جمعه، مرداد ۲۸

فمینیسم مارکسیستی چه می گوید ؟


بنياد اين نظريه را ماركس و انگلس نهادند. توجه اصلي ماركس و انگلس به قضيه ي ستمگري اجتماعي طبقاتي بود، اما بارها به ستمگري جنسي نيز توجه نشان دادند. مشهورترين بررسي آنها در اين باره، دركتاب منشا خانواده،مالكيت خصوصي ودولت نمايان است كه انگلس با استفاده از يادداشت هاي ماركس در سال 1884 نوشت. استدلال هاي اين كتاب عبارتند از :
1- تابعيت زنان نه از ماهيت زيست شناختي شان كه تغيير ناپذير انگاشته مي شود، بلكه از تنظيم هاي اجتماعي سرچشمه مي گيرد .
2- مبناي تابعيت زنان در خانواده گذاشته شده است، نهادي كه به درستي از نام لاتين خدمتكار برگرفته شده است، زيرا خانواده به همان سان كه در جوامع پيچيده وجود دارد، در واقع چيزي نيست جز نظامي از نقش هاي مسلط و تحت تسلط .
3- جامعه با ادعاي اينكه هميشه بنياد خانواده بر پدر تباري و مرد سالاري بوده، به اين نظام خانوادگي مشروعيت مي بخشد. حال آنكه به گواهي بيشتر شواهد باستان شناختي و انسان شناختي، يك چنين داعيه اي دروغ است. در گذشته هاي دور انسان ها در شبكه هاي گسترده ي خويشاوندي پيوند مي خوردند. اين پيوند ها تنها از طريق تبار زنانه قابل رديابي بود به عبارت ديگر تيره مادرتبارانه بود. تيره مادرسالارانه نيز بود، زيرا در اقتصاد هاي ابتدايي مبتني بر شكار و گردآوري غذا، زنان به خاطر داشتن كاركرد مستقل و تعيين كننده ي اقتصادي به عنوان گردآورنده، سازنده، ذخيره كننده و توزيع كننده ي مواد ضروري، از قدرت مهمي برخوردار بودند .
4- عواملي كه اين نوع نظام اجتماعي را نابود كردند و به تعبير انگلس"شكست تاريخي و جهاني جنس زن" را به بار آوردند، عواملي اقتصادي اند، به ويژه جايگزيني اقتصاد شباني،كشاورزي سبك و مزرعه داري به جاي اقتصاد شكار و گردآوري. بر اثر اين دگرگوني، مالكيت پديدار شد. مردان به علت تحرك، نيرومندي و انحصار برخي از ابزار ها كه به آنها برتري اقتصادي بخشيده بود، ادعاي اين مالكيت راداشتند .
5- از آن پس استثماركار به ساختارهاي پيچيده ي تسلط، و از همه مهمتر، روابط طبقاتي انجاميد .
با وجود انتقاداتي كه از طرف انسان شناسان و باستان شناسان و همچنين از طرف فمينيست ها به اين كتاب شد آن را مي توان نقطه ي شروع نظريه فمينيسم ماركسيستي دانست .

فمينيسم ماركسيستي در دوران معاصر
ماركسيست هاي فمينيست روابط جنسي را در چارچوب ساختار بنيادي تر نظام طبقاتي،به ويژه ساختار نظام طبقاتي سرمايه داري معاصر،مورد بررسي قرار مي دهند. از اين ديدگاه نظري،كيفيت هر يك از تجارب فرد را بايد نخست انعكاسي از موضع طبقاتي و سپس جنسيت او دانست. زناني كه زمينه هاي طبقاتي آشكارا متفاوتي دارند، با مردان طبقه ي خودشان بيشتر تجربه مشترك دارند تا با زنان طبقات ديگر. اما بهر حال فمينيسم ماركسيست مي پذيرند كه درون هر طبقه، زنان از جهت دسترسي به كالاهاي مادي، قدرت، منزلت و امكانات تحقق نفس، از مردان آن طبقه برخورداري كمتري دارند. عليت هاي اين نابرابري ها را بايد در ذات سازمان سرمايه داري جستجو كرد .
مردان طبق ي سرمايه دار منابع توليدي و سازماني توليد صنعتي، كشاورزي و بازرگاني ملي و بين المللي را در تملك خود دارند، زنان همين طبقه نه تنها مالكيت ندارند بلكه خودشان هم ملك به شمار مي آيند.زنان سرمايه دار در فراگرد دايمي مبادله ي ميان مردان،كالاهاي جذاب و شاخصي به شمار مي آيند و غالبا وسيله ي تضمين ائتلاف هاي ملكي ميان مردان مي شوند. زنان اين طبقه به خاطر خدماتي كه انجام مي دهند (مانند به دنيا آوردن پسر هايي كه جاي پدرشان را بگيرندو خدمات عاطفي، اجتماعي و جنسي كه در اختيار مردان شان قرار مي دهند) به آنها يك سبك زندگي مجلل جايزه داده مي شود. به تعبير روزا لوكسمبورك، زن سرمايه دار، انگل يك انگل است .
نابرابري جنسي در طبقات مزد بگير نيز اهميت كاركردي دارد و براي همين، از سوي سرمايه دارن ابقا مي شود . زنان مزدبگير به خاطر منزلت اجتماعي پست ترشان دستمزد كمتري دارند و همچنين تشكل آنها در اتحاديه ها ي كارگري دشوار است. بدين سان، زنان منبع بي دردسر سود براي طبقات حاكم به شمار مي آيند. آنها علاوه بر اينكه به عنوان كدبانو، همسر و مادر مورد سو استفاده قرار مي گيرند، به عنوان مصرف كننده ي كالاها و خدمات در خانواده و خدمت كنندگان رايگاني كه هزينه هاي واقعي توليد مثل و ابقاي نيروي كار را به هزينه ي خود پايين مي آورند، نادانسته به پيشبرد فراگرد سودآوري سرمايه داري كمك مي كنند. نكته ي ديگري كه قابل به ذكر است اينكه زنان اين طبقه امكان قدرت نمايي را براي مردانشان كه در جامعه عملا بي قدرت هستند فراهم مي كنند. به عبارت ديگر زن كارگر طبقه ، برده ي يك برده است .
پس زنان نه به خاطر هر گونه اختلاف منافع اساسي و مستقيم ميان دو جنس، بلكه بر اثر اعمال ستمگري طبقاتي و همراه با آن، نابرابري در مالكيت، استثمار كار و از خود بيگانگي، با مردان نابرابر شده اند .
راه حل نابرابري جنسي را بايد در نابودي ستمگري طبقاتي يافت. اين نابودي از طريق كنش انقلابي يك طبقه ي مزدبگير متحد كه هم زنان و هم مردان را دربرگيرد، تحقق پذير است. هرگونه بسيج مستقل زنان بر ضد مردان، يك عمل ضد انقلابي است، زيرا اين كار طبقه ي كارگر بالقوه انقلابي را دچار دودستگي مي كند. انقلاب طبقه ي كارگر كه نظام طبقاتي را نابود مي كند و همه ي دارايي هاي اقتصادي را به دارايي هاي سراسر اجتماع تبديل مي نمايد، جامعه را از فراورده ي استثمار طبقاتي، يعني نابرابري جنسي، نيز، رها مي سازد .

اقتباس از كتاب نظريه هاي جامعه شناسي معاصر ، جورج ريتزر