رومن رولان ـ جان شیفته

جان شیفته از آن محدود رمانهایست که وقتی می خوانم از مطالبش فیش برداری میکنم.و رومن رولان از آن نویسندههایست که حرفاش ارزش فکر کردن دارد.بعد خواندن این کتاب چهار جلدی جملههایی از آن را یادداشت کردم امیدوارم همچنان که برای من مفید بودند برای شما هم مفید باشند.
برای خواندن بیوگرافی و آثار رومن رولان به کتابخانهی یک پزشک مراجعه کنید.
ـ تا زندهای،مبادا بمیری!
ـ بهترین راه برای به دست آوردن آنچه در آرزوی آنیم این است که منتظر آن نباشیم.
ـ بدترین کار بد شاید آن کار بدی است که میخواهیم بکنیم و نمیکنیم.
ـ جایی که زندگی هست،مرگ هم هست:این نبردی است در هر لحظه.
ـ میدانم،خطر میکنم.برای آن هم خطر میکنم که بهتر بدانم.اخلاق کهنه توصیه میکرد که از خطر بگریزیم.ولی اخلاق نو به ما یاد داده است که آنکه خطر نمیکند هیچ چیز ندارد،ـ هیچ چیز نیست.من اگر نیستم،خواهم بود.
ـ رودخانه به سوی دریا روان است بی آنکه هیچ ساکن باشد!زندگی که گام میسپارد... روبه پیش!جریان،حتی در مرگ،ما را با خود میبرد... حتی در مرگ ،ما پیش خواهیم بود.
ـ به او بگویی تنها به همین بس نکند که همه چیز را بسنجد،همه چیز را دوست بدارد؛بگذار ترجیح دهد!عادل بودن خوب است،ولی عدالت راستین در برابر ترازوی خود نمینشیند که بالا و پایین رفتن کفهها را نگاه کند،داوری میکند و حکم را به اجرا میگذارد.
ـ بدا به حال دلهایی که بیش از اندازه محفوظ بودهاند!هنگامی که عشق راه به دل باز میکند،آنکه عفیفتراست بیدفاعتراست.
ـ مبارزه هرچند هم که امید پیروزی در آن نباشد،باز خود امیدی است.
ـ هیچ آفریدهای حق ندارد روح دیگری را در پای خود و یا روح خود را در پای دیگری قربانی کند.این کار جنایت است.
ـ آه!بدبختی قلبها،که در پی سوء تفاهمی که سوداشان رنگ مبالغه بدان میدهد سرنوشت خود را تباه میکنند و میدانند،و خود را از آن سرزنش میکنند،و همواره باز سرزنش خواهند کرد،اما در مورد آنچه از هم جداشان میکند هرگز تن به گذشت نمیدهند:و این درست از آن رو که یکدیگر را بیش از آن دوست دارند که بتوانند گذشتی اخلاقی دربارهی هم بکنند،ـ چیزی که با بیاعتنایی در حق بیگانگان بدان رضا میدهند!
ـ روح انقلاب در عصیانهای جدا جدا از هم میپاشد.
ـ کسی که هیچ رنج نبرده است،کسی که هرگز بیمار نبوده است،مردم تندرست،پرتندرست،همیشه تندرست،ـ آخر این کس غول است.
ـ زیستن مردن است.هر روز،و هر روز پیکار کردن.
ـ انسان با خصم خود هنوز پیوندی دارد،اما با کسی که به وی بیاعتناست دیگر پیوند ندارد.
ـ محبت نمیتواند جایگزین تجربهای که ندارید بشود.آنچه را که در کتاب تن آدمی نبشته میشود نمیتوان ترجمه کرد.
ـهمسایهی من!آهنگ تو اگر با آهنگ من دمساز بود،بسیار خوب،تو همنوع منی؛اگر با آن متفاوت بود،تو بیگانه ای.و اگر برخورد داشت،دشمنی.
ـ شما نمیدانید چه قدر خوب است که دوست در استفاده از ما زیاده روی کند.آنچه میکشدمان آن است که آن کسی که دوستش میداریم از ما استفاده نکند!
ـ Mea culpa (گناه از من است)ولی کسی که به گناه اعتراف میکند،برای آن است که پس از آن سر بلند کند و بگوید:ـ آنچه را از دست دادهام،دیر یا زود،به رغبت یا به زور،باز پس خواهم گرفت.
ـ وقتی که فراموشی دیر فرا میرسد،به پیشوازش میروند.
ـ وقتی پدر فرزندان خود را از یاد میبرد،بر فرزندان است که برای یکدیگر پدر باشند.
ـ پر زورترین فشارهای دسته جمعی گذراست؛خود همان شدتی که دارند فرسودهشان میکند.
ـ هه!دوست من،آن باش که میتوانی!من خودم خواهم توانست با آنچه هستی سازگار شوم...هیچ نمیگویم که به ریشت نخواهم خندید...این یکی از خوشیهای زندگی است...ولی این نباید مانع کار تو باشد،همچنان که مانع کار من نیست!بله،خواه برهنه و خواه جامه پوش،خودت را طبیعی نشان بده!زیبا باش،زشت باش،برایم تو جالبی. خورشها همه به یک اندازه خوشمزه نیست،ولی هر آنچه سیرم کند،من بدان خرسندم.
ـ تا زمانی که آدمی در ژرفای جهان خود آزاد و حقیقی میماند،اگر هم از فرط گناه از دست رفته باشد،هنوز همه چیز از دست نرفته است.
ـ خوشا آنان که میگریند،زیرا دلداری خواهند یافت.
ـ هر اثری که دوام یابد از همان جوهر زمان خود ساخته شده است.
ـ من در زندگی از هیچ چیز به اندازهی یکنواختی نمیترسم.
ـ برای جانهایی که بهم نزدیکاند جدایی بزرگترین نعمت است:از حیا آزادشان میسازد و میانشان همهی موانع را درهم میشکند.
ـ آنچه که تو از زنها میدانی،آنچه به گمان خودت میدانی،نمیگذارد که تو آنها را بشناسی.مرد از زن جز لذت خودش چیزی نمیشناسد.برای آنکه به راستی زن را بشناسی،باید بتوانی خودت را فراموش کنی.
ـ زن،حتی بهترین آن،غالبا نهانخانههای تاریکی در دل دارد،یک سنگدلی نفوذناپذیر،کینههایی که نزد خود بدان اعتراف نمیکنند تا ناگزیر از بحث دربارهاش نباشند.
ـ نخستین کسی که دست به عمل خواهد زد،دیگران از او متولد خواهند شد.
ـ درست به همان دلیل که شخص بدبخت است به همان دلیل باید دیگران بدبخت نباشند.
ـ هیچ سلاح نپوشیدن بهتر از آنست که شخص نیمهکاره سلاح بپوشد.
ـ قانون هست و چیزهایی فراتر از قانون.
ـ بی شک!بر پایهی عشق هیچ چیز نمیتوان بنا کرد.آنان میدانستند،یا نمیدانستند.یا میبایست دانسته باشند: زندگی یک کارگاه ساختمانی است که کار در آن تعطیل نمیشود؛جایی در آن برای هرزه گردان نیست!حق عشق،باشد!ولی به همانگونه که حق نان هست!بهای آن را باید با کار پرداخت:کسی که کار نمیکند،به هیچ رو حق خوردن ندارد،عشق نیز به مانند نان،قانونی پولادین.و اگر هنوز گروهی حشرات طفیلی موفق میشوند که از آن سر بپیچند،کیفر آن را خود مییابند.نان دزدیده شده در گلویشان میماند.در لذت خویش از دلزدگی میمیرند.نه!انسان نمیتواند تنها با نان و عشق زندگی کند،کار کن و بیافرین!
ـ قلبم را به تو میدهم ـ زندگیام را به تو میدهم.ـ ولی روحم را به تو نمیدهم ـ زیرا این گنج ازآن من نیست.
ـ ناگزیری تقدیر اقتصادی بر مدار جامعهی انسانی حکم فرماست،و جان واندیشه را به دنبال خود میکشد.
ـ بیرون از عمل،جز دروغ چیزی نیست.تنها عمل است که دروغ نمیگوید.مردم را،آن جا و این جا،باید در عملشان قضاوت کرد.
ـ چگونه میتوان شاخهای از درخت را نجات داد،و حال آنکه خود درخت محکوم به مرگ است؟!
ـ من جز آنچه تواناییاش را دارم نباید چیزی بخوام.ولی همه آنچه را که میتوانم باید بخواهم و میخواهم.
ـ یگانه فردگرایی راستین آن است که همواره آمادهی خطر کردن است،آن است که خود مایه میگذارد،آن که اگر لازم باشد در جنگ میبازد،چرا نه؟من جز مهرهای بر صفحهی شطرنج نیستم.پس از من دیگران نبرد خواهند کرد.دستور ما اینست که هرگز تسلیم نشویم،ـ تا آخرین نفر!
ـ چه معجزهای است،موجود انسانی را دوست داشتن!
ـ هر زندگی که در جنبش و تکاپو است از روی قربانیان است که گام برمیدارد.هیچ جامعهی به راستی تازهای بنا نمیشود،مگر بر ویرانههای آن که پیش از آن بوده است؛و این ویرانهها سنگ نیستند،پیکرهایی هستند که خون در آن روان است.
ـ آنچه هست هست:پس زیباست.زیرا بودن،خود زیباست!
ـ خرمندی حقیقی شاید نه در نابود کردن بلکه در تبدیل جوهر نیروهاست.
ـ سادگی،که نام دیگرش حماقت است،بدتر از جنایت است.
ـ آنچه هست،چنان که هست.هرگاه خوب است،جز این نیست که از آن لذت ببریم.هرگاه بد است،بکوشیم که خوبش کنیم.در هر دو حال،جای آن نیست که چشم ببندیم.انسان میبیند،ـ دیدن همیشه جالب است.حتی اگر آنچه میبینیم در خود ما جریان دارد.به ویژه در خود ما!شخص در آن حال هم تماشاگر است و هم تماشا.
ـ تو همین قدر بسوز!هیچ آتشی در شب گم نمیشود.
ـ رنج بردن،آموختن است.