سه‌شنبه، آبان ۹

چقدر دوست داشتم که بمیرم!

در‌فضای بی‌کرانه‌ی یک توهم، به ‌رؤیاهایم خیره شده‌ام، ‌رؤیاهایی که از‌من دوراند، ‌رؤیاهایی که ‌از بس دورند، ‌جسارت می‌کنند به آفریننده‌شان دهن‌کجی کنند.
چقدر سیاهی را به سپیدی ساییدم و چقدر دل‌خوشکنک‌ها برای دل‌ام ساختم، چقدر رهایی را ستودم و چقدر چشم به آسمان دوختم. حال که در آخر خط ایستاده‌ام، ‌چقدر همه چیز مسخره به نظر می‌رسد، ‌چقدر همه چیز فریبنده است و چقدر من به همه‌ی آنها می‌خندم. به بیمار تب‌داری می‌مانم که رؤیاهایم جلوی چشم‌ام رژه می‌روند؛ ‌رؤیای یک اسب سفید داشتن، ‌رؤیای یک عروسک آوازه‌خوان، رؤیای معشوقی که هرگز نداشتم ـ یا شاید نمی‌خواستم داشته باشم ـ، ‌رؤیای درآغوش گرفتن خدا و رؤیای رویا‌بین‌ها!
در فضای بی‌کرانه‌ی یک توهم،‌ که همه چیز بوی علف می‌دهد، ‌که زیر پای‌ات همه پُراست از خالی و گریه به خنده می‌آمیزد، در فضایی که مرز به هم رسیدن نیروهای متضاد است، خوبی ‌ـ‌‌ بدی، ‌تاریکی ـ ‌روشنائی، عشق ـ‌ نفرت، ‌گرما ـ‌ سرما؛ ‌و من چقدر درمانده‌ام میان اینها، ‌و چقدر فاصله‌ی اینها کم است با هم و چقدر اینها شبیه‌اند به هم.
انگار بیمارم و تب درآغوشم گرفته است. بُهت برم می‌دارد از اینکه هیچ چیز مثل سابق نیست و سرم گیج می‌رود از اینکه می‌بینم همه چیز مثل هم است و ته دلم خنک می‌شود وقتی می‌خندم به کسانی که فرق می‌گذارند بین کلاغ و کبوتر، ‌بین تاریکی و نور، ‌بین فقیر وغنی، ‌بین حقیقت و اسطوره و بین من و تو!
در این فضای بی‌کرانه‌ی توهم‌آلود، ‌آدم‌ها چقدر حقیرند و چقدر کوچک و چقدر دلم می‌خواهد پای‌ام را روی سرشان بگذارم و له‌شان کنم مثل وقتی که مورچه‌های زیرپای شان را له می‌کردند و عین خیال‌شان نبود، ‌عین خیال‌ام نباشد. چقدر دوست‌شان داشتم یک زمانی. شاید از فرط دوست داشتن‌شان است که می‌خواهم له‌شان کنم.
چقدر بالای سرم شلوغ است، ‌چرا من همه را می‌بینم و انگار هیچ کس مرا نمی‌بیند. زمزمه‌های آزار دهنده‌شان را می‌شنوم، ‌محل‌شان نمی‌گذارم؛ آدم‌هایی که فکر می‌کنند دو دوتا می‌شود چهارتا، ‌غافل از اینکه هر عددی را که دوست داشته باشند می‌توانند در آن طرف علامت مساوی بگذارند. ولی نمی‌دانم چرا ته چشم‌شان رگه‌هایی از نگرانی‌ست. شاید فکر می‌کنند من بیمارام. شاید فهمیده‌اند که من فاصله‌ها را برداشته‌ام و آن مفهوم مجرد را یافته‌ام؛ ‌ولی آنها نمی‌توانند فهمیده باشند،‌ آنها که تب را در آغوش نگرفته‌اند.آنها هنوز باید میان عشق و نفرت، ‌ظالم و مظلوم، ‌فقیر و غنی، ‌تاریکی و نور و من و تو فاصله بگذارند .
یکهو چقدر تشنه‌ام شد، ‌چقدر گرم است، ‌نه نه چقدر سرد است و من«‌چقدر از گوشواره‌های صدف بیزارم»‌. چقدر قلب‌ام تند‌تند می‌زند، ‌مثل وقتی که تو را دیدم. دلم می‌خواست اینجا بودی! هستی، ‌آن گوشه کز کرده‌ای کنج دیوار. چقدر نگرانی، ‌و وقتی نگرانی چقدر قشنگ می‌شوی.
در این فضای بی‌کرانه‌ی توهم‌زا، ‌هوا چقدر کم است، ‌چقدر نفس کشیدن سخت است، ‌حتی نمی‌شود فریاد زد، ‌«انگار طناب انداخته باشند به گلویت و رد طناب مانده باشد روی صدا». رؤیاهایم دوره‌ام کرده‌اند. چقدر گرم است، نه نه سرد است و من چقدر حالم خوب است و یا نه چقدر حالم بد است؛‌ دو باره بالای سرم شلوغ شد. تو که آن گوشه کز کرده‌ای و نگرانی و نگرانیت قشنگ است، ‌چرا گریه می‌کنی؟! من که هیچ وقت بهت نگفتم دوست‌ات دارم ـ ‌و چقدر دوست داشتم که بگویم ـ. چرا همه هی می‌آیند و هی می‌روند، ‌چرا اینجا این همه سفید است،‌ چرا سفید این همه زشت است. چرا همه جوری رفتار می‌کنند که انگار من دارم می‌میرم و چقدر دوست داشتم که بمیرم. چشم‌هایم سیاهی می‌رود، ‌نفسم بالا نمی‌آید، ‌تمام بدنم خیس عرق است،‌ چیزی نمی‌شنوم، ‌زبان‌ام بند آمده، ‌مثل اینکه دارم می‌میرم، ‌بله من دارم می‌میرم.

جمعه، آبان ۵

«بهشت بر فراز برلین» داستان هبوط فرشته و صعود به انسان

نسخه‌ی سانسور شده‌ی «بهشت بر فراز برلین» یا «بال‌های اشتیاق» را دیدیم. به قول دوست وبلاگ‌نویس‌مان مجتبا ‌پور‌محسن 40 دقیقه از کل فیلم سانسور شده بود. اما با وجود این سانسور وحشتناک از فیلم لذت بردم. نیمه‌های فیلم بود که بعد از مدت‌ها احساس زیبای انسان بودن را دو باره درک کردم. با دیدن این فیلم آدم احساس انسان بودن می‌کند. در میان این همه نقدها و متن‌های ادبی و عرفانی که زشتی‌های آدمی را به رخ‌اش می‌کشند و خوش به حال اسب و کبوتر و فرشته سر می‌دهند، ‌غرور جریحه‌دار انسانی‌ام التیام پیدا کرد. شانه‌هایم را بالا گرفتم و دانستم که «شانه‌‌های آدم برای حمالی نیست، ‌برای بالا انداختن است».
اما در مورد فیلم. ماجرای فیلم از این قرار است که دو فرشته به نام‌های دامیل و کاسیل از آسمان برلین هبوط می‌کنند تا سر از راز آدمیان دریابند. دامیل به دنیای آدمیان دل می‌بندد و عاشق می‌شود. او می‌ماند و انسان می‌شود و کاسیل همچنان فرشته.
به نظر می‌رسد فیلم بیانگر نگاه انسان مدرن است که باورش را به ماوراء از کف می‌دهد و می‌کوشد برای پدیده‌هایی چون روح، فرشته و بهشت تفسیرهای زمینی بیابد.
«بهشت بر فراز برلین» داستان عظمت انسان است. فرشته‌گان به زمین هبوط می‌کنند ولی در واقع این صعود آنهاست. در همان اول فیلم متوجه می‌شویم که بچه‌ها می‌توانند فرشته‌گان را ببینند. این خود می‌تواند ارجاعی باشد به پاکی و معصومیت کودکان و نزدیکی آنها به آن عالم روحانی و فراموشی کمتر پیمان الست.
دامیل از دنیای جبر‌وار فرشته‌گان خسته شده؛ او به آزادی و اختیار انسان‌ها غبطه می‌خورد. او می‌خواهد خودش باشد چه بد و چه خوب (نشان دادن آثار جنگ در فیلم دقیقن به این معناست). او دوست دارد از چیزهای خیلی عادی و پیش‌پا افتاده‌ی زندگی انسان‌ها بهره ببرد. تقابل جبر و اختیار انسان و فرشته در دیالوگ‌های داخل ماشین دامیل و کاسیل به خوبی نمود پیدا می‌کند. دامیل می‌خواهد مؤثر واقع شود،‌ او می‌خواهد اگر برای یک بار هم شده کاری را که خودش می‌خواهد انجام دهد نه مانند عالم فرشته‌گان همیشه دست به سینه منتظر دستور باشد. این مؤثر بودن و خاطره از خود به جای گذاشتن در قسمتی از فیلم که دامیل به دنیای انسان‌ها می‌پیوندد نشان داده شده،‌ در این قسمت رد پای او بر برف‌ها مانده است. جای پاها اولین اثر اوست در دنیای انسان‌ها.
دنیای فرشته‌گان دنیای سیاه و سفید است. تصویر برداری عالی فیلم و توجه به رنگ‌ها، به خوبی این مسئله را باز نموده است. اما دنیای انسان‌ها رنگارنگ است. رنگ‌های شاد دارد،‌ و رنگ‌های غمگین. شور و حرارت دارد،‌ و افسردگی و ناامیدی. ولی همواره واقعیتی است دست پرورده‌ی خود انسان.
دامیل زندگی را زیبا می‌یابد. او در آرزوی سر کشیدن یک لیوان قهوه است. زیبایی‌هایی که به چشم او می‌آید بیننده‌ی فیلم را وا می‌دارد تا به طور جدی‌تری به این زیبایی‌های پیش پا افتاده بنگرد. این از نو نگریستن و جور دیگر دیدن یکی از مؤثرترین حالاتی است که به بیننده دست می‌دهد.
دامیل بعد از اینکه به جامعه‌ی انسانی می‌پیوندد زرهی قدیمی با خود دارد. تن پوشی که از عالم فرشته‌وار خود به ارث رسیده، ‌عالمی که در آن از شر و اختیار در انجام خوبی محافظتش می‌کرد. دامیل آن را فروخت (هر چند انسان‌ها کلاه سرش گذاشتند!) و با آن لباس‌هایی خرید با رنگ‌هایی شاد و انسان‌وار تا در آن آزادی عمل داشته باشد و جهانی را بسازد که خود مسئولیت‌اش را باید به دوش بکشد.
فرشته‌گان نابالغانی هستند پست‌تر از مقام انسان نه بالاتر از او. آنها هبوطی صعودوار می‌کنند تا عشق انسانی و بار امانت مانده بر دوش او را کشف کنند . آنها انسان بودن را می‌خواهند. همچنان که اشاره شد بچه‌ها نیز مانند فرشته‌گان بعد از رسیدن به مراحل بالاتر بلوغ است که افتخار درآمدن به جرگه انسان‌ها را دارند.
دامیل در اواخر فیلم می‌گوید: من حالا چیزی را می‌دانم که هیچ فرشته‌ای نمی‌داند.
و اما آخرین دیالوگ فیلم: ما حرکت را آغاز کردیم.

کارنامه‌ی فیلم:
کارگردان: ویم وندرس
نویسنده: پیتر هانتکه
فیلم‌بردار: هانری آلکان
موسیقی: یورگن نیپر
بازیگران: برونو کانتس، اتو ساندر، سولوایگ دومارتین، پیتر فالک، کورت بویتس
محصول 1987 آلمان ـ فرانسه

سه‌شنبه، آبان ۲

جرج فریزر و شاخه‌ی زرّین

فریزر در سال 1854 در خانواده‌ای ثروتمند در شهر گلاسکوی انگلستان به دنیا آمد. این مردم‌شناسِ اسکاتلندی، ‌پس از تحصیل حقوق در دانشگاه‌های گلاسکو و کمبریج از سال 1907 تا پایان عمر استاد انسان‌شناسی اجتماعی در دانشگاه لیورپول بود. فریزر آخرین فرد از مکتب تکاملی کلاسیک انگلستان بود. او نه تنها در مردم‌شناسی بلکه در عین حال در ادبیات قرن 19 نیز دستی داشت. فریزر از معدود دانشمندانی است که هم مقبول خواص بود هم عوام. آشنایی فریزر با مردم‌شناسی بواسطه‌ی کتاب «فرهنگ ابتدایی» ‌تایلر بود که دوستی به او امانت داده بود. خواندن این کتاب باعث شد که فعالیّت‌های علمی وی به مسیر جدیدی معطوف گردد. در دهه ی 1880 با رابرتسون اسمیث که سر دبیر دایرة‌المعارف بریتانیا بود، آشنا شد. به پیشنهاد اسمیث، مقالات مربوط به دو موضوع توتم و تابو را برای چاپ نهم دایرة‌المعارف بریتانیکا (1888) نوشت. فریزر نیز مانند تایلر هیچ‌گاه پا به میدان تحقیق نگذاشت و انبوه اطلاعاتش را از منابع دیگری می‌گرفت. او نیز مانند مورگان در 1887 یک سری سؤالات را در باره‌ی اقوام بدوی برای حُکام آن مناطق و مبلغان و تجار فرستاد. فریزر در جمع‌آوری اطلاعات همتا نداشت. با وجود اطلاعات وسیع او در زمینه‌ی انسان‌های بدوی و زبان‌های خارجه و ادبیات باستان، اصلاً انتقاد‌پذیر نبود تا جایی که دیگر هیچ انتقادی را نمی‌خواند و نظریات خلاف نظریه‌ی خودش را مطالعه نمی‌کرد.

شاخه‌ی زرّین (The Golden Bough)
شاخه‌ی زرّین نام مهم‌ترین اثر فریزر است که مجموعه‌ی پُر باری از اعتقادات مذهبی و جادویی سراسر دنیا‌ست. فریزر در آن مثال‌های متعددی از اعتقادات ظاهراً مشابه در سراسر دنیا گردآوری و دسته‌بندی کرده و سپس، از آنها نتیجه‌گیری کرده است. خواندن این کتاب بر دانشمندان به نام زیادی تأثیر گذاشت.
اسم این اثر از گیاه بوسه یا می‌سلتو (Mistletoe)‌ گرفته شده است. اگر شاخه‌ی می‌سلتو از درخت بلوط را ببرند و خشک شود به رنگ زرد در می‌آید و از این رو نام «شاخه‌ی زرّین» را به آن داده‌اند. موافق اساطیر در دوره‌ی روم باستان، مردی دائماً با شمشیر آخته به دور درختی در بیشه‌ی آری‌سیا طواف می‌کرد. او کاهنی بود که سلطان ـ کاهنی را به قتل می‌رساند و خود نیز پس از او به قتل می‌رسید. در واقع، ‌او جانشین سلطان ـ کاهن مقتول بود، که سر انجام خود نیز در همان منصب به قتل می‌رسید. قاتل (سلطان ـ‌ کاهن) تا زمانی که در انجام امور موفق بود و توانِ مقابله داشت، موفق بود؛ اما اگر دچار اشتباه می‌شد، ‌به قتل رسیده و قاتل جای او را، ‌به عنوان سلطان کاهن، می‌گرفت.
فریزر معتقد بود، درخت متبرّک، کندن شاخه و کشتن سلطان را می‌شد طبق اصطلاحات سِحر و فولکلور تجزیه و تحلیل کرد.

دو خط اساسی مورد تأکید فریزر در مطالعات‌اش عبارت بودند از:
1ـ جادو ـ دین ـ دانش
2ـ بت‌پرستی ـ جان‌گرایی ـ چند خدایی ـ تک خدایی
در ابتدا انسان در برخورد با وقایع طبیعی و حوادث آن به مقابله برخاست به این معنی که دست به جادو زد. به اعتقاد او جادوگر آدم نیمه‌شیادِ زرنگی بود. تدریجاً چنین آدمی به استعانت ادعاهای خویش جایگزین شورای ریش‌سفیدانی گردید که در میان اقوام بدوی‌تر به وجود آمده بود. سر انجام جادوگر مراحل تکامل را پیموده بدل به سلطان و کاهن قوم گردید. انسان‌ها در گذر زمان وقتی با شکست و ناکامی در مقابله با طبیعت و نیروهای ماوراء رو به رو شدند،‌ و جادو های‌شان مؤثر واقع نشد، ‌نسبت به آن قوای نامرئی حالتی توأم با ترسِ آمیخته به احترام پیدا کردند و شروع به پرستش آنها نمودند. فریزر آرمان مذهب را جدا از اندیشه‌ی جادویی می‌داند. او می‌گوید مذهب زمانی پدید آمد که انسان از نظر هوشی به مرحله‌ی بالاتری قدم نهاد؛ ‌یعنی توانست ناتوانی‌های خود را درک کند. بنابر این، در تاریخ تکامل بشر، مذهب پس از جادو قرار دارد. فریزر دیانت را چنین معنی کرد که عبارت از سازش با قوایی برتر از انسان است که به گمان آدمی این نیروها طبیعت و زندگی افراد بشر را اداره می‌کنند و در اختیار خود دارند. به عقیده‌ی فریزر اعتقاد اول به وجود آمد و بعد از آن بشر پایبند شعائر و تشریفات گردید. جادوگر از نیروهای نامرئی جلوگیری می‌نمود، و حال آنکه کاهن با دادن کفاره آنها را راضی می‌ساخت.
فریزر از دو نوع جادو اسم می‌برد؛ جادوی تقلیدی و جادوی مُسری. قانون تشابه مبنای جادوی تقلیدی است؛ به این معنا که شباهتی میان عمل جادویی و پدیده‌ی مورد جادو وجود دارد. مثلاً پاشیدن آب با بارش باران، یا تظاهر به مُردن و شفا یافتن با بهبود بیمار. اما در جادوی مُسری انسان ابتدایی باور داشت که وسیله‌ی انتقال جادو شیئی است که با شخص یا موضوع مورد جادو تماس برقرار می‌کند و در نتیجه، جادو مؤثر می‌شود. مثلاً اگر ناخن‌های یک نفر را گرفته در آدمکی مومی بگذارند و هفت شب آن آدمک را روی آتش بگیرند به آن شخص لطمه‌ای مشابه می رسانند. فریزر قانون تشابه و قانون تماس را تحت عنوان «جادوی احساسی» ‌دسته‌بندی نمود.
انجام جادو در فرهنگ‌های ابتدایی، ‌به طور طبیعی، ‌پیامدهای اجتماعی مهمی به دنبال دارد. تعادل قدرت اجتماعی از چند نفر به یک نفر خاص، که فردی استثنایی است، منتقل می‌شود؛ و او نقش جادوگر قبیله و سرانجام سلطان را ایفا خواهد کرد. فریزر در این باره معتقد بود که آغاز برتری اجتماعی و ادعاهای فردی (انتقال قدرت به جادوگر) مرحله‌ای ضروری در تکامل انسان بود.
نظر فریزر در مورد توتمیسم هم جالب توجه است. به زعم او، توتمیسم به معنی ایجاد روابط صمیمی و نزدیک میان گروه خویشاوند و اشیاء مصنوعی و طبیعی است؛ این اشیاء را توتم‌های گروه انسانی می‌گویند. فریزر تأکید داشت که رابطه‌ی فرد با توتمش رابطه‌ای دوستانه و خویشاوندانه، ‌بر اساس برابری و تعیین هویت کامل بود. بنابر این، نباید توتمیسم را، ‌حتا در خالص‌ترین شکل آن، مذهب تلقی کرد؛ زیرا مذهب همیشه نشان دهنده‌ی رابطه‌ی متقابل فرد با قدرت برتر است.
او در باره‌ی منشأ توتم‌پرستی سه نظریه ارایه داد و ‌به عنوان طرفدارِ «وحدت روانی انسان» معتقد بود که توتمیسم به شیوه‌ی یکسان در تمام دنیا ظاهر شده است. فرضیه‌ی اول: روح افراد در یک شیء،‌ گیاه یا جانور به ودیعه گذاشته شد تا پناهگاه امنی برای آن باشد. انسان بدوی با سپردن روح خود به توتم احساس آسیب‌ناپذیری می‌کرد. فرضیه‌ی دوم: در باره‌ی منشأ اقتصادی توتم، مبتنی بر مطالعه‌ی بومیان استرالیا بود؛ به نظر فریزر انسان ابتدایی، برای تأمین زندگی اقتصادی خود، آگاهانه از ابزار جادویی استفاده می‌نمود. فرضیه‌ی سوم: به نام «نظریه‌ی مفهومی توتمیسم» در باره‌ی عضویت توتمی یک بچه از طریق میل مادر در اولین لحظه‌ای است که احساس می‌کند در شکم خود بچه دارد. بر طبق این باور روحِ شیء، ‌جانور یا گیاهی که به هنگام احساس بچه‌دار شدن مادر در نزدیک او قرار دارد، ‌بلافاصله وارد بدن مادر شده و به صورت بچه ظاهر شده است.
فریزر تأکید زیادی بر آن داشت که رابطه‌ی میان حوزه‌ی حاکمیت و حوزه‌ی دینی را کشف کند و در این راه مفاهیمی چون «پادشاه خدای‌گون» (Divine king) و «مرگ خدا» (The Death of God) را مطرح کرد تا نشان دهد در جوامع ابتدایی چگونه حوزه‌ی دین و اقتدار استعلایی، ‌ایجاد اقتدار سیاسی می‌کنند و یا برعکس، چگونه قدرت سیاسی منشأ تقدس قرار می‌گیرد.
فریزر قسمتی از مطالب‌اش را از ویلهلم مانهارد گرفته بود. او در 1918 مطلبی تحت عنوان فولکلور در تورات را منتشر کرد. در سال 1910 کتابی در موضوع توتمیزم نوشت و در 1935 کتابی منتشر کرد تحت عنوان ترس از مردگان در دیانت اقوام بدوی.
از مهمترین ضعف‌های مقایسه‌های فریزر، در نظر گرفتن پدیده‌های فرهنگی به صورت منفکِ از فرهنگ‌های اصلی و نادیده گرفتن نقش و موقعیت آنها در آن فرهنگ‌ها بود.

کتاب نوشته‌ها:
ـ هیس، ه.ر؛ تاریخ مردم‌شناسی، ابوالقاسم طاهری، تهران، انتشارات ابن‌سینا، 1340.
ـ فرخ‌نیا، رحیم؛ نظریه‌های مردم‌شناسی، اراک، نشر نویسنده، 1382.
ـ ریویر، کلود؛ درآمدی بر انسان‌شناسی، ناصر فکوهی، تهران، نشر نی، چاپ چهارم 1383.
ـ فکوهی،‌ ناصر؛ تاریخ اندیشه و نظریه‌های انسان‌شناسی، تهران، نشر نی، چاپ سوم 1384.
ـ فرخ‌نیا، ‌رحیم؛ مقدمه‌ای بر مردم‌شناسی؛ همدان، انتشارات دانشگاه بو‌علی ‌سینا، چاپ سوم 1383.

جمعه، مهر ۲۱

خلسه در مذهب

ترجمه از امیر صادقی

خلسه فعالیتی است که منتج به حالتی از تغییر هوشیاری می‌گردد که در آن فرد در یک وضعیت خواب‌گونه یا حداقل جذبه‌ی عمیق قرار دارد. این شیوه‌ای رایج است که توسط شمن‌های تمام جهان برای وارد شدن به عالم روحانی مورد استفاده قرار می‌گیرد. وقتی آنها به خلسه فرو می‌روند، معمولن بازگو می‌کنند‌ که در حال انجام سفری هستند که در آن آنها باید از میان وضعیت‌های دشوار بگذرند تا به مدد رسان‌های روحی‌شان برسند. سپس آن روح‌های مهربان، شمن را در مداوای بیماری‌، سِحرزدگی، یا طرق ماوراء الطبیعه‌ی دیگر کمک می‌کنند.
در اکناف جهان، شمن‌ها و عرفا از روش‌های گونه‌گونی برای رسیدن به حالت خلسه استفاده می‌کنند. که شامل:

1. روزه داری
2. خود آزاری (شلاق زدن)
3. محرومیت حسی (کناره‌گیری‌های طولانی در تماس با انسان‌های معمولی)
4. تمرین‌های تنفسی و مدیتیشن
5. رقص و/ یا طبل زدن‌های طولانی،‌ مکرر و موزون (این می‌تواند امواج مغزی را تغییر دهد)
6. مواد تخدیر کننده



«درویش‌های ترکیه‌ای در حال رقص‌های طولانی، ‌مکرر و موزون جهت ورود به وضعیتی متغییر از آگاهی. به همراه موسیقی آنها به آهستگی حول یک دایره می‌چرخند در حالی که به طور پیوسته در گردش‌اند. دراویش، فرقه‌ای از صوفی‌های اسلامی هستند.»



استفاده‌ی شمن‌وار از مواد تخدیری، ‌مخصوصن در میان امریکایی‌ها شایع بوده است. استفاده از آنها به ویژه در جوامع کوچک برابرگرا رایج است. وقتی چنین موادی در دسترس باشد، آنها معمولن آسان‌ترین و سریع‌ترین روش برای اتصال با ماوراء‌الطبیعه هستند. مواد تخدیری که از گیاهان گرفته شده‌اند بیشترین منابع رایج هستند. برخی از این مواد می‌تواند سریعن موجب بروز تصاویری از یک خصلت فشار‌آور علاوه بر عکس‌العمل‌های شدید فیزیکی گردند. به طور سنتی استفاده از مخدرها برای شمن‌های سیبریه، حوضه‌ی آمازون شمال امریکا، ‌و اروپا تا اواخر قرون وسطا بدون محدودیت بود. در این مناطق، یک شمن با تجربه معمولن ‌به عنوان یک کمک کننده و راهنما برای گروهی از مردم که این مواد را با هدف اتصال یا ورود به عالم روحانی استفاده می‌کنند، ‌عمل می‌کرد.

به زبان اصلی:

http://anthro.palomar.edu/religion/rel_4.htm

سه‌شنبه، مهر ۱۸

فلسفه‌ی انجام تحقیقات مردم‌شناسی چیست؟

اولین گام برای درک فلسفه‌ی هر پدیده‌ای شناخت آن پدیده در گذر تاریخ است. پیدایش مردم‌شناسی به مثابه‌ی یک علم در حقیقت به سال‌های دهه‌ی 60 قرن نوزده‌ی میلادی بر می‌گردد (فکوهی، 1383، ص 51)؛ زمانی که فعالیت‌های استعماری اروپایی در حال رشد و شکوفایی بود! اولین تحقیقات مردم‌شناسی جنبه‌ی کاربردی (Applied) داشتند. «اولین بار انسان شناسان از طریق دستگاه‌های استعماری وارد کار شدند و اولین خواسته‌های کارفرمایان از این رشته نیز پژوهش‌های کاربردی بوده است. اولین بار دولت‌های اروپایی جهت نیل به اهداف خود انسان‌شناسان را استخدام می‌کنند. مهمترین مؤسسات پژوهشی آن دوران نیز اغلب وابسته به وزارت امور مستعمرات بوده‌اند» (فکوهی، مقاله‌ی اینترنتی). دولت‌ها اغلب از مردم‌شناسان می‌خواستند تا اطلاعات خود را برای کمکِ به انطباق مردم بومی با دستاوردها و فرهنگ غربی، به آنها بدهند. یکی دیگر از زمینه‌های کار انسان‌شناسان اولیه، پروژه‌های اقتصادی است.کشورهای اروپایی به محض ورود به کشورهای دیگر غالباً با سیستم‌های اقتصادی‌ای مواجه می‌شدند که برایشان قابل درک نبود. سیستم‌هایی که پول و بازار نداشت، غالباً با مبادلات پایاپای اداره می‌شد و به جای مالکیت از مفهوم بهره‌برداری استفاده می‌کرد. یکی دیگر از حوزه‌های پژوهش کاربردی انسان‌شناسی در گذشته، حیطه زبان‌شناسی است. مسلماً استفاده از مترجمان بومی می‌توانست تا حدودی مسائل ارتباطی اروپائیان را با بومیان حل کند ولی آنها به همین حد کفایت نکرده و به شناخت و ثبت هرچه بیشتر زبان‌های بومی پرداختند. یک پروژه این بود و پروژه دیگر تقویت زبانهای اروپایی (فکوهی،‌ مقاله‌ی اینترنتی)
اما فلسفه‌ی تحقیقات انسان‌شناسی تنها به مردم‌شناسان اولیه و استعمار محدود نمی‌شود. مردم‌شناسی دانش بررسی نوع بشر است. اساسی‌ترین هدف مطالعات انسان‌شناسی، ‌تبیین انسان است. انسان‌شناسی به منشأ پیشرفت انسان و موقعیت گروه‌هایی که راه و روش زندگی متمایز دارند و نیز محدودیت‌هایی مختلف و ظرفیت‌های ذاتی انسانی می‌پردازد. انسان‌شناسی، گذشته و حال و هم چنین کار و فعالیت موجود انسانی را مورد مطالعه قرار می‌دهد. نقش مخصوص انسان‌شناسی در میان سایر علوم در ترکیب واحد روش‌های کل‌گرایی تاریخی و تطبیقی آن است. رفتار انسان محصول روابط متقابلی است که در داخل نظام فرهنگی رخ می‌دهد. یعنی هر جنبه‌ی معینی از زندگی بشری را باید بر اساس رابطه‌ی آن با جنبه‌های زندگی او مورد بررسی قرار داد (فرخ‌نیا، 1384،‌ ص 3). دامنه‌ی تحقیقات مردم شناسی در برگیرنده‌ی همه‌ی انسان‌ها در همه‌ی زمان‌ها و همه‌ی ابعاد انسانی می شود. هسته‌ی مطالعات مردم‌شناسی را مقوله‌ی فرهنگ و اینکه فرهنگ از سرشت آدمی است تشکیل می‌دهد.
کنجکاوی و جستجوی حقیقت یکی دیگر از فاکتورهای انجام تحقیقات مردم‌شناسی است. انسان بر آن است که خود را بشناسد بنابر این در پی یافتن شباهت‌ها و تفاوت‌ها با سایر همنوعان خود است. بدین ترتیب از طریق مکانیسم مقایسه، ‌انسان خود را از دیگری جدا کرده و هویت می‌یابد. پژوهشگر انسان‌شناس نه تنها خود و واقعیت را مطالعه می‌کند بلکه از آن هم بیشتر درون این واقعیت وارد شده و توصیف آغاز می‌کند و بیشتر پرسش می‌آفریند تا پاسخ. در واقع، ‌آن چیزی را که انسان‌شناسی در پی آن است تنها جزیی از آرزوی بیکران شناخت خودمان است؛ ما کنجکاوی خود را در نظاره‌ی هنر،‌ فلسفه و مذهب می‌توانیم ببینیم. البته تا زمانی که در محیط خود زندگی می‌کنیم، ‌چون همه چیز برای ما آشناست، حس کنجکاوی ما زیاد تحریک نمی‌شود؛ اما اگر به خارج از مرز فرهنگی خود پا بگذاریم، ‌شدت کنجکاوی خود را می‌توانیم دریابیم. انسان موجود کنجکاوی است که می‌خواهد به همه‌ی رازهای هستی و مسائل موجود در طبیعت بیکران و دیگر سیارات پی‌ببرد (فرخ‌نیا، 1383، ص 44).
از دیگر جنبه‌های تحقیقات مردم‌شناسی، بُعد روشنفکری آن است. به این معنا که با شناخت اقوام و ملیّت‌های گونه‌گون و کوشش در راه شناخت انسان به معنای کلی آن و دست‌یابی به جزئیات فرهنگ‌های مختلف بتوان درک بهتری از همدیگر پیدا کرد. فرهنگ‌ها مدام در حال تغییر هستند؛ هر نوع تغییری که در یکی از این فرهنگ‌ها رُخ می‌دهد بر بیشتر فرهنگ‌های دیگر نیز تأثیر می‌گذارد. انسان‌ها در جوامع مختلف با آگاهی از فرهنگِ ملّت‌های دیگر در تمامی ابعاد آن بهتر خواهند توانست ارتباط سالم و بدور از سلطه را بر قرار سازند ـ هر چند همین اطلاعات می‌تواند در جهت عکس نیز مورد استفاده قرار گیرد.
از دیگر دلایل انجام تحقیقات مردم‌شناسی مسئله‌ی برنامه‌ریزی است. امروزه دیگر بدون توجه به دستاوردهای علومی مانند جامعه‌شناسی، ‌روان‌شناسی و مردم‌شناسی نمی‌توان دست به احداث پروژه‌های بزرگ زد. مخصوصاً در کشورهایی نظیر ایران که با تنوع جغرافیایی و فرهنگی زیادی رو‌به‌رو‌ست. در پیاده کردن طرح‌های ملّی در سطحی وسیع توجه کردن به فرهنگ‌های بومی یکی از شروط اساسی در انجام موفقیت‌آمیز آن است.

جمع‌بندی
با توجه در آن چه گذشت فلسفه‌ی تحقیقات مردم‌شناسی را در چند مورد می بینم: مردم‌شناسی به مثابه‌ی یک علم مقارن بود با توسعه‌ی استعمار. به دلیل ادعای آن زمان مردم‌شناسی در شناخت جوامع ابتدایی و ساده که به نظر دولتمردانْ همان جوامع مستعمره بودند، ‌بسیار طبیعی بود که به مردم‌شناسان روی آورند. مردم‌شناسان از همان زمان به تحقیقات روی آوردند و گنجینه‌های پُربهایی از توصیف آن جوامع را در اختیار ما گذاشتند.
کنجکاوی انسان برای درک خود و دیگران یکی دیگر از ریشه‌های تحقیقات مردم‌شناسی است. انسان همواره می‌خواهد بشناسد و تاریکی‌ها را کنار بزند. جهانگردان و ماجراجویان تنها برای دیدن شگفتی‌ها خود را به دست سرنوشت می‌سپردند. شناخت دیگری راهی برای شناخت خود است و از اینجا بود که مردم‌شناسانِ بزرگی تن به تبعید داده در دورافتاده‌ترین نقاط دنیا تحقیقات مردم‌شناسی را پایه‌گذاری کردند.
آرمان‌های روشنفکری برای وحدت همه‌ی انسان‌ها و دوری از نزاع در بین آنها نیز یکی دیگر از محرک‌های تحقیقات مردم‌شناسی است. شناخت برای برقراری روابط بهتر.
و در آخر تحقیقات مردم‌شناسی می‌تواند راه‌کارهایی را در آینده پیش روی ما قرار دهد تا با توجه به آن چشم‌اندازها به توان بیشترین استفاده و کمترین خسارت را دید.

کتابنامه:
فرخ‌نیا، رحیم؛ روش‌ها، ‌رویکردها و داده‌ها در مردم‌شناسی، انتشارات دانشگاه بوعلی سینا، 1384.
ریویر،‌ کلود؛ درآمدی بر انسان‌شناسی، ناصر فکوهی، نشر نی، چاپ چهارم 1383.
فرخ‌نیا، رحیم؛ مقدمه‌ای بر مردم‌شناسی، انتشارات دانشگاه بوعلی سینا، چاپ سوم 1383.
فکوهی، ناصر؛ سخنرانی در دانشکده‌ی علوم اجتماعی دانشگاه تهران، به آدرس اینترنتی :
http://ensanshenasan.blogfa.com/8409.aspx