند.
پینک فلوید همچنان که طرفداران بسیار دارد، ‌مخالفینی نیز دارد، ‌با این همه در این شک نیست که نام پینک فلوید در تاریخ موسیقی پاپ به یادگار خواهد ماند.

(لازم به ذکر است که بعدها دیوید گیلمور شاعر گروه شد. سید بارت به دلیل مصرف زیاد LSD کارای خود را از دست داد و در کمبریج خانه‌نشین شد. در اظهار نظر گیلمور در مورد گروه، ‌گفته بود: "ما مردانی یاغی هستیم!" و این شاید مناسب‌ترین تعریفی باشد که بتوان از گروه پینک فلوید کرد/ شهروند)

کامنت های مرتابط با موضوع:

امین:
سلام؛ مقاله‌ی جالبي است.من دلم مي‌خواد دو سه تا نكته به اون اضافه كنم. اول اينكه پينك سبك راك ان رول اجرا مي‌كرد و يواش يواش گرايشش به راك بيشتر و بيشتر ميشد. تا زماني كه راجر واترز(كه در مقاله شما از او به عنوان خواننده بي بديل گروه نامي برده نشده است) از گروه جدا شد وديويد گيلمور دوباره كمي سبك را آرامش بخشيد. راستي نمي‌دونم خبر داريد يا نه كه گروه پينك به همراه راجر واترز سال گذشته يك كنسرت مشترك بي‌نظير اجرا كردند. هرچند كه همه‌شان پير شده‌اند و انسان از سيماي آنها مي‌توانست آنرا بفهمد اما اجراي بي‌نظيري بود...پيروز باشيد.

پروانه رستمی زاده:حتما خبر دارید که بعد از 25 سال تمام گروه پینک فلویددر لایو 8 برنامه اجرا کردند.راجر واترز بعد ازکنسرت لایو 8 :"امشب جزوی از شما هستم.اصلا باور نکردنیه همه با هم ایم.هیچ باورم نمی‌شه که دوباره کنار بقیه‌ی بچه های پینک فلوید گیتار می‌زنم.خیلی احساساتی شدم."




یخ نازک / THE THIN ICE

مادر بچه اش را دوست دارد/ Mamma loves her baby
پدر هم تو را دوست دارد / And daddy loves you too
کوچولو! امید که آب دریا برای تو گرم باشد / And the sea may look warm to you babe
و آسمان برای تو آبی . / And the sky may look blue
اما، ‌آه کوچولو / But ooooh baby
کوچولوی غمگین / Ooooh baby blue
آه کوچولو / Ooooh babe

اگر روی یخ نازک زندگی مدرن امروزی / If you should go skating
سرسره بازی کنی / On the then ice of modern life
سرزنش خاموش میلیون‌ها چشم اشک آلود را در پی داری / Dragging behind you the silent reproach
وقتی روی یخ زیر پایت ترکی پیدا شد، ‌تعجب نکن / Of a million tear – stained eyes
تو همچنان که به یخ نازک چنگ انداخته‌ای / Don,t be surprised when a crack in the ice
از ورطه ی عمیق زیر پایت بالا می‌خزی و از آشفتگی روحی خلاص می‌شوی / Appears under your feet
با این همه، ‌ترس همچنان از پس تو می‌آید./ mind You slip out of your depth and out of your
With your fear flowing out behind you
As you claw the thin ice.

پنجشنبه، دی ۲۲

تب وبلاگی اکبر گنجی / گنجی فراموش شده است



همین چند ماه پیش بود که اگه نگم همه‌ی وبلاگ‌ها ولی اکثرشون راجع به گنجی می‌نوشتن. چی شد؟ گنجی آزاد شد که همه سکوت کردن!؟ انگار گنجی مد روز شده بود که هر کی راجع بهش ننویسه وبلاگی خوبی نیست. چند تا مطلب نوشتن، نتیجه نگرفتن و وازدگی. یعنی ما برای مبارزه تا این حد بی‌انگیزه‌ایم. خواسته‌هامون رو توی بشقاب بهمان تعارف نمی‌کنن. باید ادامه داد و پی‌گیر شد. گنجی الان کجاست؟ ‌در چه حاله؟ ‌تسلیم شد یا داره مبارزه می‌کنه؟ کسی دیگه حرفی نمی‌زنه. آقای معروفی عزیز که داستان در حال نوشتنشو پیشاپیش تقدیم به گنجی کرده بود انگار شعرهای عاشقانه‌ی چند پست اخیرش فرصت نوشتن درباره‌ی گنجی رو ازشون گرفتن! شاید نوشتن امثال من زیاد تاثیر گذار نباشه، اونایی که سرشون به تنشون می‌ارزه چرا نمی‌نویسن!؟ بنویسید نه به‌خاطر خود گنجی، ‌به خاطر ادامه‌ی راهش، ‌برای یاد دادن شیوه‌ی مبارزه به دیگران، ‌به خاطر جا افتادن فرهنگ اعتراض. به خاطر خودمان بنویسد به خاطر ایران.

بدون شرح !

سه‌شنبه، دی ۲۰

ما نه، آنها عاشق می‌شوند

این نوشته از آقای محمود خلعتبری دانشجوی پزشکی دانشگاه تبریز است. بعد خوندنش بود که رفتم جلوی آینه و چند تا سیلی به خودم زدم و چند تا شکلک در آوردم و بعد خیره شدم به آینه، آنقدر خیره که انگار می‌خواستم پشت آن را ببینم و بعد نمی‌دانم از درد سیلی‌ها بود و یا از بغض فرو خورده‌ام که گریه شروع شد.

اینجا «سه راه گلشهر»، ‌بیمارستان اعصاب و روان «رازی» تبریز است. صدای ما را از بخش «زکریا»‌ می‌شنوید. حالا این که ما به تجربیات جدیدی از کلمات رسیده‌ایم بماند، ‌که بعدا بر می‌گردیم به همین‌جا، ‌ولی الان باید بنویسم که شاید تنها دلیل که وجود دارد تا ما لبلاس «سفید» بپوشیم و چند نفر لباس «آبی»،‌ ما بیرون و چند نفر دایم آن تو باشند، ‌بد شانسی «آبی پوش‌ها» است؛ (من نمی‌گویم بیماران روانی، ‌می‌گویم آبی پوش‌ها) فقط بدشانسی. برای اینکه آنها در اقلیت هستند و ما در اکثریت.
باور کنید داریم روی نخ راه می‌رویم، ‌خیلی باریک است این سگ مصب. ما یک قدم، ‌فقط یک قدم با آبی‌پوش‌های بستری توی بیمارستان فاصله داریم. خدا را چه دیدید، ‌شاید دیگر فاصله‌ای نیست؛ رسیده‌ایم و کسی نفهمیده، ‌یا فهمیده‌اند و یادشان رفته است، ‌مثل حالای ما که یادمان رفته، ‌هم من، ‌هم شما، ‌قرار بود چند سطر عقب‌تر برگردیم و از تجربیات جدیدمان از کلمات بگوییم. مفهومی تازه از کلماتی انتزاعی ( نه به معنای روان‌شناسی آن، ‌به معنای ادبی – فلسفی آن) ‌که همه‌ی ما به‌ نوعی با آن مشغولیم. این جا اما، ‌در بیمارستان اعصاب و روان رازی حکایت چیز دیگری است.
اینجا به مفاهیم جدیدی از انتظار می‌رسیم. ما، ‌همه‌ی ما منتظریم، ‌همیشه منتظریم‌، ‌حالا بماند که این انتظار گاه کاملا فرا زمینی است و یا کاملا زمینی: ‌منتظر یک دوست، ‌یک نامه یا زنگ تلفن، ‌بی‌هیچ ارتباطی، ‌چه مستقیم، ‌چه غیر مستقیم با «متافیزیک». این‌جا اما تلفیقی زیبا از هر دو انتظار را می‌بینیم. انتظاری کاملا زمینی با آداب آسمانی. اینجا انتظار معطوف می‌شود به سفید پوش‌هایی که حالا درهیات منجی درآمده‌اند و رهایی آبی پوش‌ها به دست آنهاست. این انتظار زمانی شما را تحت تاثیر قرار می‌دهد و شما کپ می‌کنید که می‌بینید بعضی‌ها قبل از ویزیت شدنشان به وسیله‌ی پزشک، ‌وضو می‌گیرن. شما می‌مانید و نگرشی دیگر به یک واژه، ‌یک کلمه که« نزدخدا بود» و بعد می‌رسیم به عشق، ‌خیلی راحت‌تر از رسیدن دو کوه به هم یا حتی آدم به آدم. حالا شما عاشقان عزیز! جلوتر بیاید و مقابل دوستان آبی پوش من زانو بزنید. عشق اینجا مفهوم دیگری دارد، ‌به «اصالت ازلی» خود نزدیک‌تر می‌شود و قربانی می‌گیرد و نزدیک‌تر می‌شود به «فرم ازلی» خود و معشوق در فضای اطراف موج می‌زند و در و دیوار و آسمان و آدم‌ها می‌شوند معشوق و عشق به فرم ازلی‌اش نزدیک‌تر می‌شود و عاشق با معشوق‌اش یکی می‌شود و به فرم ازلی می‌پیوندد.
اینجا عشق حد و مرزی نمی‌شناسد و خط قرمز سرش نمی‌شود. این‌جا عشق، ‌قربانی‌های ازلی‌اش را می‌طلبد. این‌جا «رضا» عاشق «امام زمان» می‌شود و فریاد می‌زند: «امام زمان در همه جای اطراف من وجود دارد، ‌چطور شماها نمی‌بینید» اومی‌بیند، ‌او به یقین می‌رسد و وقتی حس می‌کند برادر و دامادش به ساحت امام زمان بی‌حرمتی می‌کنند (دقت کنید،‌او فقط «حس» می‌کند بی‌حرمتی شده) ‌می‌رود و هر دو را می‌کشد، ‌با کامل‌ترین یقین ممکنه، ‌بی‌هیچ تردید و شکی. می‌کشد و می‌گوید:«عشق قربانی می‌خواهد...» و او قربانی می‌کند به پیشگاه عشقش،‌ و او خودش بزرگ‌ترین قربانی این عشق می‌شود، ‌خودش و آزادی‌اش. دردناک‌ترین نوع سانسور، ‌خوسانسوری است و حالا من دارم این کار را با متن‌ام می‌کنم. به من خورده نگیرید، ‌سرزنشم نکنبد، ‌مجبورم...
حالا شما عاشقان عزیز! لطفا کلاهتان را بردارید، ‌شما به پیشگاه الهه‌ی عشق آمده‌اید.
از عشق گفتم و از مرز ناشناسی آن، ‌به جاست از دوست خوبم «رحمان رفیعی» عزیز هم یادی بکنم که توی این مدت خیلی چیزها از او یاد گرفتم، ‌او مطالعات وسیعی در زمینه‌های اجتماعی و ادبی دارد. او یک آبی پوش «اسکیزوافکتیو»‌ است.

دوشنبه، دی ۱۹

معرفی وبلاگ



وبلاگ جدید شب‌نشینی چند شب پیش با
سزارین دردناکی به دنیا آمد. چون مادرش سر زا رفت و از اول هم پدری نداشت، ‌من و چند نفر دیگه از دوستان تصمیم به سرپرستی‌اش گرفتیم. امیدوارم که بتونیم بچه‌ی خوبی رو تحویل جامعه بدیم .

اولین پست این بچه‌ وبلاگ :

شب‌نشینی کارت دعوت نمی‌خواد
شب‌نشینی یه نوع مهمونیه که از چای و شیرینی خبری نیست. توی این مهمونی که ورود برای همه آزاده، ‌آدما حرفاشون رو می‌زنن ولی برخلاف جاهای دیگه که بعدش می‌رن، ‌اینا همین‌جا می‌مونن و ناظر قضاوت دیگرون در مورد حرفاشون می‌شن. این شب‌نشینی چند تا فایده داره. یکی اینکه آدما یاد می‌گیرن که همین جوری حرف نزنن، ‌چون اینجا باید جواب پس بدن. دوم اینکه در مورد یه موضوع حرفای دیگرون رو هم می‌شنویم، ‌و این خودش می‌تونه بهمون کمک کنه. دیگه اینکه نظرات همدیگه‌رو تحمل می‌کنیم و یاد می‌گیریم که بحث تنها راه رسیدن به تفاهمه.
به خاطر اینکه نظم شب‌نشینی به هم نخوره هر بار موضوعی انتخاب می‌شه و اعضای اداره کننده‌ی گروه درباره‌ی اون می‌نویسن و یا نوشته‌ی یکی شون رو نقد می‌کنن. کامنت‌هایی رو هم که تشخیص بدن، روی صفحه‌ی اصلی می‌آرن. در ضمن نوشته‌های راجع به اون موضوع که به صندوق الکترونیکی شب‌نشینی پست می‌شه، ‌بعد بررسی، می‌تونه خودش یه پست جدید باشه. هیئات امنای این شب‌نشینی فعلا چهار نفرند ولی ممکنه بیشتر هم بشن. ما که بخیل نیستیم، ‌هرچی شب‌نشینی بزرگتر، هدیه‌های سر سفره بیشتر. بهرحال این نوشته دعوتیه از همه‌ی کسانی که دوست دارن در این شب‌نشینی شرکت کنن.
همیشه دلهاتون شاد و افکارتون پر بار باد .

پنجشنبه، دی ۱۵

Social Disorganization

بی‌سازمانی اجتماعی

بی‌سازمانی اجتماعی به وجود نارسایی و شکست در یک نظام اجتماعی دارای پایگاه‌ها و نقش‌های مرتبط با هم مربوط می‌شود که اهداف جمعی و فردی اعضای آن کمتر از یک نظام کارآمد دیگر، ‌امکان تحقق می‌یابد. بی‌سازمانی اجتماعی نسبی است و درجاتی دارد در واقع به معیاری که در شرایط قابل حصول وجود دارد، ‌وابسته است. وقتی می‌گویم که گروه یا سازمان یا اجتماع یا جامعه‌ی خاصی تا حدودی بی‌سازمان است، ‌منظور این است که ساخت پایگاه‌ها و نقش‌ها آنچنان که باید سازمان یافته نیست.
وجود ترکیبی از اشتباهات در ساخت هنجاری و نسبی یک نظام احتماعی که بی‌سازمانی اجتماعی نامیده می‌شود، ‌نمایانگر نارسایی در دستیابی به نیازمندی‌های کارکردی نظام است. در این صورت یا الگوهای اجتماعی رفتار از بین می‌رود (احتمالا در نتبجه‌ی اجتماعی شدن ناقص اعضای گروه، ‌البته نه تنها به این دلیل)‌، ‌یا وقتی تنش‌های شخصی که بر اثر زندگی در درون نظام اجتماعی به وجود می‌آید، ‌به اندازه‌ی کافی توسط فرآیندهای اجتماعی، ‌کنترل، ‌کانالیزه،‌ یا رفع نمی‌شود – برای مثال، ‌تشویق و اضطراب‌ها، ‌روی هم جمع شده و از کنترل خارج می‌گردد. یا آنکه نظام اجتماعی به اندازه‌ی کافی با محیط وابستگی نشان نمی‌دهد، ‌نه آن را کنترل می‌کند و نه خود را با آن منطبق می‌کند؛ یا ساخت نظام به گونه‌ای است که اجازه نمی‌دهد اعضایش به اندازه‌ی کافی به اهدافی که علت وجودی آن است دست یابند، ‌و بالاخره در فهرست مقررات کارکردی نظام اجتماعی، ‌ارتباط میان اعضای آن، حداقل همبستگی اجتماعی را که لازمه‌ی پیشبرد فعالیت‌هایی است که به طور ذاتی یا عرضی ارزشمند است‌، ‌حفظ نمی‌کند. میزان بی‌سازمانی اجتماعی به فعالیت‌هایی الگودار که از رسیدن به نیازمندی‌های کارکردی نظام، در می‌ماند، ‌بستگی دارد، ‌خواه یک سازمان یا نهاد باشد، ‌خواه گروهی نسبتا بزرگ و پیچیده یا گروهی کوچک و کمی از هم متمایز.
در یک نظام اجتماعی، ‌خواه یک کشور، ‌اجتماع محلی، ‌یا یک انجمن، ‌آنچه در بی‌سازمانی اجتماعی دخالت دارد، ‌وجود نارسایی و وقفه‌هایی است که در کانال‌های کارآمد ارتباطی میان مردم در یک نظام اجتماعی پدید می‌آید – مردمی که تابع رابطه‌ی متقابل میان آنچه از نظر اجتماعی ملزم به انجام آنند و آنچه به طور فردی می‌خواهند انجام دهند، ‌هستند؛ ارتباط نادرست، ‌حتی در شرایطی که منافع و ارزش‌هایی متضاد در گروه وجود نداشته باشد،‌ به بی‌سازمانی منجر می‌شود.
تاکید بر قطع خطوط و جریان ارتباطات، ‌ناشی از وضعیت ساخت و پایگاه گروه‌ها و قشرهای اجتماعی‌ای است که نه تنها منافع و ارزش‌های آنها متفاوت است بلکه ناسازگار نیز هست. برای مثال، ‌زمانی که سازماندهی اجتماعی در زمینه‌ی اقتصادی، ‌راهی برای ایجاد برخورد میان منافع متضاد کارگران، ‌مدیران و سهامداران فراهم نکند، ‌گروه‌های ذی‌نفع که تنها بر حسب منافع خودشان راه حل‌هایی را جانشین می‌کنند، ‌تا اندازه‌ای موجب بی‌سازمانی می‌شوند. به این ترتیب، ‌تضاد منافع به بی‌سازمانی منجر می‌شود بدون آنکه مستلزم آن باشد.
وجود نقص در فرآیندهای اجتماعی شدن – که نیازمند کسب گرایش‌ها، ‌ارزش‌ها، ‌مهارت‌ها و شناخت، ‌برای کامل کردن نقش‌های اجتماعی است، ‌منشا دیگر بی‌سازمانی است. برای مثال، ‌کم نیست مواردی که تحرک سریع اجتماعی، ‌بدون اجتماعی شدن کامل افراد پرتحرک انجام می‌پذیرد، ‌در نتیجه،‌ این افراد پرتحرک نمی‌دانند که چگونه بر اساس پایگاه‌های اکتسابی جدیدشان رفتار کنند.
همچنین، ‌بی‌سازمانی نتیجه‌ی ترتیبات نادرست خواست‌های رقابت آمیز اجتماعی در حق مردمی است که به ناچار پایگاه‌هایی مختلف را در جامعه اشغال کرده‌اند. این امر غالبا موجب بروز برخورد میان پایگاه‌های چندگانه که مستلزم رفتاری متناقض است، ‌می‌گردد، ‌در نتیجه، ‌پایگاه‌ها به جهات مختلف کشیده می‌شود. بنابراین هنگاهی که نظام اجتماعی از پیش‌بینی اولویتی مشترک،‌ میان وظایفی که بالقوه متضاد است، ‌در می‌ماند، ‌و بی‌سازمانی را به میزانی می‌رساند که نظام تنظیم کننده قادر نخواهد بود، ‌اولویت‌های مشترک را در وظایف ایجاد کند. بنابراین، ‌اشکال در نامناسب بودن سازماندهی مسئولیت‌های بالقوه متضاد است، ‌نه در عدم شایستگی مردمی که با این تضاد‌ها مواجه‌اند.
نوع مشکل اجتماعی که به بی‌سازمانی اجتماعی مربوط می‌شود، ‌برخلاف کجروی، بر اثر عدم انطباق مردم با نیازمندی‌های پایگاه اجتماعی‌شان به وجود نمی‌آید، ‌بلکه ناشی از سازماندهی نادرست این پایگاه‌ها در یک نظام اجتماعی دارای همبستگی منطقی است.
در آخر بد نیست تفاوت بین بی‌سازمانی اجتماعی با سازمان نیافتگی روشن شود. بی‌سازمانی حالتی است که در آن از هم گسیختگی به صورت حاد در نظام روابط اجتماعی کمابیش کارآمد، ‌وجود دارد؛ ولی سازمان‌نیافتگی حالتی است که در آن نظام روابط اجتماعی هنوز شکل نگرفته است. این تفاوت تا حدودی شبیه به فرق میان آپارتمانی است که مستاجرانی تازه وارد می‌خواهند ساکن شوند، اما وسایل‌شان به طور اتفاقی در این سو وآن سو پخش و پلا شده باشد، ‌و در آن نظم و ترتیب اساسی و کارکردی به چشم نخورد؛ در این حالت وضعیت چنین آپارتمانی، ‌سازمان‌نیافته است؛ و دیگری آپارتمانی است که ساکنان آن مدت‌هاست که در آن زندگی می‌کنند، ‌اما در حال حاضر بر اثر جنگ و نزاع در میان ساکنانش به صورت ویرانه‌ای درآمده است. لازم به گفتن نیست که در اینجا بی‌سازمانی حاکم است.
خلاصه اینکه، ‌نوعی از مشکل اجتماعی که بر اثر بی‌سازمانی اجتماعی غالب می‌شود، ‌در نتیجه‌ی نقایص تکنیکی و ابزاری در نظام اجتماعی، ‌پدید می‌آید. نظام به حالتی در می‌آید که به واسطه‌ی نقص در رسیدن نیازمندی‌های کارکردی خود، ‌کمتر از آنچه در واقع باید عمل کند، ‌کارایی دارد. منشا بی‌سازمانی اجتماعی متعدد و گونه‌گون است و هنوز در این مورد مسایل نگفته‌ی زیادی باقی است. اما منشا آن هرچه باشد، ‌بی‌سازمانی اجتماعی به این معناست که حتی وقتی مردم با نقش‌هایشان در درون نظام،‌ همنوایی دارند، براساس ‌اهدافی متقاطع رفتار می‌کنند،‌ لذا نتایج و آثار حاصل از آن، ‌اساسا با آنچه آنان به طور جمعی یا فردی انتظار دارند متفاوت است.

سه‌شنبه، دی ۱۳

Social Problem

تشخیص مشکلات اجتماعی از دیدگاه جامعه‌شناسی
هر کسی حداقل یک مفهوم کلی از مشکلات اجتماعی در ذهن خود دارد. آشفتگی‌های ناخواسته و اجتناب‌پذیر در جامعه، ‌اعتشاشات و تضادهای اجتماعی که معمولا «بحران اجتماعی عصر حاضر» نامیده می‌شود، ‌قربانی شدن مردم بر اثر محرومیت‌هایی که در زندگی توسط نهادهای اجتماعی بر آنان تحمیل می‌شود، ‌جنایت، ‌بیماری‌های قابل درمان اما درمان نشده، ‌اعمال خشونتی که از نظر اجتماعی نامشروع است، ‌و مسایلی از این قبیل، ‌معمولا در نظر ما تحت «عنوان مشکلات اجتماعی» مطرح می‌گردند. این برداشت عام ،‌چندان دور از مفهومی تکنیکی که جامعه‌شناسان به کار می‌برند، ‌نیست. لکن از آنجا که مفاهیم تکنیکی و عام از مشکلات اجتماعی کاملا یکسان نیستند – هر چند تا حدودی با هم تلاقی دارند- خوب است اشاره‌ای به آنچه جامعه‌شناسان در تشخیص مشکلات اجتماعی دخالت دارند، ‌داشته باشیم. باید متذکر شد که همه‌ی جامعه‌شناسان بر مفهوم مشکلات اجتماعی اتفاق نظر ندارند، اما در اساس به میزان کافی اتفاق نظر وجود دارد .
در بررسی مفهوم جامعه‌شناسی مشکلات اجتماعی باید شش مساله‌ی مرتبط به هم را در نظر گرفت؛ که در اینجا ما تنها به بررسی این شش مساله اکتفا می کنیم.

1 – معیارهای اجتماعی و واقعیت اجتماعی
یک مشکل اجتماعی مستلزم اختلاف میان معیارهای اجتماعی و واقعیت اجتماعی است که این اختلاف، ‌غیرقابل قبول قضاوت شده است.
میزان اختلاف میان آنچه «هست» و آنچه مردم می‌پندارند «باید باشد» بر حسب زمان‌ها و مکان‌های مختلف فرق می‌کند. اما مشکل به توان ملاک‌هایی قابل قبول برای شکاف میان معیارهای اجتماعی و واقعیت اجتماعی ارائه کرد. یکی از راه‌های پی‌بردن به این معیارها شاید این باشد که اتفاقات روزمره را لحاظ کنیم. برای نمونه یکی از این معیارها می‌تواند بر اساس ارقام مربوط به قتل عمد در یک جامعه به‌دست آید که نشانگر میزان شکاف میان هنجارهایی است که قتل را ممنوع می‌کند، ‌و واقعیتی که در خصوص آن وجود دارد. اما باید توجه داشته باشیم در اختیار داشتن فراوانی کجروی‌ها برای سنجش اهمیت اجتماعی میان اختلاف میان معیارها و رفتارها، کافی نیست. ارزش‌های اجتماعی و معیارهای مربوط به آن از لحاظ اهمیتی که مردم به آنها نسبت می‌دهند، ‌از هم بسیار متفاوتند و همه‌ی آنها از یک نوع نیستند. ما نمی‌توانیم درصد سرقت‌های جزئی را با فراوانی درصدی قتل‌های عمد مقایسه کنیم. و همچنین نمی‌توانیم بگویم که یک قتل عمد معادل 1000،100،10 فقره سرقت جزئی است. ما نه تنها معیارهای دقیق مشترکی برای مشکلات اجتماعی نداریم، ‌بلکه هیچ روش کارآمدی نیز برای مقایسه میزان مشکلات مختلف ارائه نداده‌ایم. بطور خلاصه باید گفت،‌هیچ توافقی که بتوان بر مبنای آن ارزیابی دقیقی از کمیت تطبیقی مشکلات مختلف اجتماعی انجام داد، ‌وجود ندارد، ‌اما باید یادآور شد ارزش‌هایی که مردم با موقعیت‌های مختلف اجتماعی پذیرفته‌اند، ‌مبنایی برای تعین اهمیت نسبی مشکلات اجتماعی است.
2- منشا اجتماعی مشکلات اجتماعی
تنها مسایلی که از شرایط یا فرآیندهای اجتماعی ناشی می‌شود، ‌می‌تواند به عنوان مشکلات اجتماعی قلمداد شود. جرم، ‌خودکشی و نابسامانی خانوادگی، ‌مشکلات اجتماعی هستند چرا که آنها از وقایع قابل تشخیص اجتماعی ناشی می‌شود. حوادثی نظیر زمین لرزه، ‌سیل، ‌گردباد که دلایل طبیعی دارند، ‌هرچند اثراتی بر اجتماع انسانی می‌گذارند ولی جزء مسایل اجتماعی محسوب نمی‌شوند. تمامی موارد مطرح شده در جامعه نمی‌تواند در حورزه‌ی مسایل اجتماعی جای گیرند،‌ بلکه آندسته از موارد مطرح شده در افکار عمومی که صرفا جنبه‌ی اجتماعی دارند و با بخشی از آن دارای جنبه‌ی اجتماعی است، ‌حوزه‌ی مسایل اجتماعی را در هر جامعه مشخص می‌کند.
3 – قضاوت کنندگان در مورد مشکلات اجتماعی
سومین موردی که در تشخیص مشکلات اجتماعی دخالت دارد در نظر گرفتن افرادی است که در مورد وجود این اختلاف و اهمیت آن قضاوت می‌کنند. جامعه‌شناسان غالبا عقیده دارند که می‌باید «اکثریت مردم» در جامعه، ‌یک واقعه‌ی اجتماعی را به عنوان انحراف از معیارهایشان تلقی کنند، ‌تا این واقعه به عنوان یک مشکل اجتماعی قلمداد شود. این تعریف با وجود کاربرد وسیعش بسیاری از رفتارهای اجتماعی و شرایط اجتماعی را در بر نمی‌گیرد. «کسانی که مقام‌های استراتیژیکی قدرت و اقتدار را در دست دارند، ‌مسلما بیش از دیگران در تعیین خط‌مشی اجتماعی نقش دارند و بنابراین آنها هستند که برای سایر افراد تصمیم می‌گیرند که چه چیز انحراف از معیارها ی اجتماعی است» (رابرت مرتون)‌. جوامعی که در آن پایگاه‌های اجتماعی بسیار متنوع،‌ با ارزش‌های و منافع خاص هر یک وجود دارد، ‌تمایل به داشتن قضاوت‌های متفاوت و غالبا بسیار متضادی از آنچه باعث ایجاد مشکلات اجتماعی خاص می‌شود دارند. مثلا سقط جنین که با ارزش‌های مذهبی و مشروع بسیاری از افراد مغایرت دارد، ‌یک مشکل اجتماعی تعریف می‌شود، ‌حال آنکه برخی معتقدند آن بچه‌ی ناخواسته‌ای که به دنیا می‌آید می‌تواند منشا مشکل اجتماعی تازه‌ای بشود. و همچنین دیدگاه‌های متفاوتی درباره‌ی آزادی مشروبات الکلی و مزایای ایام بیکاری.
لاکن در نظر برخی مشکل اجتماعی زمانی آغاز می‌شود که به صورت اعتراض اجتماعی سازمان یافته ظاهر شود (کلارک).
شکاف میان ارزش‌ها و واقعیت به وسیله‌ی کسانی که آن را به مثابه‌ی مشکلی در مقابل جامعه می‌بینند، ‌تعریف شده است. اما این شکاف باید از طریق نزدیک‌تر کردن موقعیت‌های اجتماعی به ارزش‌های اجتماعی پر شود و نه از راه انطباق ارزش‌ها با موقعیت‌های اجتماعی موجود.
4- مشکلات اجتماعی آشکار و پنهان
جامعه‌شناسان چنین فرض می‌کنند که مشکلات اجتماعی به موازات سایر سطوح جامعه‌ی انسانی، ‌هم دارای جنبه‌ی ذهنی و هم عینی است. جنبه‌ی ذهنی آن در ادراکات و ارزش‌گذاری مردم جامعه در رد یا تایید اینکه چه چیز مشکل اجتماعی است، ‌ظاهر می‌شود، ‌و جنبه‌ی عینی آن، ‌شرایط واقعی است که در آن مشکلات ارزیابی می‌شود. جامعه‌شناسی بر خلاف دکترین ایده‌آلیسم فلسفی افراطی معتقد است که مشکلات اجتماعی نه‌ تنها ذهنی است بلکه جنبه‌ی عینی نیز دارد .
مسایل آشکار آن نوع از مسایل اجتماعی است که در مظان افکار عمومی است، ‌پس مجموعه‌ای از مسایل اجتماعی را که در افکار عمومی جامعه حضور دارند و پیوسته از آنها صحبت به میان می‌آید و در مجموع برای مردم شناخته شده است را می‌توان مسایل اجتماعی آشکار نامید. اما مسایل اجتماعی پنهان مسایلی هستند که بی‌آنکه در سطح وسیع به عرفیت عام نزدیک باشند، ‌عملا بصورت عینی در جامعه وجود دارند بی‌آنکه در آگاهی‌های عامه‌ی مردم جایی داشته باشد. مسایلی چون نابرابری‌های اجتماعی، ‌وابستگی‌های اقتصادی، ‌سیاسی، ‌شرایط و امکان تحرک اجتماعی و تغییر نظام طبقاتی و ... می‌توانند در شمار مسایل نهان جامعه قلمداد شوند. البته لازم به یادآوری است که هیچ مرز مشخصی میان مسایل آشکار و پنهان نمی‌توان تشخیص داد .
5 – ادراک اجتماعی از مشکلات اجتماعی
ما نمی‌توانیم تصویر عمومی صحیح و معقولانه‌ای را از مقیاس، ‌پراکندگی، ‌علت،‌ آثار و دوام یا تحول مشکلات اجتماعی مسلم بدانیم. برخی از مشکلات اجتماعی نظیر بیماران روانی در طول زمان در جامعه ندیده گرفته می‌شوند ولی«امواج جنیایت» چنان توجه‌ی مردم را به خود جلب می‌کند که اهمیت و آثار آن، ‌از آنچه در نتیجه‌ی تحقیقات بدست آمده است، ‌بسیار بیشتر است. مرگ بر اثر تصادفات رانندگی همیشه بیشتر از مرگ بر اثر تصادفات هوایی بوده،‌منتها در جامعه تصادفات هوایی چنان بازتابی دارد که هرگز تصادفات رانندگی با وجود فراوانی بیشتراشان نسبت به آنها دارا نیستند .
تفاوت مشخص میان اهمیت عینی حوادث غم‌انگیز انسانی و ادراک عمومی از آنها تنها بر نکته‌ای کلی و عام تاکید دارد. ادراک عمومی راهی مطمئن برای شناسایی اهمیت واقعی یک مشکل اجتماعی نیست. دریافت نادرست و شناخت جزیی از جریان‌های ادراک اجتماعی شامل حذف، ‌تکمیل، ‌و سازماندهی الگودار از آنچه به طور انتخابی به عنوان واقعیت اجتماعی درک شده است‌، ‌می‌یاشد. ادراک تحت تاثیر چیزی است که ما از توصیف آن بهتر برمی‌آییم تا تبیین آن: ‌یعنی کیفیت نمایشی وقایع واحدی که توجه عامه‌ی مردم را به خود جلب می‌کند.
ادراک مشکلات اجتماعی تحت تاثیر ساختار روابط اجتماعی میان مردم قرار دارد. همچنان که پیتریم سوروکین نیز نشان می‌دهد، ‌مردم بیشتر مواردی را مشکل اجتماعی می‌دانند که خود آنها با آن سر و کار داشته باشند. نتیجه‌ی تحقیقات استوفر نیز بیانگر این است که قضاوت‌های اعضای جامعه راهنمایی مطمئن برای نمود عینی مشکلات اجتماعی، ‌حتی برای خود آنان نیست. در اینجاست که کار جامعه‌شناس در تشخیص مشکلات پنهان آشکار می‌شود .
6 – نظام‌های ارزشی و قابلیت اصلاح مشکلات اجتماعی
موضع‌گیری‌های ارزشی یک جامعه نسبت به قابلیت پیشگیری و کنترل شرایط ناخواسته‌ی اجتماعی، ‌بر روی ادراک مشکلات اجتماعی تاثیر می‌گذارد. از یک سو جوامعی وجود دارند که برای جبرگرایی، یعنی نظام اعتقادی‌ای که می‌گوید هر چیز، ‌ناگزیر نتیجه‌ای مقدر دارد و سعی و کوشش نمی‌تواند آن را تغییر دهد، ‌ارزش قایل‌اند. افرادی که اعتقادات جبرگرایانه دارند، ‌مشکلات اجتماعی را کمتر حس می‌کنند. در چنین جامعه‌ای مشکلات اجتماعی، ‌عمدتا یا بطور کامل پنهان است .
در طرف دیگر جوامعی وجود دارند که معتقد به فلسفه‌ی فعل‌گرا در زندگی‌اند، ‌و اصولا همه چیز را در جامعه تحت کنترل انسان‌ها می‌دانند. چنین جامعه‌ای دارای بسیاری از مشکلات اجتماعی آشکار است. مردم در چنین جامعه‌ای خواهان اصلاح وضع هستند و برای رفع آن تلاش می‌کنند.
جامعه‌شناسانی نظیر کارل مانهایم و ماکس وبر خاطر نشان کرده‌اند که اخلاق مسئولیت که به موجب آن شناخت ریشه‌های مشکلات اجتماعی و کوشش در جهت کنترل آنها، ‌تعهدی اخلاقی به حساب می‌آید، ‌اغلب جانشین اخلاق جبرگرایانه می‌شود.
انسان‌ها در هر جامعه‌ای که باشند اگر نسبت به پیامدهای بعضی از رفتارها بی‌تفاوت باشند آن رفتار برایشان مشکل اجتماعی محسوب نمی‌شود. مثلا جرم معمولا یک مشکل اجتماعی تلقی می‌شود؛ ‌اما از خودبیگانگی ناشی از کار چنین نیست. به عبارت دیگر، ‌مردم بی‌سازمانی اجتماعی را در مقایسه با کجروی، ‌کمتر به عنوان یک مشکل اجتماعی تجربه می‌کنند.

امید است که شرح این شش مورد توانسته باشد مفهوم مسایل‌اجتماعی را برای خوانندگان روشن‌تر کرده باشد /.

یکشنبه، دی ۱۱

به یاد خودم!

وقتی به وبلاگ‌ام نگاه می‌کنم می‌بینم از وقتی که به بلاگ‌سپات آمده‌ام سبک نوشتن‌ام تغییر کرده؛ یا مقاله نوشته‌ام یا مقاله‌های دیگران را آورده‌ام و در کنار اینها به معرفی کتاب پرداخته‌ام. اما از آن نوشته‌هایی که در بلاگفا داشتم خبری نیست. نوشته‌هایی که از خود خودم بود. اعتراف می‌کنم که نمی‌شد آن روند را ادامه ‌داد. نباید وقت خواننده را گرفت. بعد از خواندن نوشته‌ام باید چیزی را تحویل‌اش می‌دادم که ارزش وقت گذاشتن را داشته باشد. اما باوجود اینها دلم برای همان سبک نوشتن تنگ شده،‌آن سبک نوشتنی که هر پست‌اش نشانی از حالت روحی‌ام بود. آن شعرها و آن داستان‌ای کوتاه؛ آن تقدیم به یک دوست‌ها و آن اظهار تنهایی‌ها. بهر حال من نمی‌توانم به گذشته بر گردم ولی حداقل می‌توانم این پست را به یاد آن نوشتن‌هاـ که مخاطبان خاص خودش را هم داشت ـ بنویسم.
به کمک خانه‌ی دوست!؟ بود که با دنیای مجازی آشنا شدم. حدود یک سال از آن مدت می‌گذرد. یادم هست که چه ذوق زده بودم از اینکه چیزی رامی‌نویسم که جهانیان می‌توانند آن را ببینند و چقدر خرسند بودم از اینکه برایم کامنت می‌گذاشتند. البته ناگفته نماند که دو دوست خوبم را از طریق همین کامنت‌ها پیدا کردم یکی زبان مادری و دیگری سفر به نقطه‌ی آغاز. هفته‌ای چند پست عوض می‌کردم و معمولا هر پستی از چند خط تجاوز نمی‌کرد. هر وقت شاد بودم، ‌شاد می‌نوشتم و هر وقت غمگین‌، ‌غمگین. حال و روحی‌ام با سال پیش چندان تفاوتی نکرده،‌ ‌اما نمی‌دانم من اینطوریم و یا مقتضای سن‌ام است که احساس می‌کنم در این یک سال یک دنیا تجربه کسب کرده‌ام. همچنان عجول و دیوانه باقی مانده‌ام اما جور دیگر فکر می‌کنم. احساسم متفاوت شده و متاسفانه یا خوشبختانه بی‌خیال‌تر و به زندگی بدبین‌تر شده‌ام. گاهی به خودم می‌گویم: ‌امیر ! تو می‌خواهی به کجا بروی؟ کسی که از مرگ نمی‌ترسد، ‌شاید کسی است که برای زندگی هم اهمیت قائل نمی‌شود و دل نبستن به دنیا هم شاید نشان از نبودن هدف در زندگی باشد. زمانی که اعتقادات مذهبی محکمی داشتم بالاترین آرزویم این بود که تعلقات‌ام کم شود. الان که دیگر هیچ چیزی در این دنیا برایم مهم نیست دلم برای آن موقع‌ها تنگ شده. دروغ نگفته‌ام اگر ادعا کنم حاضرم برای هدفی که متعلق به من و ملت من هم نیست بجنگم و بمیرم. می‌دانم این رشد شخصیتم نیست ـ آن چیزی که مذهبی‌ها خواهان آن‌اند ـ ‌بلکه رسیدن به یک نوع بی‌هدفی، یک نوع سردرگمی است. چیز دیگری که برای خودم هم جالب است اینکه با این حال و روحیه‌ی من باید بنشینم گوشه‌ی اتاق و هیچ کاری نکنم. ولی من روز به روز فعال‌تر می‌شوم و دایره‌ی کارهای‌ام را گسترده‌تر می‌کنم. بیشتر می‌خندم و بیشتر می‌خوانم. خودم هم نمی‌دانم که واقعا چه روحیه‌ای دارم و دارم چه کار می‌کنم. کاشکی ویزیت آقایان روان‌شناس آنقدر زیاد نبود که من هم می‌توانستم بروم پیش‌شان. البته اگر هم می‌رفتم نه به خاطر این بود که درمان‌ام کند – کلی هزینه کرده‌ام تا به اینجا برسم!- من درمان نمی‌خواهم. من تمام سعی‌ام این بوده که همین طور پیش بینی نشده و دیوانه بمانم. فقط می‌خواستم کمکم کنند که بیشتر خودم را بشناسم،‌همین .
بهر حال روزها می‌گذرند، ‌انسان‌ها می‌آیند و می‌روند و زندگی همچنان ادامه دارد. فعلا همین را می‌توانم بگویم که با وجود تمام این افکار و روحیه‌ها من و ما باید بکوشیم که زندگی‌ای بهتر داشته باشیم. بیشتر بیاموزیم و بیشتر به دانش‌مان عمل کنیم. شاید، ‌شاید زندگی عوض شود و آن شود که نزدیکتر باشد به آنچه ما می‌خواهیم.
«گناه من تنها اين است كه در زمانی نامناسب در جای نامناسبی هستم."هستم"و ای كاش نبودم،كه بودنم طوق لعنتی است برگردنم.سال ها تنهايی،صد سال تنهايی و باز تنهايی،و دوره می‌كنم شب را و روز را و هیچ را.چشمان تار گريه گرفته‌ام ديگر به اميد هيچ ناجی‌ی نيست كه ناجيان خود در قعر گور شيون سر داده‌اند.دلم به حال خودم می‌سوزد و به حال انسان می‌سوزد كه چه مضطربانه چنگ به هر اميدی می‌زند تا روز واقعه را عقب بياندازد.عده‌ای روی پاهای‌شان ايستاده‌اند و عده‌ای روی سرشان و دل خوش به اينكه به جايی تكيه دارند،غافل از اينكه از اول هم تكيه گاهی وجود نداشت نه درآسمان نه درزمين.دلم به حال خودم می‌سوزد و می‌ترسم كه با سر انگشت حقيقت برحباب كاذب زندگی‌ام تلنگری بزنم. وحشت بيرون چه دهشتناك است.درماندگی،و گریه،چرا گريه امانم نمی‌دهد،چرا من دلم تنگ است،چرا غم‌ام به سان دلهره و اضطراب در هوا به خواب رفته است.وقتی تنهاتر می‌شوم و تنهایی هم مرا رها می‌كند ديگر تحمل كشيدن بار زندگی برايم نمی‌ماند؛دلم می‌خواهد جان‌ام را بگذارم و بروم،و بخندم به همه‌ی كسانی كه در سراب اميدهای خود ساخته‌شان می‌لولند،بخندم به همه‌ی آرمان‌هایی كه انسان را خدا كرده‌اند و به همه ‌ی خدايانی كه كمتر از انسان‌اند.
آه چقدر دلم می‌خواهد كه جانم را بگذارم و بروم.»