شنبه، بهمن ۲۲

معرفی مجموعه فیلم "کیش"

مجموعه‌ی"کیش" از سه فیلم کوتاه تشکیل شده که در سال 1377 در جزیره‌ی کیش فیلمبرداری شده است. کارگردانان این سه فیلم به ترتیب ناصر تقوایی،‌ ابوالفضل جلیلی و محسن مخملباف هستند.

کشتی یونانی
نوشته،‌ طراحی،‌ کارگردانی: ناصر تقوایی
بازیگران:عاطفه رضوی، حسین پناهی
مدیر فیلمبرداری: عظیم جوانروح
تدوین:‌عباس گنجوی
صدا: ‌بهروز معاونیان


شنبه(حسین پناهی) ‌و زنش (عاطفه رضوی)‌ کنار ساحل کیش نزدیک به کشتی کهنه‌ی از کار افتادهای در کپری زندگی می‌کنند. دریا کارتون‌های خالی زیادی را به ساحل آورده و شنبه و دوستش جمعه آنها را از آب می‌گیرند و خشک می‌کنند. کارتون‌ها همگی آرم‌های تجاری دارند مانند آیوا، ‌وینستون، ‌کداک و ... شنبه بوسیله‌ی این کارتون‌ها خانه‌اش را تعمیر می‌کند. زن او دچار بیماری فوبیاست (‌ترس توهمی)‌. او از کارتون‌هایی که دریا آورده می‌ترسید. خشکش می‌زند و نمی‌تواند تکان بخورد. شنبه و دوستش جمعه او را در سبدی می‌گذارند و پیش ابوایوب شیخ منطقه می‌برند. در آنجا مراسم ذکر و اوراد خوانی شروع می‌کنند و شیخ دلیل بیماری زن را کارتون‌های رسیده از در یا می‌داند. شنبه تمام کارتون‌ها را به دریا می‌اندازد. زن خوشحال است و کنار ساحل به دور انداختن کارتون‌ها نگاه می‌کند. اما خوشحالی‌اش زیاد نمی‌پاید چون صدای اعصاب خورد کن بهم خوردن قوطی‌های فلزی نوشابه را می‌شنود که دریا آنها را به ساحل آورده. او می‌ترسید و دوباره چشمانش را می‌بندد.

اگر زیاد به بیراهه نرفته باشم ناصر تقوایی در اینجا خواسته فرهنگ مصرفی را به چالش بکشد. کارتونهای خالی وسایل مصرفی لازم و غیر لازم و همچنین قوطی‌های خالی نوشابه، ‌تماشاچی را یاد آنچه جورج ریتزر آن را فرهنگ مک دونالدیزه می‌خواند می‌افتد. زن شنبه از هر دوی اینها می‌ترسد. او با شاخک‌های حسی‌اش خطر را درک کرده و از آن فرار می‌کند. اما با دفع یکی دیگری(قوطی‌های خالی)‌ جای آن را می‌گیرد. شاید این اشاره به جهانی شدن باشد. جهانی شدنی که از منظر مارکسیست‌ها همان جهانی شدن سرمایه است. کشتی یونانی (توجه شود که یونان خود یک کشور غربی است) تقابل فرهنگ سنتی و بومی است با فرهنگ مصرفی وارد شده از غرب. فرهنگی که عده‌ای مانند شنبه به پیشوازش می‌روند و عده‌ای مانند زن شنبه از آن می‌هراسند.

سفارش
نوشته، ‌کارگردانی، ‌تدوین: ابوالفضل جلیلی
بازیگر:‌ حافظ پاکدل
مدیر فیلمبرداری: مسعود کرانی
صدا بردار: احمد صالحی


فیلم داستان پسری است اهل مریوان(کرد اورامی)‌ که به خاطر تهیه پول دانشگاه آزادش مجبور به کار کردن در کیش است. حافظ پاکدل باید کنار ساحل در آلونکش همیشه تنها باشد. کار او پرکردن ماشین‌های تانکر آب است. فیلم داستان پشتکار این پسر در تنهایی خودش است. حافظ ماهی صید می‌کند و به مسافران میان راه می‌فروشد. او همچنین با جمع کردن صدف‌های تزئینی منبع درآمد دیگری برای خود می سازد. او حتی به آلونکش برق می‌کشد. این جوان فعال با پول فروش ماهی و صدف انگشتری برای خواهرش می‌خرد تا سر سفره‌ی عقد پیش خانواده‌ی داماد کم نیاورد. حافظ خود نمی‌تواند به ولایت برگردد. او باید شغلش را حفظ کند.
فیلم چیزی بیشتر از این برای گفتن ندارد. چیزی که مخاطبان غیر کرد این فیلم باید توجه کنند اورامی بودن این پسر کرد است. اورامی‌ها در میان کردها به پشتکار زیاد و قناعت فوق‌العاده مشهور هستند. در اینجا هم پسر اورامی دقیقا همین اوصاف را به ارث برده است.

در
نوشته،‌ کارگردانی: محسن مخملباف
بازیگران:‌ محمد عبدالله نبهان، نوریه ماهیگیران
مدیر فیلمبرداری: محمد احمدی
صدا بردار:‌ نظام الدین کیایی
تدوین:‌ میثم مخملباف


پیر مرد دری قدیمی و چوبی را بر پشت گرفته و در بیابان‌های کیش همراه با دختر و بزش راه می‌رود. پیر مرد عرب است و به سختی فارسی صحبت می‌کند که این خود بر جذابیت فیلم افزوده است. هر کس که کاری به این خانواده‌ی ناقص داشته باشد باید در بزند و بعد باز کردن در است که دیالوگ‌ها شروع می‌شود. پیرمرد در بیابان به مقصدی که برای تماشاچی نامعلوم است ره می‌سپرد و دختر که مرد ناشناسی عاشقش شده همراه با بزشان به دنبالش روان‌اند. پیر مرد به ساحل می‌رسد. گویا با خریداری قرار داشته بر سر فروختن در. مرد در را نمی‌خرد و پیرمرد همراه با در به دریا می‌زند.
تماشاچی اوایل فیلم وقتی مقصد پیرمرد را نمی‌داند معانی وسیع‌تر و انتزاعی‌تری را در ذهن خود می‌سازد اما وقتی می‌فهمد پیرمرد تمام هستیش را باخته و می‌رود تا در را هم بفروشد از آن دنیای معنایی که ساخته بود فرو می‌افتد ـ و کاش هر گز نمی‌دانست که در برای فروش است که حمل می‌شود. پسر خانواده دو سال است که خانه را ترک کرده و با پدر قهر است. پدر ناراحت از پسر تا جایی که وقتی نامه‌ی پسر می‌رسد آن را از پست چی تحویل نمی‌گیرد. در همچنان می‌رود و پستچی هم به دنبال آن برای تحویل نامه‌ها.. در خانه اساس خانه است و شناسنامه‌ی در پلاک آن.
لوکیشن های فیلم بسیار زیبا هستند . تصور دری در بابان و یا بر کنار ساحل چشم نواز است.

در این جا قصد نقد فیلم نبود و من هم نقد نکردم تنها معرفی مختصری بود از این فیلم ؛ فیلم کیش با سه داستان!

دوشنبه، بهمن ۱۷

گروه موسیقی Aqua

اگرچه کشورهایی مانند نروژ از نظر ستارگان و گروه‌های موسیقی در جهان شناخته شده نیستند ولی به تازگی یک گروه چهار نفری شاد و پر سرو صدای نروژی متشکل از سه مرد و یک زن در دنیای موسیقی برای خود جایی باز کرده و مورد استقبال فراوان نسل جوان دنیای امروز قرار گرفته است، که جوانان علاقه‌مند به موسیقی خارجی در کشور ما نیز از آن مستثنی نیستند.
این گروه موسیقی شاد و کمیک در اوایل سال 1989 با نام « Joyspeed» آغاز به کار کرد. اولین کار این گروه یک ترانه‌ی شاد با نام «Itzy-Pitzy» بود که با استقبال تقریبا خوبی مواجه شد. از آن پس این گروه هر چند وقت یک بار بصورت واحد ترانه‌ای را به بازار عرضه می‌کرد. بعدها اعضای این گروه نام شان به Aqua تغییر دادند و پس از اجرای ترانه‌ی زیبا و شاد «عروسک باربی» بر سر زبان‌ها افتادند. ترانه‌ی «عروسک باربی» در زمان اولین اجرایش هم زمان هم کشور نروژ به عنوان برترین ترانه‌ی سال انتخاب شد و هم در ایالات متحده مقام هفتم را به دست آورد.
این موفقیت غیر منتظره برای این گروه جوان و گمنام آنان را بر آن داشت تا اولین آلبوم کامل خود تحت عنوان «آکواریوم» (Aquarium)‌ را در سال 1997 به بازار عرضه نمایند که ترانه‌ی معروف «عروسک باربی» ‌نیز در آن آورده شده بود. این آلبوم همانگونه که انتظار می‌رفت مورد استقبال فراوانی قرار گرفت و نام این گروه جوان و گمنام نروژی را بر سر زبان‌ها انداخت و در گوشه و کنار جهان طرفدارانی را برای آن به وجود آورد. همین موفقیت باغث شد تا در سال 2000 نیز آکوا آلبوم دوم خود را با همان سبک شاد و کمیک گذشته تحت عنوان «آکواریوس» (Aquarius) ‌به بازار عرضه کند. شوهای تلویزیونی و ویدیوئی جالب و خنده‌دار این گروه نیز دلیل دیگری برای موفقیت آنان شد و اگر چه تاکنون از این گروه تنها در آلبوم و چند ویدئوی واحد به بازار آمده ولی همین مقدار اندک نیز علاقه‌مندان بسیاری را به خود جذب کرده است.

شعر را به زبان اصلی در اینجا ببینید

عروسک باربی

سلام باربی
سلام کن(Ken)!
با ماشن سواری موافقی؟
معلومه کن(Ken) !
خوب پس بپر بالا...

من یک دختر باربی در یک شهر باربی هستم
زندگی در پلاستیک خیال‌انگیز است!
تو می‌توانی هر کجا که خواستی موهایم را شانه کنی
و لباس‌هایم را عوض کنی
اما تصور کن، زندگی را تو خلق می‌کنی
بیا باربی،‌ می‌خواهیم به مهمانی برویم!

من یک دختر جوان و زیبا با موهایی طلایی
و در یک دنیای خیالی هستم.
لباس‌های قشنگم را تنم کن و آنان را محکم ببند.
انگار که من عروسک توام.
تو عروسک من هستی.
برایم برقص و جادوی رنگ صورتی را احساس کن
مرا لمس کن و ببوس،‌ اما دروغکی...
تو هم می‌توانی مرا لمس کنی و با من بازی کنی،‌
اما فقط که بگویی «من همیشه مال تو هستم»

بیا باربی، ‌می‌خواهیم برویم مهمانی!
بیا باربی، ‌می‌خواهیم برویم مهمانی !

مرا وادار به راه رفتن و حرف زدن کن.
هرکاری دلت می‌خواهد بکن
می‌توانم مثل یک ستاره باشم، می‌توانم به پایت بیفتم
بیا سوار شو دوست جوان من تا دوباره شهر را به هم بریزیم
و دیوانه‌بازی دربیاوریم، ‌می‌خواهیم برویم مهمانی!
تو هم می‌توانی مرا لمس کنی و با من بازی کنی،‌
اما به شرطی که بگویی «من همیشه مال تو هستم»

بیا باربی، می‌خواهیم برویم مهمانی!
بیا باربی، ‌می‌خواهیم برویم مهمانی!

آه، ‌به من خیلی خوش گذشت!
راست می‌گی باربی، ‌ما که تازه شروع کردیم
آه، ‌من دوستت دارم کن(Ken)!
(ترجمه‌ی شعر از حبیب گوهری راد)

یکشنبه، بهمن ۱۶

نامه به دخترم!

چقدر بچه بودی که رفتی. کاش همان موقع من و مادرت هم دنبالت می‌آمدیم. دخترکم! دل‌مان برایت تنگ شده. بعضی وقت‌ها که سری بهمان می‌زنی نمی‌دانی چقدر خوشحال می‌شویم. عکس‌هایت را هنوز دارم. داخل آلبوم نوزاد است. دخترکم! بعد تو دیگر نخواستیم بچه‌ای داشته باشیم. هیچ کس نمی‌توانست جای تو را بگیرد. دخترکم هیچ کسی،‌هیچ کسی نمی‌تواند جای تو را بگیرد. تمام لباس‌هایت از روز تولد تا سه سالگی‌ات که رفتی همه را داریم. مادرت به همه گلاب زده. حتی بعضی وقت‌ها می‌شوردشان. اسباب بازی‌هایت هم هستند. آن عروسک بزرگه که بابایی از مسافرت برایت آورد همانجا در اتاقت گوشه دیوار مانده. بعضی وقت‌ها که مادرت خانه نیست می‌روم بغلش می‌کنم. بوی تو را می‌دهد. صدایت را که ضبط کرده بودم دیگرمثل سابق نیست.خش برداشته است. آخر می‌دانی، دوازده سال گذشته است. هرسال برایت جشن تولد می‌گیریم. من و مادرت و جای خالی تو. اما نمی‌دانم چرا همه‌ش گریه می‌کنیم. مادرت خیلی پیر شده. بابایی هم دیگر جوان نیست. یادت هست که تازه زبان باز کرده بودی؟! گفتی "بف" و ما داشتیم از خوشحالی پرواز می‌کردیم. چرا رفتی دخترکم، ‌آخر چرا؟ ‌دلمان برایت تنگ شده نازنینم. چند روز دیگر پانزده سالت می‌شود. خانومی شده‌ای برای خودت. دبیرستان می‌روی. اگر چشمت نزنم اصلا قیافه‌ات به سن‌ات نمی‌خورد. نباید این را بهت بگویم ولی مادرت می‌گفت برایت خواستگار آمده. با مادرت چقدر خوشحال شدیم؛ نه از آمدن خواستگار بلکه از بزرگ شدن تو. آه دخترم بارها زندگی تو را مرور کرده‌ایم. اگر بودی... دخترکم اگر بودی ... آخرین نقاشی که ازت کشیدم چند روز پیش بود. دختری با قد بلند و چشمانی که سیاه نبود. موهای خرمایی‌ات ریخته بود روی شانه‌هایت. لباس سراپا سفیدی پوشیده بودی مثل لباس عرب‌ها و شایدم کردها. لبخند می‌زدی دخترکم. چقدر مهربانانه لبخند می‌زدی. تو زنده نیستی گلم اما از چشمانت زندگی می بارید. سینه‌هایت از زیر لباس زده بود بیرون؛ و لب‌هایت چه عطشی در خود داشت. داغ نوه‌دار بودن را بر دلمان گذاشتی. آه دخترکم چقدر قشنگ می‌خندیدی وقتی که بچه بودی. با خنده‌هایت باران خوشبختی بر من و مادرت می‌بارید. وقتی چهار دست و پا راه می‌رفتی ما هم همراهت چهار دست و پا می‌آمدیم. یادت هست دخترکم، یادت هست مثل احمق‌ها به ما نگاه می‌کردی. عقل از سرمان پردانده بودی. دخترکم چطور دلت آمد ترکمان کنی؟ ‌نمی‌دانستی ما چقدر غصه می‌خوردیم. چند روز دیگر سال روز تولدت است. از شانس بدت دوستی نداشتی تا دعوتش کنیم. باز تنها منم و مادرت و باز گریه‌هایی که امان نمی‌دهد. دوازده سال می‌گذرد و تو هر سال بزرگ‌تر می‌شوی و من هر سال تصویرت را بر بوم می‌کشم. تو رفتی، اما خاطراتت همیشه هست. تو رفتی، اما نقش خیالت زنده است،‌او نفس می‌کشد. بابایی دلم برایت تنگ شده. زودتر بیا پیشمان. آخرین بار که آمدی دو ماه پیش بود. آنهم رفتی به خواب مادرت. خیلی وقت است ندیده‌امت. بابایی را اذیت نکن. ملوسکم منتظرم بیا. آه دخترکم! هیچ کسی جای تو را نمی‌گیرد. تو اولین بودی و آخرین. تو همه چیز بودی همه چیز.

جمعه، بهمن ۱۴

نان و شراب اثر اینیا تسیو سیلونه

نان و شراب، ‌داستان ایثار است.
داستان تکرار آن فدیه‌ی آسمانی که عیسی مسیح بود، و پیش از مصلوب شدن در آخرین شام با حواریون، ‌تن و خون خود را عرضه کرد و گفت: بخورید و بیاشامید،
این نان من است و این شراب من است. سپس نان و شراب تکرار همان ماجراست.
مذهب است اما در بطن سوسیالیسم، ‌و هرچند که قهرمان داستان ضد مذهب می‌نماید اما خود به نوعی، ‌جوهره‌ای از حقیقت مسیح را دارد و این یکی از ریشه‌های ناب و کلاسیک «سیلونه» است که هر اصالتی را در بطن هر مذهب و هر مکتب سیاسی ارج می‌نهد.
"در همه‌ی ادوار و در لوای انواع حکومت‌ها، بالاترین کار روح این است که خود را نثار کند تا خود را بجوید، خود را فنا کند تا خود را باز یابد. انسان بجز آنچه می‌دهد ندارد.» (از متن کتاب)
کتاب تحلیل ژرفکاوانه‌ی سیاست جاری است و زندگی توده‌ها در رابطه با این سیاست، ‌تحلیل این تثلیث قدرت: سوسیالیسم، ‌فاشیسم و کلیسا است که در هر کدام از این سه اقنوم، ‌دو عنصر اقانیم دیگر به وضوح مشهود است.
و قهرمان داستان نماینده‌ی سوسیالیسم که علیه فاشیسم می‌جنگد، فاشیسمی که در بطن آن فناتیزم و مذهب ارتجاعی کلیسا نهفته است. کتاب شرح تضادهای موجود درین سه توسن مهار گسیخته‌ای است که هرکدام ارابه‌ی سعادت ایتالیا را به سویی می‌کشند.
«سپینا» قهرمان کتاب هرچند سوسیالیست است اما هرگز یک موجود حزبی دگماتیست نیست. تمام مدت در کار نقد خویش و انتقاد خویشتن است. هرچند سوسیالیسم معتقدی است اما از هم اکنون آتیه‌ی آنرا تحلیل می‌کند - اینجا نیز همان داستان همیشگی نهضت و نظام مطرح است.
تا وقتی که یک نهضت به نظام تبدیل نشده پویا است. آزادیخواه و گشاده رو است و همیشه برای شنیدن حقیقت گوش، ‌حوصله، ‌و حتی لبخند دارد، ‌نهضت اگر از خود انتقاد نکند (و این هم به خاطر آن است که در گرماگرم عمل نمی‌تواند خود را ببیند) ‌انتقاد را می‌پذیرد. اما به مجرد آنکه میخ‌های قدرت خود را کوبید، و به مجرد اینکه تبدیل به یک نظام شد، تمامی آن ویژگی‌ها را از دست می‌دهد. در حصار دست نیافتنی تعصب خود مسلحانه می‌ایستد و پشت باروهای دگماتیسم خود سنگر می‌کند، ‌آنگاه به هر صدای مخالفی – هرچند اتفاقی تیر شلیک می‌کند. دیگر از آن تبسم شادمانه و چهره‌ی صاف و دلگشا خبری نیست. آن موجود گذشته اینک عصبی و بی‌قرار شده است. هرچند روئین تن است اما جانش پر از سؤظن و چشمانش لبریز از زهرخند است. این سؤظن گاه منطقی می‌نماید. همه‌ی وحشتش به خاطر از دست دادن قدرتی است که نیروی فاشیستی دیگری بیاید و آن را قبضه کند.
کتاب می‌گوید، اما این نمی‌تواند یک توجیه منطقی و عادلانه باشد (چه ما فاشیسم را دقیقا به خاطر همین توجیه‌هایش از میان بر می‌داریم) ‌و آنگاه رفته رفته همین موجب می‌گردد که کمتر جانب عدالت را بگیرد و سپس ظهور یک لویاتان دیگر ...
«سوسیالیست‌ها مقرری زن یک همکار را که اینک شوهرش در زندان کور و تنها افتاده است، ‌به خاطر اینکه زن کارگر به نماز مسح می‌رود و برای نجات شوهرش دعا می‌کند قطع می‌کنند.» (از متن)
اگر از آن سو فاشیسم هیولایی است که بی‌منطق می‌کوبد و ویران می‌کند، ‌سوسیالیسم که داعیه‌ی مبارزه با آن را دارد نیز همانطور رفتار می‌کند.
از این روست که قهرمان داستان «سپینا» در تمام مدت در جستجوی یافتن یک پایگاه اصیل ارزشمند، ‌حرکتی دائم دارد. وجود او به مثابه یک انقلاب دائم است که هر لحظه پویاتر و کامل‌تر می‌گردد.
×
«سیلونه» قدرت شگفت‌انگیزی دارد. قلم او استحکام، شیوایی و فصاحت قلم کلاسیک‌ها را دارد. ازاین لحاظ او یک نویسنده‌ی به تمام معنا کلاسیک است که با کمترین حرکت و با طرح چند خط زنده‌ترین توصیف‌ها را در کمال بلاغت تصویر می‌کند.
وقتی به قدرت نویسنده واقف می‌شویم که می‌بینیم در سراسر کتاب یک نبوغ و تخیل حقیقی و یکدست وجود دارد و همه‌ی پرسوناژها بخوبی قادرند که اندیشه‌های خود را بیان دارند.
این پختگی فکر تقریبا در تمام کارهایش دیده می‌شود. اگر دقت کرده باشید رمان‌هایش مثل تآترند و نمایشنامه‌هایش مثل رمان، ‌این به خاطر جوشش زندگی در اندیشه‌های این مرد است.
نویسنده‌هایی را دیده‌ایم که عامدا از قدرت و غنای زبان خود می‌کاهند تا رمانتیست نشوند زیرا آنان چنته‌ای پر از حقیقت تلخ و بی‌پیرایه برای گفتن دارند. «سیلونه» یکی از آنهاست.
×
سراسر اثر حاوی طنزی هوشیارانه و زیرک‌سار است.
بخوبی از عهده‌ی نشان دادن خرافه، ‌جهل و تعصب مذهبی برآمده است، ‌آن فسادی را که تا عمق استخوان‌شان ریشه دوانده شکافته است و در ترسیم ایتالیای جهل‌زده، ‌تاریک و بی‌فرهنگ که در آن فاجعه‌ی یک روشنفکر- مبارزه با تمامی ابعاد فساد آن است موفق آمده است. ایتالیایی که در آن جائی برای آزاد زیستن جز در خدمت به ظلم، حکومت و بانک نیست – کشوری که کلیسا در راس مخروط ستم قرار دارد و به تبلیغ مذهبی می‌پردازد که جز افیونی مخدر برای مردم نیست. مذهبی که واعظین رسمی آن خدمه‌ی مؤسسه‌ی دنیایی و سرگرم مشغله‌های دنیوی و طبقاتی‌اند.
از این روست که یک مبارز متعهد باید اقتحام کند و برای جان بدر بردن از این معرکه گورستانی شوم جان به مهلکه اندارد و نجات خویش را در قربانی کردن خویش بجوید. تمامی تاکید نویسنده بر مراسم عشاء ربانی و تناول‌القربان به همین خاطر است.
آنجا که از جنگ سخن می‌گوید و آن را محکوم می‌شمارد طنزی سرشار دارد.
اندیشه‌های «آکیل گریز پا» درباره‌ی بروز و علت جنگ ایتالیا با انگلستان اگر صد در صد منطقی نباشد و جز طنز به حساب نیاید، ‌نود درصد معقول و عقلایی است و مگر جر این است که جنگ تجاوزگرانه همیشه بخاطر کسب منافع بیشتر رخ داده است. (از متن کتاب)‌
و این است طنز گزنده‌ی «سیلونه» که جای ستایش بسیار دارد و از واقعیت جدا نیست،‌ زیرا آدم هشیار از خود نمی‌پرسد دراین طنز چه مقدار واقعیت است بلکه می‌خواهد بداند در هر واقعیتی تا چه مقدار طنز نهفته است.
داستانی فوق‌العاده ناب،‌ که همه بیانگر «گفتگوهاست در این راه که جان بگدازد.» و تازه این اولین گام یک مبارزه‌ی متعهدانه است.

نان و شراب
اثر اینیا تسیو سیلونه
ترجمه از محمد قاضی
چاپ پانزدهم 1379

قطعه‌ای کوتاه از رمان را دراینجا بخوانید

چهارشنبه، بهمن ۱۲

در کوچه باغ های شعر همراه با نصرت رحمانی



- سخن بر سر شعر و شاعری و رجز خواندن برای حفظ و گسترش مرزهای پهنه‌ی نام و نام‌آوری د رمیان نیست.
که در آن دم شاعر خواهی بودن که پا بر فرق تاج و تخت و آواز و آوازه کوفته‌ای و از نکبت ننگ و نام فراغت یافته‌ای . آن لحظه که خط فراموشی بر شجره نامه‌ی شهرت کشیده‌ای. آن لحظه.
هیچ شاعری تمام لحظات زندگی‌اش شاعر نبوده.تنها در لحظاتی شاعر خواهی بود.آن لحظه‌ی پرشکوه که اعتراف می‌کنی: من برای در خود زیستن آمدم، ‌دیگران در من زیستند.
- و اگر همه تن خارا شوی و به راه بنشینی، ‌نه بند راه، ‌که سنگ گور خود گشته‌ای، ‌سزاوار پایمالی ره‌نوردان نه زیارتگاه زایرانی از دودمان آگاه مردان .
هر فتنه‌ای که در حاشیه‌ی این بازار برانگیزی متاعی نیست در خور اعتنا و اعتبار.
تیغ آختن و بر یاران تاختن صفت خودباختگان است. جان باختن، ‌زخ نمودن و درخشیدن هدیه‌ی سپرانداختگان.
و اگر سخنی باقی است در سینه‌ی لب دوختگان.
پس بهتر که لب فروبندیم و کلام را کلوخ مایه‌ی بنیاد قصری پایه در آب نکنیم.


لیست دفترهای شعر نصرت رحمانی
زندگی نامه ی نصرت رحمانی
چند شعر از نصرت رحمانی
صدای شاعر: نصرت رحمانی


آوار اشک

رهایم ، ای رها در باد .
رها از داد،
از بیداد .
رها در باد
حرفی مانده ته حرفی .
*
غمت كم
جام دیگر ریز ،
شب جاوید جاوید است ،
ما در خواب .
*
من از ریزش بیاد اشك می‌افتم ،
بیاد بارشی پیگیر ،
درد ، آوار ،
بیاد التجا در این شب دلگیر .
*
من از غم‌های پنهانی ، به یاد قصه‌های شاد .
و از سر مستی این آب آتشناك دانستم ،
كه هشیاری .
سرت خوش ،
جام را دریاب ،
هی .... هشدار .
*
شب است آری ، شبی بیدار ،
دزد و محتسب در خواب .
می ات بركف ،
و بانگ نوش من بر لب .
*
رها درباد !
من از فریاد ناهنجار پی بردم سكوتی هست .
و در هر حلقه‌ی زنجیر خواندم راز آزادی .
*
سخن آهسته می‌گوئی !
نمی‌گوئی كه می‌موئی .
شب نوش است ، نیشی نیست جامی ریز ،
جام دیگری ،
با من ، رها در باد .
*
كجائی دوست ؟
كو دشمن ؟
همه آلوده دامانیم .
بگو با من بگوش تشنه ام ، گوشم .
بخوان با من ،
بنال آیا تو هم از حلقه‌ی زنجیر دانستی كه در بندی ؟
*
رها در باد ، با من گفت :
شنیدم آری ای بدمست ، -
من از زنجیر سازانم چه می گویی ؟
برای چكمه و قداره و شلاقهایم قصه می‌گویی .
*
كجایی پیر !
خدایی نیست ،
راهی نیست ،
دیگر جان پناهی نیست .
سنگی هست ،
دامی هست ،
چاهی هست .
من و دشمن به یك راهیم و بر یك نطع .
و از یك باده سرمستیم ، وای من .
صدای جام ها و
جام ها و
جام ها و جام .
*
رها در باد !
بلایت دور ، خیرت پیش ،
رهاتر باش ،
این باد ، این شبان از تو
رهایم كن ، رها در خویش .
*
چنان در خویش می‌گریم كه گوئی گریه درمانی است ،
مرگی نیست .