پنجشنبه، آذر ۹

گُلنار، داستانی از فولکلور ترکمن

در زمان‌های قدیم، ‌پادشاهی بود که سه پسر داشت. پادشاه روزی به دست هر یک از آنها تیر و کمانی داد و گفت: هر یک تیری بیندازید. تیر هر کدام به خانه‌ی هر کسی افتاد، ‌دختر آن خانه را به عقد او در‌خواهیم آورد.
تیری که بزرگ‌ترین پسر انداخت، ‌در خانه‌ی وزیر نشست. به همین خاطر او با دختر وزیر ازدواج کرد. تیر پسر دوم به حیاط خانه‌ی قاضی افتاد و دختر قاضی را به عقد او درآوردند. تیر پسر کوچک‌تر چنان پرتاب شد که از شهر و روستا گذشت و به طرف جلگه‌ها رفت. آنها به دنبال تیر رفتند و تیر را میان جنگل و در دست میمونی یافتند که مشغول جویدن آن بود. به همین دلیل تصمیم گرفتند میمون را به عقد پسر کوچک‌تر در‌آورند و چنین کردند.
برادران بزرگ‌تر، برادر کوچک‌شان را که با یک میمون ازدواج کرده بود، مسخره کردند. یک روز برادران بزرگ‌تر به او گفتند: ‌ما می‌خواهیم هر یک به خاطر عروسی‌مان مهمانی ترتیب دهیم و پدر‌مان را دعوت کنیم.
برادر کوچک‌تر با شنیدن این حرف غمگین شد، ‌زیرا او می‌باید مهمانی ترتیب می‌داد، ‌ولی زن او میمون بود، نمی‌توانست آشپزی و پذیرایی کند. پسر جوان نزد میمون آمد و گفت: برادرانم پدرم را به خانه‌هایشان دعوت می‌کنند، ما هم باید کاری بکنیم.
میمون جواب داد:‌ به پدرت و همنشینان‌اش بگو که به پشت کوه بیایند تا از آنها پذیرایی کنیم!
برادر کوچک‌تر رفت و این حرف را به پادشاه و همنشینان‌اش گفت. پدر تا اسم پشت کوه را شنید به شدت عصبانی شد و دعوت او را رد کرد. ولی پسر کوچک‌تر همنشینان پدر و دو برادرش را به آنجا برد. در پای کوه، برای بستن افسار هر اسبی، پایه‌های طلایی کاشته شده بود و برای هر یک از میهمانان، ‌در ظرف‌های طلایی غذاهای رنگارنگ و خوش طعم گذاشته بودند. مردان نشستند و خوردند و لذت بردند و بعد برخاستند. آن وقت پسر کوچک‌تر داد زد: ای میهمان‌های عزیز! هر کدام ظرف‌های طلایی را که در آن غذا خوردید و پایه‌های طلایی را که افسار اسب‌هایتان را بستید، بردارید و ببرید. این هدیه‌ی ماست به شما!
برادران بزرگ‌تر به او حسادت کردند و به همدیگر گفتند: ‌باید به پدرمان بگوییم که عروس‌هایش را به میهمانی دعوت کند. آن وقت برادر‌مان مجبور می‌شود، ‌طنابی به گردن میمون بیندازد و او را با خود بیاورد. ما هم سر راه، سگ‌ها را به جان میمون می‌اندازیم تا غوغایی بر پا شود!
چند روز بعد پادشاه پسران و عروس‌هایش را به میهمانی دعوت کرد. پسر کوچک‌تر پیش زنش رفت و گفت: پدرم دعوت‌مان کرده است، ‌حالا چه کار کنیم؟
میمون جواب داد: ‌به پشت همان کوهی که میهمان‌هایت را برده بودی برو و داد بزن گلنار! آن وقت مشکل‌ات حل می‌شود.
پسر شاه رفت و داد زد: ‌گلنار!
ناگهان یک پری جست و خیز‌کنان از میان کوه بیرون آمد. پسر شاه با دیدنش از هوش رفت و کمی بعد به خود آمد. پری کنارش نشسته بود، ‌گفت: من زن تو، ‌گلنار هستم.
بعد پوست میمون را که در دستش بود، ‌به او داد و گفت: ‌بیا به میهمانی برویم و مواظب باش کسی این پوست را ندزدد. اگر آن را بدزدند،‌ دیگر هیچ وقت نمی‌توانی مرا ببینی.
پسر شاه گفت: ‌باشد،‌ مواظبم.
آنها به قصر رفتند. برادران بزرگ‌تر با دید آن دو، آن قدر تعجب کردند که هوش از سرشان پرید و در گوش هم گفتند: ‌این بار هم چاره‌ای پیدا کرد. حالا چه کاری از دست ما ساخته است؟
برادر بزرگ‌تر گفت: فکر کنم رمزی در پوست میمون است. باید به برادر کوچک‌مان شراب بدهیم و مست‌اش کنیم و بعد پوست میمون را بدزدیم.
آنها به برادر کوچک‌تر شراب دادند و پوست میمون را از دستش گرفتند و در آتش سوزاندند. صدای وحشتناکی از پوست بلند شد. پسر کوچک‌تر با شنیدن این صدا به خود آمد و پوست را دید. خواست آن را از میان آتش بردارد ولی خیلی زود پوست خاکستر شد و از میان رفت و برادر کوچک‌تر نتوانست گلنار را ببیند و خوشبختی را از دست داد.

سه‌شنبه، آذر ۷

What is Ethnography (1(?

ترجمه از امیر صادقی
مردم‌نگاری* چیست؟
(قسمت اول(
مردم‌نگاری شامل دو چیز است: (1) روش تحقیق بنیادیِ انسان‌شناسیِ فرهنگی و (2) متن نوشتاری ارائه شده جهت گزارش نتایج تحقیقِ مردم‌نگاری.
مردم‌نگاری به عنوان روش درصدد پاسخ‌گویی به سؤال‌های انسان‌شناسانه‌ی اساسی در باره‌ی راه‌های حیات زندگی آدمی است. به طور کلی سؤال‌های مردم‌نگارانه در ارتباط با پیوند بین فرهنگ و رفتار و/ یا چگونگی توسعه‌ی فرآگرد فرهنگی در سرتاسر زمان است. پایگاه داده‌ها برای مردم‌نگاری‌ها معمولن توصیفِ گسترده‌ای از جزئیاتِ زندگی اجتماعی یا پدیده‌ی فرهنگی در تعداد کمی از موارد است.

مردم نگاران (که گاهی اوقات میدانی‌کاران نامیده می‌شدند) به منظور جواب سؤال‌های تحقیق‌شان و گردآوری مواد تحقیق، در میان مردم زندگی می‌کنند، آنها مطالعه می‌کنند، ‌یا حداقل مقدار قابل ملاحظه‌ای از زمان را با آنها صرف می‌نمایند. در حالی که چنین چیزی وجود دارد، قوم نگاران درگیر «مشاهده‌ی مشارکتی» می‌شوند،‌ بدان معنی که آنها هر قدر که ممکن است بیشتر در زندگی روزانه‌ی محلی شرکت نمایند (همه چیز از مراسم‌های مهم و مناسک تا چیزهای معمولی مانند تولید و مصرف غذا)، همچنین آنها در حالی که هر چیزی را به دقت مشاهده ‌می‌کنند، می توانند در باره‌ی آن مشارکت نمایند. به همین خاطر،‌ مردم‌‌نگاران درصدد دست‌یابی به آنچه که دیدگاه «اِمیک»،‌ یا «نکات درونی نگرش» نامیده می شود، بدون آن که چارچوب ادراکی خودشان را تحمیل کنند، هستند. دیدگاه جهانیِ امیک یک بخش بی‌مانند و بحرانی علم انسان‌شناسی است که ‌ می‌تواند کاملن از «اتیک»، یا دیدگاه خارجیِ زندگی محلی، متفاوت باشد. مردم‌نگاران به وسیله‌ی روش مشاهده‌ی مشارکتی، به ثبت یادداشت‌های میدانی مفصل، اجرای مصاحبه‌های مبنی بر سؤالات باز، و گردآوری مدارک محل که در مقام داده قابل دسترسی باشد، اقدام می‌نمایند.
مردم‌نگاری به عنوان محصول و روش پژوهش کیفی،‌ از طریق سه راه دیگرِ تحقیق و تألیف، می‌تواند فرق گذاشته شود: تحقیق کمّی، تحقیق سیاست عمومی، و روزنامه‌نگاری. انواع سؤالات راهنما که از طریق این نوع تحقیق بیان شده‌اند، از آنهایی که مردم‌نگارانه نامیده می‌شود تفاوت مهمّی دارند. برای این که این تفاوت‌ها می‌تواند دانشجویان را سردرگم کرده، باعث شود زمان با ارزش‌شان را در میدان (Field) باز روی چیزی که مردم‌‌نگاری نیست صرف کنند، آنها در اینجا به طور مختصر شرح داده شده‌اند.

· تحقیق کمّی معمولن درصد‌ها را به دست می‌آورد (از کسانی که اعتقاد به قضیه‌ای معیّن دارند یا یک چیز مسلّم را انجام می‌دهند) یا در غیر این صورت نمونه‌های یک پدیده را محاسبه می‌کند، و از آنجایی که چنین چیزی توصیفی نیست با تعداد موارد بیشتری نسبت به آنچه که مردم‌نگاری محض انجام می‌دهد، برخورد می‌کند. یکی از روش‌های عمده‌ی آن، پرسش‌نامه یا پیمایش‌های توزیع شده است.

مثال: در غرب آفریقا کدام روش‌های کنترل موالید بیشتر به کار رفته است، و چطور نرخ موالید تحت تأثیر یک دوره‌ی پنج ساله است؟

· تحقیق سیاست عمومی، که ممکن است به صورت کیفی یا کمی یا هر دو انجام شده باشد،به طور کلی تنظیم شده است از جهت فراهم نمودن اطلاعاتی که به سیاست‌گزاران کمک می‌کند چگونه یک پدیده‌ی معین بر حسب پی‌آمدهای اجتماعی بهتر یا بدتر درک شود.

مثال: زنان آفریقای جنوبی چه انواع دسترسی از کنترل موالید دارند،‌ و آیا این از نقطه نظر بهداشت همگانی،‌ مذهبی و فرهنگی مناسب است؟ آیا حکومت باید چیزی را در اثر این وضعیت انجام دهد و در این صورت چه و چطور؟

· روزنامه‌نگاری سعی می‌کند اطلاعات اخبار خارجی عینی (نه تفسیری) را به روشی سریع و به موقع و اغلب در یک ضرب‌العجل فراهم نماید. روزنامه‌نگاران برای انواع خوانندگان می‌نویسند که در روزنامه، مجله، یا نشریه‌های دیگر، که آنها را استخدام می‌کند، جهت تحقیق تلاش می‌نمایند. طرح سؤال‌های عمومی مربوط به فرهنگ، نسبت به طرح چنین سؤالاتی در مردم‌نگاری، معمولن مهم در نظر گرفته نمی‌شوند.

مثال: چه مطالبی در باره‌ی خانواده‌ی فعلی آفریقای غربی جالب هستند که برای گروه‌های خاصی برنامه‌ریزی می‌کنند و این گروه‌ها احتمالن می‌بایست داستان مرا بخوانند؟

خواندن گزارش‌های مردم‌نگارانه می‌تواند به ما کمک کند تا با این نوع نتیجه و روش تحقیق که مردم‌نگاری است بیشتر آشنا شویم، و نیز به ما می‌آموزد که چطور می‌توانیم به مسئله یا سؤال معینی به صورت مردم‌نگارانه نزدیک شویم. خواندن همراه با طرح کلّیِ تکنیک‌ها و مفاهیم مربوط که در این موضع فکری شرح داده شده،‌ سودمند است، برای این که می‌تواند به ما کمک کند در شناختن این که چگونه محققان دیگر، با ابعاد مشترک تحقیق و مقاله‌ی کار کرده‌اند. در حالی که حجم بی‌شماری از [آثار] مردم‌نگارانه منتشر شده‌اند، آنچه که در زیر می‌آید می‌تواند به عنوان منابع قابل دسترسی برای خوانندگانی که زمینه ی کمی در انسان‌شناسی دارند، توصیه شود:

· هاماباتا،‌ ماتئوس ماسایوکی
کیمونوی تاجدار: قدرت و عشق در کار خانواده‌ی ژاپنی (1990)
Ithaca, NY: Cornell University Press.
· باسو، ه. کیث
تصاویر «سفید پوست»: نقش زبانی و سمبل‌های فرهنگی در میان آپاچی غربی (1979)
New York: Cambridge University Press.
· تورنی، باری
نقش جنسیتی: دخترها و پسرها در مدرسه (1944)
New Brunswick Rutgers University Press.
ستک،‌ ب. کارول
همه‌ی خویشاوندان‌مان: استراتژی‌هایی برای بقا در یک اجتماع سیاه (1974)
NY: Harper & Row.

در زیر مثال‌های بیشتری از مردم‌نگاری‌های منتشر شده وجود دارد:

* «بیرون از باغ عدن: نمایش اخلاقی در زندگی یک اینوویت سه ساله» به وسیله‌ی جان ل. بریگز نگرشی امیکی از تجربیات بچگانه‌ی اینوویت فراهم می‌کند.

*« از چین تا کانادا ـ تجربه‌ی مهاجرتِ یک گروه پناهنده‌ی چینی در تورنتو» به وسیله‌ی گوان تیان فراگردهای فرهنگی‌ی را شرح می دهد که مهاجرت را از یک دیدگاه درونی هدایت می‌نماید.

* انسان‌شناس آمریکایی مجله‌ای است که انواع مقالات انسان‌شناختی را منتشر می‌کند و بسیاری از آنها که به صورت مردم‌‌نگاری هستند. اگر چه مقالات کامل در اینجا در دسترس نیست، منتها می‌توانید به تعداد زیادی خلاصه که تحقیق مردم‌نگارانه را شرح بدهند دسترسی پیدا کنید. مخصوصن خلاصه‌های مربوط به موضوع را که شامل خلاصه‌های زیر در جلد 25، ‌شماره‌ی 4 ‌(نوامبر، 1998)‌ می‌شود :
ـ «دوست داشتن قلبیِ یک ماشین: هیسپانو / فرهنگ چیکانو در نیو‌مکزیکوی شمالی» به وسیله‌ی برندا برایت
ـ «تمایلات جهانی و ... :‌ یعنی انتقال جنسیتی و تمایلات جنس مشابه در میان در فیلیپین جنوبی»‌ به وسیله‌ی مارک جانسون

* واژه‌ی قوم‌نگاری برای این کلمه مناسب‌تر است اما چون عموم مردم با لغت مردم‌نگاری مأنوس‌تر هستند،‌ مردم‌نگاری را انتخاب کردم.

منبع اصلی: http://www.sas.upenn.edu/anthro/CPIA/METHODS/Ethnography.html

یکشنبه، آبان ۲۱

فدریکو، ‌شعر چیست؟

باران در خیابان و قطره‌های بلور بر شیشه‌ی پنجره. صبحگاهی در ماه آوریل. آفتاب و گِل و لای.
فدریکو گارسیا لورکا به چشم اندازی با دودکش‌های مُرده و ابرهای بی‌تحرک می‌نگرد. طبقه‌ی چهارم خانه‌ای در خیابان آلکالا؛ آنجا که نه فریاد فروشندگان دوره‌گرد در آن رخنه می‌کند و نه هیجان سفرهای پُر ماجرا.

فدریکو،‌ شعر چیست؟
شعر چیزی است که در خیابان در گشت و گذار است. چیزی که حرکت می‌کند،‌ در کنار ما راه می‌رود. همه‌ی چیزها رمز و راز خودشان را دارند و شعر رمز و رازی است که همه‌ی چیزها دارند. دوشادوش از کنار مردی می‌گذری، ‌به زنی نگاه می‌کنی، ‌طرز دویدن زیرکانه‌ی سگی را گُمان می‌بری؛ در هر یک از این چیزها که جنبه‌ی انسانی دارد شعر نهفته است.
[شاعر در این لحظه بیشتر در خود فرو رفته است. در آینه‌ای که بر دیوار مقابل تکیه دارد، ‌چشمانش را می‌بینم که نگاهی مات و خیره دارد.]
از این رو من شعر را امری انتزاعی نمی‌بینم، بلکه به آن چون چیزی نگاه می‌کنم که واقعاً وجود دارد، ‌چیزی که تنگاتنگ در کنار من،‌ مرا همراهی می‌کند. چهره‌ها و شخصیت‌های شعرهای من همگی وجود خارجی داشتند. در شاعری، مهم آن است که شیرِ شعر را بیابی. آنگاه، درست زمانی که اصلاً انتظارش را نداری ـ در یک چشم به هم زدنی ـ شیر باز می‌شود و شعر با تمام ساخت بی‌نظیر و صورت زیبایش بیرون می‌ریزد. در این باره که آیا یک مرد برانگیزنده‌تر است یا یک زن، ‌نمی‌توان حرفی زد. به این ترتیب پاسخ پرسش تو را پیشاپیش می‌دهم. نه، ‌در این باره نمی‌توان چیزی گفت.
البته بدیهی است که رد شعر مسئله‌ی تمایلات جنسی حضور دارد؛ به ویژه وقتی که ما با شعر عاشقانه سر و کار داریم. مسئله‌ی نامتناهی هم زمانی حضور می‌یابد که شعر جویای رویارویی با دوزخ است. در واقع شعر مرزی نمی‌شناسد. شعر در آستانه‌ی در خانه می‌تواند چشم به راه ما نشسته باشد؛ آنگاه که ما در سحرگاهیِ سرد با پاهای خسته و در حالی که یقه‌های پالتومان را بالا کشیده‌ایم وارد خانه می‌شویم. شعر در آب چشمه‌ای ممکن است در انتظار ما بنشیند؛ در شکوفه‌های درخت زیتون که روی پارچه‌ای سفید در ایوان بام خانه گذاشته‌ایم تا در آفتاب خشک شود. اما ما به هیچ وجه نمی‌توانیم با دقتی که در ریاضیات سراغ داریم طرح شعری را بریزیم که مثلاً باید رفت و دقیقاً یک لیتر و نیم نفت خرید.
[اندوهی بر چهره‌ی فدریکو گارسیا لورکا سایه افکنده است؛ بی‌آنکه او خود را دریابد. در شعرهای او گُلِ شب‌بو و ریحان قادرند بخندند، اما از پیشانی بلند او می‌توان راهی به ترانه‌های نورگیرهای تنگ با پنجره‌های کوچک گشود. او شاعر یک قبیله است، ‌چون که هرگز نمی‌تواند شاعر یک نژاد باشد. او «زیبا و باد» را سروده است و در ستایش «گمرکچی شجاع» آواز سر داده است و «خون که آوازِ خاموشِ مار می‌خواند». اما آنجا که از مرد انگلیسی می‌گوید، مست به تصویرش می‌کشد و وقتی به «بِنِمِریتا» اشاره می‌کند، ‌جمجمه‌ای از سرب بر سرش می‌نشاند. (اشاره به شعرهای لورکاست در عاشقانه‌های کولی‌ها)]

اولین شعرهای من کمتر از آنچه از یک اندلسی انتظار می‌رفت، حال و هوای اندلس داشت. این شعرها نتیجه‌ی کار من در زمینه‌ی نثر بود. همه می‌دانند که من نخستین کتابم را به نثر نوشتم. وقتی من به ندای درونم و با اطاعت از دستور قاطع ذهن و روحم، ‌مصمم به سرودن شعر شدم، آگاهانه تصمیم گرفتم که اندلس را موضوع سروده‌های خود قرار دهم و «لک‌لک‌های آویلا» را سرودم. علت آن هم می‌تواند این باشد که من از اسپانیا دور مانده بودم، دریا و خشکی حایل ما شده بود و دلتنگی دوری از وطن، ‌تنها به زادگاهم غرناطه و باغ‌های گسترده‌ی زیتون‌اش محدود نمی‌شد، بلکه در سحرگاهی در ماه مارس، به حصارهای عظیم شهر آویلا می‌اندیشیدم. وقتی که من از دور به اسپانیا می‌نگرم، ‌این سرزمین، کاستیل کهن (قشتاله) است برای من، در سکوت تنهایی‌اش و میدان خلوتی که پیرزنی از آن می‌گذرد تا به تسبیح گردانی در کلیسا برسد.

و تئاتر، فِدِریکو؟
[گارسیا لورکا قد راست می‌کند. گارسیا لورکا از سر تا پا همه گارسیا لورکا.]
تئاتر همیشه رسالت من بوده است. من ساعات بسیاری از عمرم را وقف تئاتر کرده‌ام. برداشتی که من از تئاتر دارم تا حدودی شخصی و ناشی از سرکشی و عصیان من است. تئاتر شعر است که از کتاب بیرون می‌آید و انسانی می‌شود، حرف می‌زند و فریاد می‌کشد، ‌گریه سر می‌دهد و نومید می‌شود. تئاتر به شخصیت‌هایی نیاز دارد که روی صحنه جامه‌ای از شعر بر تن کنند و همزمان استخوان‌های خود را و خون خود را به نمایش گذارند. این شخصیت‌ها باید چنان انسانی و چنان هولناک، تراژیک باشند و با چنان نیرویی با زندگی و زمانه‌ی خود پیوند خورده باشند که خیانت آنها را بر ملا سازند و آدمی بوی آن را احساس کند و با توانایی تمام، واژه‌های عشق و انزجار بر لبان‌شان جاری شود.
(بخشی از گفت و گویی که فلیپه مورالس در آوریل سال 1936 میلادی با لورکا انجام داد.)

شهروند: «در سایه‌ی ماه و مرگ»‌ گزیده‌ی شعرهای فدریکو گارسیا لورکا (مجموعه‌ی شعر دو زبانه) به انتخاب و ترجمه‌ی خسرو ناقد صص 137ـ 134؛ انتشارات کتاب روشن این مجموعه را در سال 1385 به چاپ رسانده است.»