سه‌شنبه، خرداد ۹

مردگان، نوشته‌ی جیمز جویس

می‌توان گفت که داستان شرح جزء به جزء یک مهمانی است که در شب کریسمس در دوبلینِ ایرلند ترتیب یافته است، یک خانواده از اهالی موسیقی، ‌دو خواهر پیر و دختر برادرشان، ‌همه ساله برای خویشان نزدیک و دوستان و هوادار این موسیقی مهمانی شاهی می‌دهند و امشب یکی از آن شب‌ها است. شرح دقیق، ‌مو به موی این مهمانی، ‌از ورود مهمان‌ها و لباس بیرونی و پالتو و گالوش را درآودرن و برف روی کلاه‌ها و شانه‌ها را تکان دادن گرفته تا طرز چیده شدن بشقاب‌ها و غذاها و نوشابه‌ها و کارد و چنگال‌ها، ‌از رقص‌های دو نفره تا چند نفره، گفت و گوهای میان مهمان‌ها همه و همه با دقتی موشکافانه، استادانه، واقع‌گرایانه و بسیار ماهرانه بیان شده است. زیبایی داستان در گفت و گوهای مهمانان است که شما را به شهر دوبلین و فضای آن روزش و با هنر پروری و هنر دوستی مردمانش و با خیابان‌ها، ‌مجسمه‌ها، ‌درشکه‌ها و گرمای رشگ‌انگیز احساسات جوان‌ها آشنا می‌کند. احساس می‌کنید که در دوبلین آغاز قرن بیستم هستید و همراه با جوانان پر شور دوبلینی از خوانندگان بزرگ ایتالیایی استقبال می‌کنید. داستان به درستی «مردگان» ‌نامیده شده است،‌ چرا که در داستان جا به جا از رفتگان خانواده و دوستان و هنرمندان و موسیقی‌دانان و خوانندگان گذشته‌ی نزدیک یاد می‌شود تا تلنگر آخری که داستان را به جهت ویژه‌ای می‌کشاند.
نوآوری جویس در این اثر، ‌افزون بر واقع‌گرایی دقیق و موشکافانه‌ی آن، ‌در دو مورد است:
1- در این داستان از شیوه‌ی مرسوم و پذیرفته شده‌ی سنتی داستان که حادثه‌ای آن را توجیه کرده و به پیش می‌برد خبری نیست و...
2- نویسنده حالات گوناگون روانی و تأثیر گفتارها و کردارها بر درون شنونده و بیننده را به نحوی زیبا و درخشان بیان می‌کند و به درون روان زن و شوهری در این مجلس نقب می‌زند و داستان را به نتیجه و اوج می‌رساند ـ جویس نشان می‌دهد که توصیف واقع‌گرایانه‌ی بیرون و ظاهر به جای خود نیکو است و به پاره ای از کارکردها و روندها پاسخ می‌دهد اما درون انسان نیز دنیایی شگرف و شگفت است و پاسخ‌گویی درون انسان به رویدادها و لحظه‌ها و تلنگرهای گوناگون، ‌چه به صورت حرکت سیال ذهن و چه حرکت دقیق و حساب شده‌ی آن اهمیت بسزایی دارد و کلید فهم بسیاری از واکنش‌های آدمی به شمار می‌رود.
در این مهمانی، ‌گابریل که مردی تحصیل کرده، ‌مدرس و مقاله‌نویس ستون ادبی مطبوعات است و زن خوش تیپ او گرتا نقش ویژه‌ای دارند، ‌و یا بهتر است گفته شود که جویس برای رساندن پیام خود و تحلیل روان آن دو به آنها نقشی اساسی داده است. گابریل از همه‌ی حرکت‌ها و گفته‌ها و اشاره‌هایی که با ضمیر انسان سروکار دارد متأثر می‌شود؛ ‌سخن بجا و زیبا بر نشاط‌اش می‌افزاید و حرکت و نگاه و سخن و اشاره‌ی امید بخش، ‌طنزآلود، ‌تأثر انگیز، ‌موذیانه، ‌بدخواهانه بر او مؤثر می‌افتد، ‌و کیست که چنین نباشد؟ و همراه با آن گفته‌ها و حرکت‌ها و اشاره‌ها ذهن او دنبال خیال‌ها، ‌آرزوها، ‌تصورها و امیدها روان است...
مهمانی به نام آقای دارسی، ‌پس از صرف شام و سخنرانی گابریل، ‌ترانه‌ای می‌خواند که لحنی اندوه بار دارد و خانم گرتا را بشدت متأثر کرده است. همسرش گابریل که از حالت سر پا ایستادن و به موسیقی گوش کردن زنش در خیال خود دنیایی ساخته است کنجکاو شده و می‌خواهد علت شیفته شدن زنش به آن ترانه را دریابد.
آوازی که خوانده می‌شود، گرتا همسر گابریل را به یاد دوست جوانی‌اش می‌اندازد،‌ زمانی که هر دو جوان شانزده ساله بودند و آن را می‌خواندند. دوست گرتا در همان سن و سال جوان مرگ می‌شود. یاد گذشته‌ی دور که با آواز «دوشیزه اوریم» تداعی شده چنان سنگین و دردآلود است که «گرتای» شاد و دوست داشتنی را سخت منقلب کرده و به گریه وا می‌دارد. شوهرش پس از چند ساعت شرکت در مهمانی و فعالیت‌های صمیمانه‌اش چه در تقسیم غذا و پذیرایی و چه در سخنرانی و خوشآمدگویی و شیرین‌کاری‌هایش در یک حال و هوای شاد و امیدوار و دل انگیز، ‌در پی ناراحتی همسرش و افشای راز رمانتیک گذشته‌ی دور پی در پی در درون خود به حالت‌های گوناگون دچار و درگیر می‌شود. احساس حسادت می‌کند، ‌خشمگین می‌شود، ‌می‌خواهد بی اعتنایی نشان دهد و نمی‌تواند... و سر انجام پس از آن که گرتا رویداد را دقیق‌تر می‌گوید و او می‌فهمد که یک جوان که دوست و دوستدار همسرش بوده در جوانی مرده است به حالتی دچار می‌شود که بازگویی آن دشوار است و در آخر از آن همه حسادت و خشم و بدبینی و اضطراب و بی اعتنایی ظاهری هیچ نمی‌ماند. او مهربانانه به زنش که خوابیده است می‌نگرد و احساس مهربانی و دلسوزی بر او غلبه می‌کند و می‌اندیشد که دیری نخواهد گذشت که همین خاله جولیا نیز به خیل مردگان خواهد پیوست و تو گویی میچل جوان را می‌بیند که در زیر باران در هوای سرد زیر درختی خیس ایستاده است. در پایان داستان او با این فکر و خیال‌ها اشک می‌ریزد و حال و هوای بیرون نیز با او هماهنگ است چرا که در همه جای ایرلند برف می‌آید:«در گورستان متروک کلمبیا و بالای تپه‌ای که میچل فیوری زیر خاکش آرمیده نیز برف می‌بارید.» (م.ا.مؤید) [خلاصه، ویرایش و تصحیح پیشگفتار کتاب مردگان ترجمه‌ی مؤید/ شهروند)
پ.ن. به توصیه‌ی خانه‌ی دوست پست قبلی حذف شد و دو کامنت آن چون ارتباطی با آن مطلب نداشت در اینجا آورده شده است.
لینک‌های مرتبط:
گاه‌شمار زندگی جویس
جادوی جیمز جویس
بیوگرافی جیمز جویس همراه سه داستان کوتاه از مجموعه‌ی دوبلینی‌ها
James Joyce

جیمز جویس

12 پيام:

 

Anonymous ناشناس نوشته:

من یکی ازکامنت هایتان برای معروفی و جواب معروفی به شمارا کامنت گذاشتم برای یک دوست.
عذر مرا ب÷ذیرید.
با احترام
سلیمی ن×اد

۱۲:۲۵ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس نوشته:

دیدن اسمتان مثل دیدن اسم معروفی بود!خشکم زد.من آن نوشته ی استثنایی شما-در مورد رفتن-وجواب استثنایی تر معروفی بزرگ را خیلی دوست دارم.راستش اینروزها حس تو را داریم .خیلی هامان.همیشه هست ولی اینروزها بیشتر شده است و همین بیشتر بودن نگرانم کرد برای دوستی عزیز.هر چند وصف حال خود من بود انگار.
همیشه می گفتم و می گویم که قبل از رفتن برای دلیل آن نوشته بهترین است.ولی جواب معروفی می تواند کمی آدم را به فکر بکشاند.کمی. شعرتان میخکوبم کرد و آخرش انگار داشت سرم داد مزذ که بیخود کردی صدسال تنهایی مرا شکستی!شعرت زیبا بود.و معذرت که مزاحمت شدم...همین

۱۲:۲۶ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس نوشته:

آقا شرمنده دوباره...!راستش داشتم كامنتاي معروفي و دوباره اسم شما!يه خورده حالم گرفته شد.مگه عيبي داره ما هم يه بار صميمانه با معروفي حرف بزنيم؟آن هم وقتي آن حرف مربوط به خودشه؟
عرض به حضورت كه من چه گناهي كرده ام كه ايرانم و دستم به اوليس يا ديگر داستانهاي جويس نمي رسد؟
و وقتي داستان را نخوانده ام نقدش چه فايده اي دارد براي من؟
يكبار ديگر شعرت را خواندم .خيلي عاليه.
ضمن اينكه رد پايي هم از شاملو داره.
لينكت مي كنم.
تا بعد
پايدار...

۵:۱۸ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس نوشته:

سلام
راستي خيلي با كامنتت حال كردم! من همونم از معروفي كه لينك خواسته بودم! حالم به هم مي خوره وقتي آدما همينطوري بدون شناخت طرف مقابل بي خودي اسطوره اش مي كنن يا حداقل استاد استاد مي گن! راستي يادم رفت واسه چي اومدم نظر بدم!! يه سوال داشتم! خبر نداري اوليس ( ت بديعي) زير زميني چاپ شدذه يا نه؟ يا چه طور مي شه گيرش آورد؟

۱۱:۴۳ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس نوشته:

سلام! اینجا مطالب زیبایی هست

۷:۲۱ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس نوشته:

salam
momkene har vaght up kardi ye khabari be man bedi?
mamnoun misham.
Is this possible that inform me the update of your veblog?!
(Is correct the above sentence?!)

۱۲:۱۹ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس نوشته:

برای عرض ادب آمدم . درود

۱:۴۲ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس نوشته:

از لطفت بابت لینک ممنونم رفیق . از اینکه کم میام شرمنده و ناراحتم . بیش از این توقعی نداشته باشید .

۱:۴۴ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس نوشته:

کجا رفته این امیر صادقی؟!

۱۲:۴۲ بعدازظهر  
Blogger Mina نوشته:

سلام: اصلا انتظارت را در وهم آبی نمیکشیدم...دوباره به سکوت برگشتم...وهمی در کار نبود همه جاکاملا روشن از شکست سکوت خبر میداد!

۱۱:۵۵ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس نوشته:

سلام
از جویس حرف زده بودید.اما چیز دندانگیری از نقد داستان آن هم مردگاندر آن نبود.بگذریم.من کشته مرده جویسم.اگر منبع یا دوستی دارید که شناخت وسیعی از جویس دارد به من معرفی کنید.به وبلاگم هم سر بزنید خوشحال می شم.

۶:۴۵ قبل‌ازظهر  
Blogger Paris نوشته:

اولا که چه خوشحال شدم که دیدم کسی خلاصه‌ای برای داستان مردگان نوشته، دوما اینکه به نظرم خلاصه و نقدتون خیلی جای اصلاح داره، البته باز هم بهتر از هیچ بود، ولی مثلا برای کسی که داستان رو نخونده و بعد مثلا بخواد یه نظری در مورد داستان بخونه و بعد بره سراغ داستان، اینی که نوشتید میتونه گمراهش کنه

۹:۲۰ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

<<< برگرد به صفحه‌ی اصلی