جمعه، مهر ۷

جامعه‌شناسی رُمان

روش ساخت‌گرایی تکوینی لوسین گلدمن

لوسین گلدمن فصل چهارم کتابِ خود را با این عبارت آغاز می‌کند:
بررسی ساختاری ـ تکوینی در تاریخ ادبیّات جز کاربرد یک روش عام در یک عرصه‌ی خاص نیست، ‌روشی که به گمان ما یگانه روش معتبر در علوم انسانی است. منظور آن این است که ما آفرینش فرهنگی را بخشی مسلماً ممتاز به حساب آوریم، ‌امّا با وجود این، ‌ماهیّت آن‌را مانند تمامی دیگر بخش‌های فعالیّت انسانی، ‌در نتیجه‌ی قوانین همانند می‌دانیم و معتقدیم که همگی این بخش‌ها، ‌دشواری‌هایی اگر نه یکسان، ‌دست کم مشابه را فراروی بررسی علمی می‌گذارند. (گلدمن، لوسین،1371، ص 315)
خاستگاه ساختگرایی تکوینی این فرضیه است که هر رفتار انسانی، ‌کوششی است برای دادن پاسخی معنادار به وضعیتی خاص،‌ و از همین رهگذر، ‌گرایش به آن دارد تا تعادلی میان فاعل عمل و موضوعی که عملاً بدان مربوط می‌شود، ‌یعنی جهان پیرامون آدمی، ‌برقرار کند. امّا این گرایش به ایجاد تعادل، ‌در عین حال همیشه خصلتی گذرا و ناپایدار دارد،‌ زیرا که هرگونه تعادلِ کمابیش خرسندکننده میان ساختارهای ذهنی فاعل عمل و جهان بیرونی به وضعیتی می‌انجامد که در درون آن، ‌رفتار انسان‌ها جهان را دگرگون می‌کند و این دگرگونی نیز تعادل قدیمی را نابسنده می‌سازد و گرایش به برقراری تعادل جدیدی را که به نوبه‌ی خود بعدها پشت سر گذاشته خواهد شد، ‌ایجاد می‌کند.گلدمن راجع به اینکه «آفریننده کیست؟» بحثی را در کتابش پیش می‌کشد. باری این پرسش که به نظر لوسین گلدمن سه نوع پاسخ وجود دارد که هریک نگرش‌های اساساً متفاوت را در پی دارد. در واقع می‌توان مانند دیدگاه‌های تجربه‌باور و عقل‌باور و نیز دیدگاه‌های پدیدار شناختی اخیراً رایج، فرد را آفریننده دانست. از سوی دیگر می‌توان مانند برخی از انواع تفکرات رمانتیک، ‌فرد را پدیده‌ی فرعی و تبعی صرف تقلیل داد و جمع را یگانه آفریننده‌ی واقعی و راستین دانست. سرانجام ممکن است مانند اندیشه‌ی دیالکتیکی و هگلی و به ویژه مارکسیستی همراه با مکتب رمانتیسم، ‌جمع را آفریننده‌ی واقعی به شمار آورد امّا در عین حال از نظر دور نداشت که این جمع چیز دیگری جز شبکه‌ی پیچیده‌ای از مناسباتی میان افراد نیست و اینکه پیوسته باید ساختار این شبکه و جایگاه ویژه‌ی افرادی را در درون آن مشخص ساخت که آشکارا، اگر نه همانند آفریدگان نهایی، ‌دست کم همچون آفرینندگان بی‌واسطه موضوع مورد بررسی نمودار می‌شوند.(پیشین،ص 317)
بررسی که اثر را منحصراً یا در درجه‌ی اول به نویسنده‌ی آن مربوط می‌کند، ‌هنگامی که می‌کوشد تا اثر را با توجّه به جنبه‌های صرفاً فرهنگی آن (جنبه‌های ادبی، ‌فلسفی، هنری) ‌دریابد، ‌در بهترین حالت وضعیت کنونی امکانات بررسی تجربی می‌تواند وحدت درونی اثر و پیوند میان مجموعه و اجزایش را بازنماید؛ امّا در هیچ حالتی نمی‌تواند به شیوه‌ای اثباتی پیوندی از همین نوع را میان اثر و فرد آفریننده‌ای، ‌برقرار سازد. بر این پایه، ‌اگر فرد را آفریننده‌ی اثر بدانیم، ‌بیشترین بخش اثر مورد بررسی، ‌در ردیف امور تصادفی باقی می‌ماند و نمی‌توان از سطح اندیشه‌های کمابیش بخردانه و هوشمندانه فراتر رفت؛ ‌زیرا که ساختار روانی واقعیّت پیچیده تر از آن است که بتوان آن را در پرتو این یا آن مجموعه از مشاهدات مربوط به فردی که دیگر زنده نیست یا نویسنده‌ای که شناخت مستقیمی از او نداریم، ‌و یا حتی بر اساس شناخت مستقیم یا تجربی از شخصی که با او پیوندهای دوستی نسبتاً نزدیکی داریم، ‌بررسی کرد.
لوسین گلدمن در روش شناختی‌خود دو مسأله را مطرح می‌کند: ‌نخست تعیین نظم مناسبات میان گروه اجتماعی و اثر هنری و دوم، ‌مشخص کردن آثار و گروه‌هایی که برقراری چنین مناسباتی میان آنها، ‌امکان‌پذیر است.
در مورد نکته‌ی نخست، ‌ساختگرایی تکوینی(و بویژه آثار گئورگ لوکاچ) ‌چرخش بنیادی راستینی را در جامعه‌شناسی ادبیّات نشان می‌دهد. تمامی دیگر مکتب‌های جامعه‌شناسی ادبی، ‌کهن یا معاصر، ‌در واقع می‌کوشند تا مناسباتی میان محتواهای آثار ادبی و محتواهای آگاهی جمعی برقرار کنند. چنین روشی ممکن است در جایی که چنین پیوندهایی واقعاً وجود دارند، ‌گاهی به نتایجی برسد امّا در عین حال دو نقص مهم دار :‌
الف) ‌نویسنده، ‌عناصر محتوایی آگاهی جمعی، ‌یا به بیان ساده جنبه‌ی تجربی و بی‌واسطه‌ی واقعیت اجتماعی را هیچ‌گاه نه به طور منظم به نمایش مجدد در می‌آورد و نه به طور عام. نمایش مجدّد این عناصر و جنبه‌ها فقط در برخی از بخش‌های اثر وجود دارد. به بیان دیگر، ‌هنگامی که بررسی جامعه‌شناختی، ‌اساساً یا منحصراً به سوی پژوهش انطباق‌های محتوایی می‌گراید، ‌وحدت اثر،‌ یعنی خصلتِ حقیقتاً ادبی آن را از نظر دور می‌دارد.
ب) بازآفرینی جنبه‌ی بی‌واسطه‌ی واقعیت اجتماعی و آگاهی جمعی در اثر هنری به طور کلی هنگامی بیشتر رایج است که نویسنده نیروی آفرینندگی کمتری دارد و به توصیف یا روایت تجربه‌ی شخصی خود بسنده می‌کند، ‌بی‌آنکه این تجربه را خلّاقانه و هنرمندانه به جهان اثر منتقل سازد. (پیشین، ص320)
در این مورد، ‌ساختگرایی تکوینی تغییر جهتی کامل نشان داده است، ‌زیرا که دقیقاً بر این فرضیه‌ی بنیادی استوار است که ساختارهای جهان آثار با ساختارهای ذهنی برخی از گروه‌های اجتماعی، ‌هم‌خوانند و یا با آنها رابطه‌ای درک‌پذیر دارند، ‌حال آنکه نویسنده در سطح محتواها،‌یعنی سطح آفرینش دنیاهای خیالی تابع این ساختارها، ‌آزادی دارد. بهره‌گیری نویسنده از جنبه‌ی بی‌واسطه‌ی تجربه‌ی فردی خود برای آفرینش این جهان‌های خیالی، ‌بی‌گمان ممکن و رایج است، ‌امّا به هیچ وجه اساسی نیست و روشن کردن آن فقط یکی از وظایف سودمند لیکن فرعی تحلیل ادبی است.
به نظر لوسین گلدمن رابطه‌ی میان گروه آفریننده و اثر ادبی اغلب به شکل زیر جلوه می‌کند:
«گروه آفریننده، فرآیندی از ساختاریابی را تشکیل می‌دهد؛این‌فرآیند در آگاهی اعضای‌گروه،گرایش‌های عاطفی و عقلانی و عملی را در جهت یافتن پاسخ منسجم به مسائلی که زاده‌ی مناسبات آنان با طبیعت و با انسان‌های دیگر است، ‌می‌پرورد. امّا گذشته از موارد استثنایی، ‌این گرایش‌ها به انسجام حقیقی نمی‌رسند، ‌زیرا که همانگونه که پیشتر گفته شد، ‌در آگاهی افراد، ‌با تعلّق هر یک از آنان به دیگر گروه‌های اجتماعی متعدد برخورد می‌کنند.
گلدمن برای بیشتر واضح کردن روش خود آن را با جامعه‌شناسی محتواها مقایسه کرده است. به نظر او جامعه‌شناسی محتواها، ‌بازتاب آگاهی جمعی را در اثر هنری می‌بیند ولی جامعه‌شناسی ساختگرا، ‌بر عکس، ‌اثر را یکی از مهمترین عناصر سازنده‌ی آگاهی جمعی می‌داند، ‌یعنی عنصری که به اعضای گروه امکان می‌دهد تا با اندیشه‌ی او احساس‌ها و اعمال‌شان ـ که معنی واقعی و عینی آنها را نمی‌دانند ـ آگاهی یابند.
روش ساختارگرایی تکوینی گلدمن ملهم از بینش فلسفی ماتریالیسم دیالکتیک و در چارچوب اسلوب پژوهش دیالکتیکی ساخته و پرداخته شده است که گلدمن در مجادلات نظری و روش‌شناختی خود با اندیشه‌ورزانی از مکاتب مدرن عقل‌باوری، ‌پلورالیسم، ‌ساختارگرایی ایستا و ایده‌آلیسم نظر وارونه، ‌بر غنای آن افزوده و به پالایش‌اش همّت گماشته است.
بر اساس دیدگاه ساختگرای تکوینی، ‌در عرصه‌ی جامعه‌شناسی فرهنگ،‌آثاری تدوین شده است که از جمله مشخّصات بارزشان این است که مؤلفان آنها، ‌به هنگام اتخاذ روشی کارآمد برای بررسی اثباتی پدیده‌های انسانی و بویژه آفرینش فرهنگی، ‌ناگزیر از رجوع به تفکری فلسفی شده‌اند که در کل می‌توان آن را دیالکتیکی خواند.
هم‌چنانکه دو تن از شارحان برجسته‌ی آثار لوسین گلدمن یعنی میشل لووی و سامی نعیر آورده‌اند«بر تارک آثار لوسین گلدمن و نیز لوکاچ جوان مقوله‌ی کلیّت می‌درخشد» ‌از نظر او کلیّت در فلسفه‌ی مارکسیستی به شکل انتزاعی تبیین‌پذیر نبوده بلکه در متن واقعیّت تاریخی ساخت‌پذیر معنا پیدا می‌کند چرا که کلیّت فرآیندی مداوم بوده و همان فاعلی که به دنیای شکل‌دهی نظری این کلیّت می‌باشد خود عنصری از این فرایند محسوب می‌شود بنابر این از نظر اندیشه‌ی دیالکتیکی نگاه بیرونی به واقعیت امکان پذیر نیست. (لوری و نعیر،‌1376،ص 25) بلکه کلیّت عبارت از واقعیتی عام و جهان‌گستر است که توأمان دنیای مادی و دنیای روانی را در بر می‌گیرد. گلدمن از یگانگی نسبی عین و ذهن دفاع کرده و بر استقلال نسبی آگاهی از واقعیّت و ذهن از عین تأکید می‌کند از سوی دیگر برخلاف آلتوسر، گلدمن معتقد است که کلیّت امکان ندارد که به لحاظ عینی تعیین شده باشد بلکه در ذات خودش حاصل فعالیّت بشری است و هر روز همراه تاریخ ساخته می‌شود. او با تأکید بر نقش عاملیّت و عمل انسانی در فرایند کلیّت معتقد است که چون انسان خود در پروسه‌ی تاریخ حضور دارد بنابراین از رهگذر همین فرآیند دست‌یابی به نوعی از انسجام ساختاری است که کلیّت‌های قدیمی را در هم می‌شکند،‌کلیّت‌های جدید، ‌خلق می‌شود و در هر حال تابع اصل تغییر درونی می‌باشد و ساختارهای درون آن هم ـ که اجزا نامیده می‌شود ـ همواره در حال تغییر و دگرگونی هستند و همین امر بروز اصل دیالکتیکی تبدیل کمیّت به کیفیّت را فراهم ساخته و عبور از یک ساختار کهنه به ساختاری نو را امکان پذیر می‌سازد. ولی در تحلیل نهایی وضعیت اجزا تابع کلیّت است نه بر عکس. پس در عبارتی روشن‌تر می‌توان ادعا کرد قانونی که کلیّت را تعیین می‌کند قانون دیالکتیک ساختار آفرینی ـ ساختارشکنی است.(پیشین، ص27-28)
پس کلیّت به عنوان مقدمه‌ای روش‌شناختی در اندیشه‌ی گلدمن حائز اهمیت بسیار بوده و با این نتیجه‌گیری که شناخت اجزاء تابع کل است و درک کل نیز مشروط به شناخت اجزاء و فهم مناسب میان آنها می‌باشد، ‌به شناخت اصلی تفکر وی که شناخت پدیده‌ها را فرآیندی دوگانه و هم زمان دریافتی ـ تشریحی می‌داند، می‌رسیم؛ که این حرکت مداوم دریافت یک پدیده به سوی تشریح آن از لوازم عمده‌ی بینش روش دیالکتیک مارکسیستی محسوب می‌شود. گلدمن خود در تعریف این دو مرحله می‌گوید دریافت و تشریح نه دو اسلوب عقلانی متفاوت، ‌بلکه اسلوبی واحدند که به مجموعه‌ی استنادهای متفاوت مربوط می‌شوند. پیشتر گفتیم که دریافت یعنی روشن کردن ساختار معنادار درونی موضوع بررسی... تشریح چیزی نیست مگر گنجاندن این ساختار معنادار به عنوان عنصر سازنده و کارکردی در یک ساختار بی‌واسطه‌ی فراگیر که ابتدا پژوهشگر به بررسی مفصّل و جامع آن نمی‌پردازد و فقط تا حدی که برای روشن‌تر کردن تکوین اثر مورد تحلیل لازم است،‌ آن را بررسی می‌کند. با وجود این کافی‌ست که همین ساختار فراگیر را موضوع پژوهش قرار دهیم تا آنچه تشریح بود به دریافت تبدیل گردد و پژوهش تشریحی به ساختاری جدیدتر و گسترده‌تر مربوط شود. (پیشین،ص 29)
پس از این ملاحضات مقدماتی به مهمترین مسأله‌ی تمامی پژوهش‌های جامعه‌شناختی از نوع ساختاری تکوینی می‌رسیم: مسأله‌ی برش (تقطیع)‌ موضوع. این مسأله در جامعه‌شناسی زندگی اقتصادی، ‌اجتماعی یا سیاسی نقشی بسیار دشوار و اساسی پیدا می‌کند. در واقع از یک سو بررسی ساختارها ممکن نیست مگر مجموعه‌ی داده‌های تجربی بی‌واسطه‌ای که اجزای ساختارها را می‌سازند به شیوه‌ای نسبتاً دقیق معین شده باشند و از سوی دیگر این داده‌های تجربی نیز مشروط به آن است که فرضیه‌ای نسبتاً سنجیده درباره‌ی ساختاری که عامل وحدت این داده‌هاست داشته باشیم.
از دیدگاه منطق صوری، ‌این دور ممکن است حل ناشدنی جلوه کند؛ ‌امّا در عمل،‌ مانند تمامی چنین دوره‌هایی، ‌با سلسله‌ای از تخمین‌های پیاپی به آسانی باز می‌شود. بدین ترتیب که نخست این فرضیه را مبنا قرار می‌دهیم که می‌توان برخی از امور را در یک واحد ساختاری به هم پیوسته گرد آورد؛ ‌سپس می کوشیم تا میان این امور، ‌بیشترین پیوندهای دریافتنی و تشریحی را بر قرار سازیم و همچنین می‌کوشیم تا امور دیگری را به آنها بیفزاییم که با ساختاری که قصد روشن کردنش را داریم، ‌بیگانه می‌نمایند. بدین ترتیب به مرحله‌ی کنار گذاشتن پاره‌ای از امور که مبنای کارمان بودند و افزودن امور دیگر و به تغییر فرض آغازین می‌رسیم؛ این عملیات را با تخمین‌های پیاپی ادامه می‌دهیم تا هنگامی که به فرضیه‌ای ساختاری می‌رسیم که توانایی تصریح مجموعه ی کاملاً منسجمی از امور را داراست (‌و این کمال مطلوبی است که بر حسب موارد مختلف،‌کمابیش به آن دست می‌یابیم).

جمعه، شهریور ۱۷

نگاهی بر تحولات ادبیات داستانی در «صد سال داستان‌نویسی ایران»

ادبیّات مشروطه
شکل‌گیری تدریجی طبقه‌ی متوسط و اندیشه‌ی تجدّد در دوره‌ی قاجار، ‌خواستِ مشروطیّت و حکومتِ قانون را به همراه داشت. در چنین وضعیتی ارزش‌های تثبیت شده‌ی کُهن اهمیت خود را از دست می‌دهند و ملّت و آزادی‌های بورژوایی اعتبار می‌یابند. ادبیّاتِ این دوران، ‌که متأثرِ از فرهنگِ غرب است، ‌با پرداختن به مُبرم‌ترین مسائل اجتماعی و انتقاد از استبداد، ‌خرافات و موهوم‌پرستی، نقشی متفاوت با نقش ادبیّاتِ اشرافی بر عهده می‌گیرد. ضرورتِ بیان وظایف تازه، ‌سبب بکارگیری شکل‌های جدید ادبی و ورود موضوع‌ها و شخصیت‌های تازه به عرصه‌ی ادبیّات می‌شود. جای شکل‌های کهنه‌ی ادبی را، ‌که کاربرد زیبایی شناختی خود را از دست داده‌اند، ‌شکل‌های تازه‌ی ادبی می‌گیرند.
هم‌زمان با تحولات بنیادی اجتماعی و به خودآیی و خویشتن‌نگری ملّی، ‌ادبیّاتِ نوینی شکل می‌گیرد که مهم‌ترین خصوصیت‌اش انتقاد از تمامی مظاهر تحجّرِ سیاسی و فرهنگی است. آخوندزاده در نامه‌ای می‌نویسد:«به هرچه دست می‌زنی ایجاب می‌کند که از آن انتقاد شود»(میرعابدینی،‌1383،‌17).‌ روشنفکران مشروطه‌خواه، ‌پیشروان نشرِ دانش و فرهنگ با اعتراضِ به نظمِ حاکمِ بر جامعه، ‌بر حرکت فکری و سیاسی زمانه‌ی خود تأثیری عظیم می‌نهند. اینان، ‌متأثر از ادبیّاتِ اروپا، ‌در راه نوجویی و تحوّل‌طلبی، ‌نقد و بازنگری ادبیّاتِ گذشته را آغاز می‌کنند؛ ‌و به منظور برقراری«دموکراسیِ ادبی» با مغلّق‌گویی می‌ستیزند و خواستارِ ادبیّاتِی می‌شوند که به کار بیداری مردم و ایجاد تغییرات سیاسی بیاید. اینان که مقتضای زمانه را ساده‌نویسی و پرداختنِ به مباحث میهنی می‌دانند، ‌با لحنی پرخاشگر، ‌سنّت ادبی گذشته را نقد می‌کنند. آخوندزاده می‌گوید: «پرده‌پوشی و مُدارا خلافِ اصل انتقاد است.»(پیشین،18) او دانش جدیدی به نام «نقدِ ادبی» را به فارسی زبانان معرفی کرد.
رویارویی با اروپا اصلی‌ترین مسأله‌ی فرهنگی در دوره‌ی مشروطه است. برخوردِ جامعه‌ی سنتی ایران با تمدّن اروپا، ‌سبب بیداری فکری روشنفکران و اتّخاذِ نگرشی تازه به سیاست و فرهنگ می‌شود. امّا شیفتگی نسبت به تمدّن غرب و برخوردِ غیرِ انتقادی با جلوه‌های آن، ‌سبب می‌شود که تحقیرِ میراثِ فرهنگ ایرانی هم به نوعی تجدّدخواهی به نظر آید. این روشنفکران آشنایی عمیقی با مسائل فرهنگی و فلسفیِ مطرح در اروپا نداشتند و آموخته‌های خود را بدون هیچ شک و تردیدی در نقدِ ادبِ کهنِ فارسی به کار می‌بردند. و همین خود سبب شد تا کسانی مانند آخوندزاده، ‌میرزا آقاخان و مراغه‌ای با نوعی ساده‌اندیشی و خوش خیالی در توان تغییر دهنده‌ی ادبیّات غلو کنند.
با این حال، ‌بازنگری در ادبیّاتِ گذشته و رسیدنِ به درکِ جدیدی از مفهوم ادبیّات و کارکردِ اجتماعی آن، ‌از ملزوماتِ ایجادِ انواع نوینِ نثر در ایران است.
پیدایشِ رُمانِ ایرانی محصولِ معنوی تفکّراتِ مشروطه‌خواهان است. هر مرحله‌ی تازه‌ی تاریخی، ‌شکل‌های بیانی جدید و مورد نیازِ خود را می‌طلبد. تحتِ تأثیر انگیزه‌های اجتماعی و فرهنگی، شکل‌های قدیم طی فرآیندی پیچیده زیر و زبر می‌شوند و نمونه‌های تازه‌ی ادبی پدید می‌آیند. با پای نهادن طبقه‌ی متوسط به میدان اندیشه و هنر، ‌و توسعه‌ی تدریجی خودآگاهی ملّی، ‌مقدّماتِ ضروری پیدایش نخستین داستان‌های جدید ایرانی تدارک دیده می‌شود. نویسنده به جای آن که به پشت‌گرمی اشراف بنویسد، ‌خوانندگانی را در نظر دارد که می‌خواهند درباره‌ی زندگی و روزگارِ خود بخوانند. دیگر کلّی گویی بازاری ندارد و نویسنده به توصیفِ زندگی انسان منفرد در جامعه می‌پردازد. آفریده شدن رُمان فارسی در این دوره نشان‌دهنده‌ی تغییری پُردامنه در رابطه‌ی انسانِ ایرانی و جهان، ‌و مقامِ فرد در جامعه است. رُمان فارسی در هنگامه‌ی کوشش‌های طبقه‌ی متوسطِ ایران برای به دست آوردن جایگاهِ مناسبی در قدرت سیاسی و فرهنگی پدیدار می‌شود و همپای طبقه‌ی متوسط رشد می‌کند. ارزش‌ یافتنِ فرد و افکار و عواطف او، ‌از عواملِ مهم پیدایش رُمان و داستانِ کوتاه است که زندگی فرد را بر بستر ماجراهای اجتماعی توصیف می‌کنند. عواملِ فرهنگی متعدّدی به پیدایش داستان‌نویسی در ایران کمک کرده‌اند. عواملی مانند اعزامِ دانشجو به فرنگ، ورودِ مظاهر تمدّن اروپا به این سرزمین (چاپخانه برای چاپِ روزنامه و کتاب، ‌تأسیسِ مدارسِ جدید و به خصوص دارالفنون، ‌ترجمه‌ی کتاب‌های علمی، ‌تاریخی و ادبی برای ایجادِ تحول در فرهنگ و ادبیات ایران و افزایش میزان باسوادان) زمینه‌ی مساعدی برای پدید آمدنِ گونه‌های جدید ادبی فراهم می‌آوردند. به نظر نویسنده‌ی کتابِ صد سال داستان‌نویسی ایران سه عاملِ تاریخی راه را برای پیدایش رُمان فارسی هموار ساخت:
1- فردیّت و هویّت یافتنِ افراد ملّت همزمان با رشد طبقه‌ی متوسط
2- جدایی هنرمند از حامیان درباری و اشرافی، ‌دیگرگون شدن کارکردِ زبان و دموکراتیک شدن نثر و به کارگیری آن در جهت توصیفِ واقعیت، و تکیه‌ی هنرمند بر مخاطبانِ جدید
3- فراهم آمدن امکاناتِ فنی چاپ، ‌که گسترش سریعِ آثار نوشته شده را امکان پذیر می‌کند(پیشین، ص 22)
رُمان‌های آغازین ـ سفرنامه‌ای، تاریخی، ‌اجتماعی ـ ضمن اینکه می‌خواهند از نظرِ شکل و محتوا سنّت‌شکن باشند، ‌سخت با شگردهای ادبی قدیم پیوند دارند. این آثار که تحت تأثیر سنّت قصه‌گویی ایرانی و ترجمه‌ی آثار اروپایی پدید آمده‌اند، ‌یک مرحله‌ی گذرای فرهنگی را نشان می‌دهند؛ ‌مرحله‌ای که ارزش‌های کهن متزلزل شده و باورهای تجدّد‌خواهانه هنوز استوار نشده است.
اوّلین رُمان‌واره‌های ایرانی از لحاظِ تازگی شکل و محتوا، ‌پدیده‌ی نوینی در ادبیّات ایران به شمار می‌آیند و آغازگرِ دوره‌ی جدیدی در نثر فارسی‌اند. چون این ادبیّات، ‌یک دورانِ حادِ مبارزه‌ی طبقاتی را انعکاس می‌دهد، ‌روحیّات و آمال گروه‌های اجتماعی مورد نظرش را به صراحت ترسیم می‌کند – این امر در مورد شعر مشروطه بیشتر مصداق می‌یابد. در دوره‌ی بعد که روندِ زندگی اجتماعی آرام‌تر می‌شود، ‌ادبیّات مسائل را با صراحتِ کمتر و پیچیدگی ادبی بیشتر بازتاب می‌دهد.

رُمان تاریخی
هنگامی که جنگ جهانی اوّل شروع شد به دلیل قحطی، ‌بیماری همه‌گیر، ‌فقر و فساد از یک طرف و فساد دستگاه اداری از طرف دیگر، ‌امید مردم به مشروطه هر چه بیشتر از بین رفته بود؛ با قرارداد 1919 عملاً ایران تبدیل به مستعمره شده بود. فرو‌ریزی حکومتِ مرکزی قاجار، شکل‌گیری و شکستِ جُنبش‌های ضد استعماری میرزا کوچک‌خان در گیلان، شیخ محمد خیابانی در آذربایجان، ‌تنگستانی‌ها در جنوب و... مهم‌ترین علل پیدایش یأسِ عمومی بودند. یأسی که شرایط را برای به قدرت رسیدنِ حکومتِ سرکوبگرِ رضاشاه آماده می‌کند.
رُمان تاریخی در این دورانِ بحرانی به عنوانِ مطرح‌ترین ژانر ادبی رُخ می‌نماید و طرز بیان هنری تجلیلِ از مردان بزرگی می‌شود که در گذشته «مُنجی»‌ ایران بوده‌اند. رُمان تاریخی باب طبع جامعه‌ای است که در پی احیای شخصیت خویش است. جستجوی هویّت و امنیّت مهم‌ترین عامل پیدایش رُمان تاریخی ایران در این بُرهه از زمان است.
امیدهای دوره‌ی مشروطیّت به اصطلاحاتِ تدریجی و برقراری حکومتِ پارلمانی در برابر واقعیت‌های خشنِ جامعه‌ی عقب‌مانده‌ی ایران رنگ می‌بازد. روشنفکران خواهان ناسیونالیستِ تجدّد‌خواهانه می‌شوند که در چارچوبِ دولت – ملت باشد. آنان خواستارِ ایجادِ دولتی مقتدر هستند.
بنابر این، ‌رُمان تاریخی دوره‌ی مشروطه منعکس کننده‌ی زمانه‌ای است که در آن هر گروه اجتماعی از دیدگاه خود، ‌در جستجوی هویّت و امنیّت است. این جستجو که مهم‌ترین مشغله‌ی ذهنی روشنفکران ایرانی تا سال‌های1320 است،‌خلّاق‌ترین نمود خود را در رُمان بوفِ‌کورِ صادق هدایت می‌باید.(پیشین، ص 28-29)
سرخوردگی از به هدف نرسیدن مشروطیّت، ‌از مهم‌ترین علّت‌های روی آوردن روشنفکران به تاریخ گذشته و کشف دلایل عظمت‌ها و انحطاط است.
رُمان تاریخی بر خلافِ رُمان دوره‌ی مشروطه، ‌که مردم‌سالاری را از فرهنگ و ادب اروپا‌ی عهد انقلاب 1789 می‌آموخت، ‌درباره‌ی ایرانِ مبارز ومعشوقه‌های دلربای‌شان خیالبافی می‌کند، خواننده را از واقعیت دور می‌سازد تا او را در محیطی غریب و شگفت‌آور، ‌در حسرتِ شکوه ایران باستان غوطه‌ور کند. این ادبیّات که ریشه در احترام به اشرافیّت و سُنن کهنه دارد، ‌ناموفق در کشف مجدّد میهن، ‌به ستایشِ از «اعصارِ طلایی» می‌پردازد؛ ‌و در بیغوله‌های تاریخ برای گسترشِ ابعاد جاه طلبی‌های فرادستان، ‌شاهدی معتبر می‌جوید.
نویسنده‌ی رُمان تاریخی که، ‌برخلاف نویسنده‌ی عهد مشروطه، ‌از عرصه‌ی واقعیّت‌ها و تصمیم‌گیری کنار زده شده، ‌به یادآوری گذشته دل خوش می‌کند. او که زمانِ حال را با همه‌ی بحران‌های اجتماعی‌اش بدونِ عظمت می‌داند، ‌از ستایشِ عظمت‌های کهن لذت می‌برد. این رُمان‌ها حقارتِ روحی طبقات اجتماعی مسلط را با شکوه بر باد رفته جبران می‌کنند و به قهرمان‌سازی از مُنجی‌هایی می‌پردازند که موقعیت‌های خطیر از تزلزل سلسله‌مراتبِ اجتماعی جلوگیری کرده‌اند.«جستجوی مُنجی»‌ به شکل‌های گوناگون در تمامی رُمان‌های تاریخی دیده می‌شود.
اساس رُمان‌های تاریخی را «پندارگرایی رمانتیک و قهرمان‌پرستی احساساتی» به منظور گسترش مفاهیم شرف و افتخار تشکیل می‌داد به گفته‌ی کاسیرر: در لحظات بحرانی زندگی اجتماعی انسان، ‌آن نیروهای عقلانی که در برابر پیدایش تصوّرات افسانه‌ای کهن ایستادگی می‌کنند دیگر به قدرت خود اطمینان ندارند. در این لحظات، ‌زمانِ افسانه بار دیگر فرا می‌رسد.
برخی از رُمان‌های تاریخی آن دوران:‌
· شمس و طغرا: ‌محمد باقر میرزا خسروی (1298- 1226) ‌در سه جلد
· سر گذشت شمس‌الدین و قمر: ‌میرزا حسن خان بدیع (1316- 1251)‌
· دامگستران یا انتقام‌خواهانِ مزدک، مانی نقاش (1305): ‌عبدالحسین صنعتی‌زاده کرمانی (1352- 1275)‌
· در مظالمِ ترکان خاتون، سلحشور (1310): حیدر علی کمالی (1315- 1248)‌
· شهر بانو (1310)‌، نادر شاه (1310):‌رحیم زده ی صفوی
· عشق و ادب(1313)‌: محمدعلی‌ خان آزاد(‌درباره ی زندگی فردوسی)‌
· یعقوب لیث(1315)‌:‌ یحیا قریب
· پیامبر(1316)‌: زین العابدین رهنما (1368- 1272)‌
· آشیانه‌ی عقاب(1318)‌:‌ زین‌العابدین مؤتمن (تولد 1293)‌
· بانوی زندانی (1319)‌:‌محمد رضا خلیلی عراقی (متولد 1294)‌
· دلیران تنگستانی (1310)‌: محمد حسین رکن‌زاده آدمیت (‌1352- 1278)‌

رُمان اجتماعی
اوّلین نمونه‌های رُمان اجتماعی در سال‌های1300 شمسی پدید می‌آیند. نویسندگانِ این رُمان‌ها با توصیفِ فحشا، ‌فسادِ سیاسی و اداری و ناامنی‌های اجتماعی سال‌های پس از مشروطیّت، ‌یأسِ عمومی از به نتیجه نرسیدن انقلاب را منعکس می‌کنند. فواحش و کارمندان مشخص‌ترین تیپ‌های معرفی شده به وسیله‌ی این رُمان‌ها هستند.
کارمندان با انتقادِ رُمان اجتماعی از دستگاه اداری مشروطه وارد صحنه‌ی ادبیّات معاصر می‌شوند و با متمرکز شدن کشور و رشد دیوان‌سالاری در دوره‌ی رضاشاه، ‌از اصلی‌ترین شخصیت‌های رُمان فارسی می‌گردند؛ ‌به خصوص که اغلبِ نویسندگان آن سال‌ها از میان کارمندان بر می‌خاستند.
بر آمدن رُمان اجتماعی، ‌علّت‌های تاریخی و ادبی خاص خود را داشت.«در نتیجه‌ی بحران اقتصادی گسترش یابنده‌ی پس از جنگ جهانی اوّل‌، ‌ازدواج برای اهالی زحمتکش ایران، ‌جزء تجمّلات به حساب می‌آمد. این امر به آنجا انجامیده بود که در ایران، ‌فحشا کمتر از کشور‌های اروپایی شکوفان نباشد»(میرعابدینی،1383، ص54)
اغلب نویسندگان رُمان‌های اجتماعی بر اثر محدود بودن دیدِ اجتماعی و تاریخی، ‌کمتر به عوامل اساسی فحشا ـ نظیر فقر، ‌بیکاری و محرومیّتِ جنسی ـ توجه کردند و غالباً به برداشت‌های احساساتی و اخلاقی اکتفا کردند. امّا در«تهرانِ مخوف» فحشا با دید و رویکرد جامعه‌شناختی در ادبیات ما ظاهر می‌شود؛ ‌پدیده‌ای شهری با محلّه، ‌ساکنان، ‌مشتریان و «فروشندگان» و آداب و رفتار و سازمان ویژه‌ی خود.(پیشین، ص 55)
تمِ این نوع رُمان همچنان که از سطور بالا مشخص است بیشتر زندگی کارمندان و فاحشه‌هاست. زن در این نوع از رُمان به صورت قربانی اجتماعِ خرافی و عقب‌افتاده تصویر میشود که ناگزیر به چشم‌پوشی از عشقِ خود و تن دادن به ازدواج‌های ناخواسته و مقهورِ تحقیراتِ ناشی از سنّت چند همسری و طلاق‌های یک طرفه است. نویسندگان با نشان دادن زندگی حقیرِ زنان نگرانی خود را نسبت به سرنوشت آنها نشان می‌دادند. گسترش اختناق در نیمه‌ی حکومت رضاشاه، ‌بر تیرگی و یأسِ چیره بر رُمان اجتماعی می‌افزاید. بعضی از رُمان‌های اجتماعی توانستند سطح بالاتری از واقعیّاتِ تلخِ جامعه را نشان بدهند مانند بیکاری جوانان، ‌ظلم ‌خان‌ها و زورگویی قدرتمندان. ولی این نوع رُمان در این مقطع زمانی هیچ گاه نتوانست به دلایل بنیادی این مشکلات پی برد و همچنان در سطح ماند چرا که نویسندگان رُمان‌های اجتماعی اصلاح‌طلبانِ اخلاقی بودند که به دگرگونی‌های بنیادی نمی‌اندیشیدند.
اگر عمده‌ترین خصوصیت ادبیات مشروطه، ‌واقع‌گرایی گزارشی است و رُمان تاریخی را رمانتیسم گذشته گرایش مشخص می‌کند، ‌ُرمان اجتماعی با ناتورالیسم و رمانتیسم یأس‌آلودش شناخته می‌شود.(پیشین، ص 66)
شکست زودرس رُمان‌های اوّلیه علت‌های گوناگون دارد: این رُمان‌های قطور که بیش از توجه به واقعیت‌ها، ‌به احساسات و هیجانات می‌پرداختند، ‌ادبیّات دوران گذار بودند، ‌ریشه در قصه‌های عامیانه‌ی فارسی داشتند و گرایش آنها به رُمان به شیوه‌ی اروپایی بود، ‌پلّه‌ی اوّل از سلسله‌مراتب تکاملِ رُمان فارسی بودند؛ امّا نویسندگان داستان‌های کوتاه، ‌که با فنون داستان‌نویسی آشنایی بیشتری داشتند وقایع طرح شده در آثارشان محتمل‌تر بود، ‌جای آنان را در صحنه‌ی ادبیات معاصر گرفتند.
البته کمبود خواننده، ‌دشواری‌های چاپ و نشر و نیز افزایش ترجمه‌ی رُمان‌های خارجی، در شکست اوّلین رُمان‌های تاریخی و اجتماعی نقش مؤثری داشتند.
برخی از رُمان‌های اجتماعی آن دوران:
· تهران مخوف (1303)‌، یادگار یک شب(1305)(جلد دوّم تهران مخوف)‌
· ‌:‌مرتضی مشفق کاظمی (1356- 1281)‌
· روزگار سیاه (1303)‌، انتقام (‌1304)، اسرار شب (1305):عباس خلیلی
· ‌ شهرناز(1304)‌:‌یحیا دولت آبادی
· روز سیاه کارگر(1305)‌، روز سیاه رعیت (1306):‌احمد علی خداداده تیموری
· جنایات بشر یا آدم فروشان قرن بیستم (1308)‌:‌ربیع انصاری
· خون بهای ایران یا عشق و شکیبایی(1305)‌:‌علی اصغر شریف رازی
· تفریحات شب (1311)، در تلاش معاش (1312)، اشرف مخلوقات (1313)‌‌: محمد مسعود (1326- 12809 )
· زیبا(1312)،هما(1307)،پریچهر(1308)‌‌:‌محمدحجازی(1352- 1279)‌

داستان کوتاه
نخستین داستان‌های کوتاه چند سال قبل از اوّلین رُمان‌های اجتماعی منتشر شد. داستان‌های کوتاه به سرعت تکامل یافتند، ‌از نظر نوآوری‌های صناعی و مضمونی، ‌ژانرهایی چون رُمان تاریخی و رُمان اجتماعی اوّلیه را پشت سر می‌گذارند و در آثار جمالزاده و هدایت به پیش می‌تازد. البته داستانِ کوتاه در اوایل چندان مورد توجّه‌ی اُدبا و روشنفکران قرار نگرفت. داستانِ کوتاه به عنوان یک نوعِ ادبی مستقل در آن سال‌های زیاده‌نویسی و رواج تحقیقاتِ فاضلانه در متونِ ادبی کلاسیک، ‌زیاد اعتبار نداشت. صادق هدایت بی‌توجهی به داستان‌نویسی را با دیدی طنزآمیز چنین بیان می‌کند:«حدود نویسندگی از ابتدای خلقت به همین چهار موضوع [تحقیق، ‌تاریخ، ‌ترجمه و اخلاق] محدود شده است و هر کس در غیر این موضوع‌ها سخنی بگوید و خود را نویسنده بداند باید سرش را داغ کرد».(پیشین، ص 79)
داستانِ کوتاه توانسته بود که با رویکردی نو به صناعت داستان‌نویسی و مناسباتِ اجتماعی، ‌صدای گروه‌های وسیع‌تری را منعکس کند. اگر رُمان اجتماعی اوّلیه از لحاظ توجه به زندگی روزمره، ‌نسبت به رُمان تاریخی گامی پیش گذاشت،‌ داستانِ کوتاه به جای تفاخرِ تملّق‌آمیزِ رُمان تاریخی به اصالت‌های اشرافی و احساسات‌گرایی مفرطِ رُمان اجتماعی می‌کوشد انتقاد از نارسایی‌های فردی و جمعی را با ساختی حساب شده بیان کند و به صورتی عمیق‌تر با واقعیت درگیر شود. البته جمالزاده بیشتر از نظر پیش‌کسوتی اهمیت دارد، ‌امّا ارزش هدایت به علّت نقش شگفت او در تجسّم پنهان مانده‌ترین جنبه‌های زندگی ایرانی و پیشبرد صناعت داستان‌نویسی است. در بررسی ادبیّاتِ داستانی ایران درمی‌یابیم که تا سال‌های1340، ‌و حتا در مواردی پس از آن، ‌کمتر داستان کوتاه یا بلندی نوشته شده که از آثار هدایت به نوعی تأثیر نپذیرفته باشد.
محمدعلی جمالزاده (1376- 1271) ‌نخستین نویسنده‌ی ایرانی است که با قصد و نیّت آگاهانه صناعت داستان‌نویسی اروپایی را به کار گرفت، ‌و از سنّت‌های کهن داستان‌سرایی در ایران نیز استفاده کرد و اوّلین داستان‌های کوتاه فارسی را پدید آورد. اوّلین مجموعه داستان او، ‌یکی بود، ‌یکی نبود(1300) ‌را سر آغاز ادبیّات واقع‌گرای ایران دانسته‌اند.
نثر جمالزاده هنوز کاملاً داستانی نیست و تأثیر وعظ و خطابه بر آن آشکار است، ‌یعنی نویسنده به جای توصیفِ درونی و بی‌طرفانه‌ی حوادث و آدم‌ها، ‌به توضیح و تفسیرهای پندآموز می‌پردازد.
به نظر بسیاری اندیشمندان این حوزه این صادق هدایت است که رمان نو فارسی را به وجود آورده و خود بر قله‌ی آن ایستاده است.

جمعه، شهریور ۱۰

شاعر شوریده

نوشته‌ی سواره ایلخانی‌زاده
ترجمه‌ی رضا کریم مجاور
اشاره:
سواره ایلخانی‌زاده (1316 ـ 1354) در بوکان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در بوکان و متوسطه را در تبریز به پایان رساند. سپس در رشته‌ی حقوق قضایی دانشگاه تهران پذیرفته شد و همزمان به عنوان نویسنده و مجری بخش کُردی رادیو تهران به کار پرداخت. وی در سال 1354 و در حالی که کمتر از 38 سال داشت بر اثر سانحه‌ی تصادف در تهران درگذشت و در روستای حمامیان بوکان به خاک سپرده شد. سواره بنیانگذار شعر نوین کُردی در کُردستان ایران است و در همه‌ی زمینه‌های ادبی از قبیل نقد ادبی، نمایشنامه‌نویسی، داستان کوتاه و بلند، هنر، ‌ادبیات فولکلور، شعر سپید و عروضی و ... نوشته‌هایی از خود به یادگار گذاشته است. شعرهایی از او در دهه‌های چهل و پنجاه در نشریاتی چون نگین، خوشه، سخن، ‌فردوسی و ... به زبان فارسی و گاه کُردی منتشر شده است. سواره در شعرهای فارسی خود بیشتر زیر تأثیر فروغ و اخوان بوده اما شعرهای کُردی او مستحکم و دارای سبک ویژه است و به ویژه شعر بلند «خواب سنگی» از نمونه‌های ماندگار شعر کُردی است.

شاد و سرمست از یک «بار» شبانه برمی‌گشت. این مکان‌ها را خود «night club» (کلوپ شبانه) می‌نامید. خود را در خیابانی خلوت و خاموش، گام زنان می‌دید که تا زانوانش در مهی غلیظ فرو می‌رود. چنین می‌پنداشت که پاهایش از خاک، جدا شده و درحال پرواز است؛ پروازی نرم و آهسته چنان فرود آمدن دُرنایی بر لب رودبار. در کلوپ، چند بار با انگشت به سویش اشاره کرده و او را به همدیگر نشان داده بودند. او تصور کرده بود که آنان هواداران‌اش هستند که شعرهایش را در نشریات معتبر خوانده‌اند و بی‌گمان هر کدام نسخه‌ای از مجموعه‌ی شعر نوی او را ـ‌ ‌تحت عنوان «چرت خاکستری شب‌های پُر هراس» ‌ـ در خانه دارند.
فکر کرده بود که باید ظاهری شاعرانه داشته باشد. وقتی رو‌به‌روی آینه ایستاده و چهره‌ی خود را در آن نگریسته وموی و سر و صورتش را مرتب دیده بود، با دستان خویش، موهایش را ژولیده کرده بود تا شایسته‌ی نام «شاعر شوریده» گردد. هنگام بازگشت از مقابل آینه، خواسته بود که محبت طرفدارانش را با لبخندی پاسخ گوید که ایشان هم با قهقه‌ای بلند، لبخند او را جواب داده بودند. شاعرانگاشته بود که این خنده‌ی بلند، بیش از آن چه تأثیر شراب سر مست کننده باشد، ناشی از تبسم نوازشگر او بوده است.
با اطمینان سر جای خود نشسته و اندیشیده بود: «اگر ما هنرمندان نباشیم که همه‌ی دردهای این ملّت ساده دل را از آن خود کنیم، زودا که پشت این بیچارگان زیر بار غم، خم خواهدشد». احساس کرده بود چندان بزرگ شده که تارک سرش به سقف سالن می‌خورد. حتا از شخصی که کنارش نشسته بود پرسیده بود: «چرا سقف این سالن را این قدر کوتاه ساخته‌اند؟» ولی طرف، ‌جوابش را نداده بود، تصمیم گرفته بود که شعری را در باره‌ی دنیای بدون هنرمند بسراید. طرح شعر را نیز ریخته بود: «همه جا زمستان فرمانروا است، پرستوی بهار، رنجیده و هرگز برنخواد گشت، لبخنده‌ای بر هیچ لبی نقش نخواهد بست، عشق همچون آتشگهی خاموش، به سردی گراییده است؛ آفتاب به سرزمین خاموشان پیوسته است» و با خود گفته بود:
«به یاد داشته باشیم که آهنگ این شعر باید غمگین باشد. البته نه چندان که مرثیه شود». مستی حاصل از شراب و شادی آن زمان که شعرش با خطی درشت در نشریه‌ی ادبی مشهور به چاب می‌رسد،‌ با هم آمیخته و فضای کوچک سالن را پیش چشمان او تنگ‌تر کرد بود.
درخیابان تا زانوانش به ابر انبوه رؤیا فرو می‌رفت و به سوی انجمنی پرواز می‌کرد که چند هنرمند دیگر در آنجا، چشم به راه او بودند: ‌آقای «طبیعت» که نقاش ملّی بود و یکی از تابلوهایش چند روز پیش، جایزه‌ی «بی ینال» را برای او به ارمغان آورده بود؛‌ این تابلو که نقاش ناگزیر آن را به بهای 37 هزار تومان فروخته بود، عبارت بود ا زچند سوراخ گلوه مانند، که چنانچه کسی ذوق هنری نمی‌داشت، خیال می‌کرد که نقاشی متعلق به کودکی دبستانی است که پس از پایان کار، آن را نپسندیده و چند خط کج و معوج بر آن کشیده است. نقاش، ‌خود اسم تابلو را «ویتنام» گذاشته بود.
آقای «زیر و بم» که موسیقیدانی جوان بود و دماغش به قندیل ناودان شباهت داشت، و خانم «آرایش» که به تازگی دوره‌ی دانشکده‌ی هنرهای زیبا را به پایان رسانده بود و چندان متجدد بود که تیرک حلقوی چوبین بی‌انتهایی را دنبال کرده بود و به ابتدای تمدن بشری بازگشته بود و بر این باور بود که زشتی و پلشتی، برترین نماد زیبایی است و نه «زئوس» و «ونوس» هم سوگند می‌خورد که دروغ نمی‌گوید. وی می‌گفت: ‌«وقتی آدم وارد اتاقی می‌شود که در آن هر چیزی با نظم و ترتیب ویژه بر سرجای خود قرار گرفته است،‌حالش به هم می‌خورد.» «شوریده»‌ی شاعر نیز این سخن او را بسیار می‌پسندید و همیشه می‌گفت: «یک شعر طلب شما خانم آرایش، به خاطر بانویی که در این برهوت بی‌ذوقی، مفهوم زیبایی را درک می‌کند».
شاعر همچنان مست، ‌میان مه رؤیا در پرواز بود. تصور می‌کرد بر روی کوه «اُلمپ» در بارگاه خدایان نشسته است. ناگهان گربه‌ای برجست و شاعر ما که کوله بار سنگین تاریخی بر شانه‌هایش چنان پر کاهی بود، ‌یکه خورد و قلبش فرو ریخت. جای آقای «زیر و بم» خالی بود که از تپش دل شاعر، آهنگ زیبایی بسازد. از خاطرش گذشت:‌ «ترس، دشمن بزرگ آدمی است» اما نتوانست مضمون شعری را بیابد که ترس را تحقیر کرده باشد.
جریان گرم خون، هراس را از وی دور نمود و احساس کرد که چقدر مشتاق این است خود را به خانم آرایش برساند و با هم درباره‌ی حیوانات بدوی وگربه‌هایی حرف بزنند که دندان‌هایشان به درازی دشنه‌ای بوده است.
شاعر شوریده از کوچه‌ی غبار آلود گذشته به عقب برگشت. به یاد آورد که در دوران کودکی نیز،‌آبگوشت را دوست نمی‌داشت. البته آن موقع، ‌دلیل آن را نمی‌دانست، ‌اما اینک علت را فهمیده بود: ‌قلب شاعر ما به تازگی برگ گل بود؛ ‌بدیهی است که تهیه‌ی آبگوشت نیازمند کشتن یک حیوان است و او نخوردن گوشت را از فلسفه‌ی هندی برگزیده بود.
به خاطر داشت که حتا یک بار با آقای «زیر و بم» ـ که دماغش به قندیل ناودان شباهت داشت ـ بر سر این مسئله حرفشان شده بود، زیرا آقای «زیر و بم » گفته بود : ‌«هندی‌ها کار خوبی نمی‌کنند؛ ‌از گرسنگی می‌میرند در حالی که این همه گاو در خیابان‌های هند بیهوده می‌گردند». شاعر شوریده می‌دانست که از آبگوشت بدش می‌آید و طرفدار فلسفه‌ی گوشت نخوردن «جوکی»هاست و به خاطر داشت که با آقای «زیر و بم» درگیر شده بود، اما هر چه به مغزش فشار می‌آورد، نمی‌فهمید که چرا کباب را دوست می‌دارد؟
به یاد آورد که چند سال پیش، پرنده‌ی زرین بال عشق، بر شاخسار قلبش لانه کرده بود؛ معشوق وی دختری نازک اندام با موهای طلایی و چشمانی سبزفام بود؛ ولی افسوس که پس از این همه رنجی که شاعر شوریده به پای او کشید و بارها در گوشش زمزمه کرد: «بودن یا نبودن، مسئله این است» هرگز نفهمید که «شکسپیر» شاعر بزرگ انگلیسی است و همچنان می‌پنداشت که «گوران» (1) راهزن و «هه‌ژار» (2)‌کُردی بینواست.
بدتر این که تا آن روزی که بدون رودربایستی، ‌شاعر ما را با دلی شکسته تنها گذاشت،‌ ثابت نکرد که گلی پژمرده به مثابه‌ی قلبی شکسته است.
در این افکار، شناور بود که به آستانه‌ی در خانه‌ی آقای «طبیعت» رسید، این هنرمند در آن شب به مناسبت فروش تابلوی «ویتنام» مجلس بزمی در خانه‌ی خویش برپا کرده بود. شاعر با خود اندیشید که هنگام ورود به این محفل، چه بگوید؟ اندکی ایستاد و در نهان خانه‌ی ذهنش چیزی را یافت و آن گاه داخل شد. موج موسیقی چنان اژدها به سوی‌اش خیز برداشت. آقای «زیر و بم» مشغول نواختن سمفونی ناتمام «بتهوون» بود، ولی هر چه تلاش می‌کرد آهنگ «دلی دلی» از آب در می‌آمد. شاعر شوریده به قسمت بالای مجلس خیره شد تا یک صندلی خالی برای نشستن پیدا کند. ناگهان موسیقی و هیاهو قطع شد و طنین خنده‌ای دسته جمعی، در فضای سالن پیچید، «شوریده» دید که همه با تعجب به او زل زده‌اند. نگاهی گذرا به سراپای خویش انداخت و متوجه شد که تکه کاغذی با سنجاق قفلی در پشت او به کت‌اش آویخته شده است: «مکث کند»؛ آن گاه فهمید که چرا مردم در کلوپ شبانه می‌خندیدند. اینک از شعر و هنر و هنرمندی، ‌به خشم آمده بود و همانند پرنده‌ای بلند پرواز که هدف تیر چکارچی قرار گرفته باشد، بر زمین نقش بست و حس کرد که دیگر، نای پرواز ندارد.
تهران 19/ 11/ 1351
ترجمه 23/ 9/ 1381 بوکان
منبع: کاش دختر بودم! (داستان‌های طنز کُردی)‌ برگردان به همین قلم
پی‌نوشته‌ها:
1ـ عبدالله فرزند سلیمان بیگ (1962 ـ 1904 م) متخلص به گوران (Goran) شاعر حلبچه‌ای که پایه‌گذار شعر نوین کُردی به شمار می‌رود. «گوران» تیره‌ای از کُردها هستند و یکی از معانی لغوی آن «راهزن» می‌باشد.
2ـ عبدالرحمان شرفکندی (1369 ـ 1300 ه‌ـ‌ش) متخلص به «هه‌ژار= مظلوم وبینوا» شاعر و مترجم بلندآوازه‌ی کُرد؛ ‌سرگذشت عبرت‌آموز استاد توسط نگارنده‌ی این سطور، زیر عنوان «شلم شوربا» به فارسی برگردانده شده و توسط انتشارات کردستان به چاپ رسیده است.