مردگان، نوشتهی جیمز جویس
نوآوری جویس در این اثر، افزون بر واقعگرایی دقیق و موشکافانهی آن، در دو مورد است:
1- در این داستان از شیوهی مرسوم و پذیرفته شدهی سنتی داستان که حادثهای آن را توجیه کرده و به پیش میبرد خبری نیست و...
2- نویسنده حالات گوناگون روانی و تأثیر گفتارها و کردارها بر درون شنونده و بیننده را به نحوی زیبا و درخشان بیان میکند و به درون روان زن و شوهری در این مجلس نقب میزند و داستان را به نتیجه و اوج میرساند ـ جویس نشان میدهد که توصیف واقعگرایانهی بیرون و ظاهر به جای خود نیکو است و به پاره ای از کارکردها و روندها پاسخ میدهد اما درون انسان نیز دنیایی شگرف و شگفت است و پاسخگویی درون انسان به رویدادها و لحظهها و تلنگرهای گوناگون، چه به صورت حرکت سیال ذهن و چه حرکت دقیق و حساب شدهی آن اهمیت بسزایی دارد و کلید فهم بسیاری از واکنشهای آدمی به شمار میرود.
در این مهمانی، گابریل که مردی تحصیل کرده، مدرس و مقالهنویس ستون ادبی مطبوعات است و زن خوش تیپ او گرتا نقش ویژهای دارند، و یا بهتر است گفته شود که جویس برای رساندن پیام خود و تحلیل روان آن دو به آنها نقشی اساسی داده است. گابریل از همهی حرکتها و گفتهها و اشارههایی که با ضمیر انسان سروکار دارد متأثر میشود؛ سخن بجا و زیبا بر نشاطاش میافزاید و حرکت و نگاه و سخن و اشارهی امید بخش، طنزآلود، تأثر انگیز، موذیانه، بدخواهانه بر او مؤثر میافتد، و کیست که چنین نباشد؟ و همراه با آن گفتهها و حرکتها و اشارهها ذهن او دنبال خیالها، آرزوها، تصورها و امیدها روان است...
مهمانی به نام آقای دارسی، پس از صرف شام و سخنرانی گابریل، ترانهای میخواند که لحنی اندوه بار دارد و خانم گرتا را بشدت متأثر کرده است. همسرش گابریل که از حالت سر پا ایستادن و به موسیقی گوش کردن زنش در خیال خود دنیایی ساخته است کنجکاو شده و میخواهد علت شیفته شدن زنش به آن ترانه را دریابد.
آوازی که خوانده میشود، گرتا همسر گابریل را به یاد دوست جوانیاش میاندازد، زمانی که هر دو جوان شانزده ساله بودند و آن را میخواندند. دوست گرتا در همان سن و سال جوان مرگ میشود. یاد گذشتهی دور که با آواز «دوشیزه اوریم» تداعی شده چنان سنگین و دردآلود است که «گرتای» شاد و دوست داشتنی را سخت منقلب کرده و به گریه وا میدارد. شوهرش پس از چند ساعت شرکت در مهمانی و فعالیتهای صمیمانهاش چه در تقسیم غذا و پذیرایی و چه در سخنرانی و خوشآمدگویی و شیرینکاریهایش در یک حال و هوای شاد و امیدوار و دل انگیز، در پی ناراحتی همسرش و افشای راز رمانتیک گذشتهی دور پی در پی در درون خود به حالتهای گوناگون دچار و درگیر میشود. احساس حسادت میکند، خشمگین میشود، میخواهد بی اعتنایی نشان دهد و نمیتواند... و سر انجام پس از آن که گرتا رویداد را دقیقتر میگوید و او میفهمد که یک جوان که دوست و دوستدار همسرش بوده در جوانی مرده است به حالتی دچار میشود که بازگویی آن دشوار است و در آخر از آن همه حسادت و خشم و بدبینی و اضطراب و بی اعتنایی ظاهری هیچ نمیماند. او مهربانانه به زنش که خوابیده است مینگرد و احساس مهربانی و دلسوزی بر او غلبه میکند و میاندیشد که دیری نخواهد گذشت که همین خاله جولیا نیز به خیل مردگان خواهد پیوست و تو گویی میچل جوان را میبیند که در زیر باران در هوای سرد زیر درختی خیس ایستاده است. در پایان داستان او با این فکر و خیالها اشک میریزد و حال و هوای بیرون نیز با او هماهنگ است چرا که در همه جای ایرلند برف میآید:«در گورستان متروک کلمبیا و بالای تپهای که میچل فیوری زیر خاکش آرمیده نیز برف میبارید.» (م.ا.مؤید) [خلاصه، ویرایش و تصحیح پیشگفتار کتاب مردگان ترجمهی مؤید/ شهروند)
پ.ن. به توصیهی خانهی دوست پست قبلی حذف شد و دو کامنت آن چون ارتباطی با آن مطلب نداشت در اینجا آورده شده است.
لینکهای مرتبط:
گاهشمار زندگی جویس
جادوی جیمز جویس
بیوگرافی جیمز جویس همراه سه داستان کوتاه از مجموعهی دوبلینیها
James Joyce
جیمز جویس