پنجشنبه، فروردین ۱۵

واژگان استبدادی در دانشنامه‌ی سیاسی آشوری

استبداد (absolutism)

ساختِ سیاسی‌ی است با این ویژگی‌ها: الف) نبودن حدود سنتی یا قانونی برای قدرت حکومت؛‌ ب) وسعت دامنه‌ی قدرت خودسرانه‌ای که به کار برده می‌شود (البته برای تحقق این جنبه معمولاً دستگاه اداری متمرکزی باید وجود داشته باشد.)
استبداد، یکّه‌سالاری (اتوکراسی) و دسپوتیسم مفاهیم مترادفی هستند. اما یکسره یکی نیستند، ‌هم‌چنان‌که هر رژیم فراگیر (توتالیتر) استبدادی است، ‌اما هر رژیم استبدادی فراگیر (توتالیتر) نیست.
در جهان باستان نوع حکومت در تمدن‌های کهنِ آشور، بابل، ‌مصر، ‌ایران و جز آن‌ها، استبدادی بود و تنها یونان و روم از این قاعده‌ی کلی برکنار بودند و فقط دیکتاتوری‌های گذرا داشتند.
از قرن شانزدهم به بعد استبداد در اروپا صورتی تازه یافت و آن زمانی بود که دولت‌های ملّی و شاهان در برابر قدرت پاپ قد برافراشتند و استبداد پادشاهی به صورت یک آرمان سیاسی درآمد و این آرمان ـ که بر پایه‌ی نظریه‌ی قدرت مطلق شاه قرار دارد، که ناشی از فرمانروایی شاهانه و قدرتِ بَرینِ دولت است ـ دولت‌های ملّی را یگانه کرد و به صورت تازه‌ای سازمان داد. جمله‌ی معروف لویی چهاردهم که گفت «من دولتم»، ‌نشانه‌ی همان استبدادِ شاهانه‌ی کلاسیک است. استبداد در سده‌های هفدهم و هجدهم از لحاظ نظری بر حقِ قدرتِ نامحدودِ زمامدار متکی بود و هیچ چیز حتا «حقوق طبیعی» مردم نیز، آن را محدود نمی‌کرد. در قرن هجدهم انقلاب‌های امریکا و فرانسه با استبداد به مبارزه برخاستند و این مبارزه در طول سدهظ های نوزدهم و بیستم به بسط حکومت‌های قانونی در سراسر جهان انجامید و در عین حال، در قرن بیستم نوع تازه‌ای از استبداد، ‌یعنی نظام‌های فراگیر پدید آمد.
نظام استبدادی در جامعه‌ی شرقی اساساً از نوع خدایگان‌سالاری بوده است.

دیکتاتوری و دیکتاتور (dictatorship& dictator)

در اصل مقامی بود در جمهوری روم باستان که برای هنگام بحران به کسی واگذار می‌شد. در این هنگام،‌ فردی اختیارِ کاملِ حکومت و ارتش را برای مدتی محدود (معمولاً شش ماه) به دست می‌گرفت. از این‌رو، دیکتاتوریِ رومی نوعی قدرتِ قانونی بود،‌ ولی در اواخر دوره‌ی جمهوری سردارانی که قدرت حکومت را از راه‌های غیر‌قانونی در دست گرفتند، این عنوان را به خود بستند و دیکتاتوری صورت غیر‌قانونی یافت. سولا و یولیوس قیصر محدودیت‌های دیکتاتوری را برداشتند و خودسرانه حکومت کردند. از آن پس، دیکتاتور عنوان کسی شد که، ‌بدون داشتن مقام پادشاهی، با اقتدار کامل و بدون محدودیت قانونی، بر دولت فرمانروایی می‌کند.
دیکتاتوری نوعی قدرت‌مداری است که چند از این ویژگی‌ها را داشته باشد: الف) در کار نبودن هیچ قانون یا سُنتی که کردار فرمانروا (یا فرمانروایان) را محدود کند یا آن‌که فرمانروا با قدرت نامحدود خود آن‌ها را زیر پاگذاشته باشد؛ ‌ب) به دست آوردن قدرت دولت با شکستن قانون‌های پیشین؛ پ) نبودن قاعده و قانونی برای جانشینی؛ ت) به کار بردن قدرت در جهت منافع گروه اندک؛ ث) فرمانبری مردم از قدرت دولت تنها به سبب ترس از آن؛ ‌ج) انحصار قدرت در دست یه نفر؛ چ) به کار بردن ترور به عنوان وسیله‌ی اصلیِ کاربستِ قدرت.
برخی از این سنجه‌ها همگانی‌ترند، ‌چنان‌که می‌توان صفات دیکتاتوری را در مطلق بودنِ قدرت، به زور به دست آوردنِ قدرت، ‌و نبودن قواعدی منظم بزای جانشینی،‌ خلاصه کرد.
در تاریخ اخیر، ‌دیکتاتوری را می‌توان به دیکتاتوری فردی (چنان‌که در امریکای لاتین یا کشورهای عرب یافت می‌شود) ‌و دیکتاتوری فراگیر (توتالیتر) ‌تقسیم کرد.


اولیگارشی (OLIGARCHY)

[از OLIGARCHIA در زبان یونانی، ‌به معنای «حکومت گروه اندک»]
فرمانروایی گروهی اندک شمار بر دولت بدون نظارتِ اکثریت. معمولاً این عنوان را برای اقلیت حاکمی به کار می‌برند که قدرتِ دولت را در راه سود خود به کار می‌برد و اکثریت ناراضی را سرکوب می‌کند.
فرمانروایی گروه اندک بر دیگر سازمان‌ها و نهادهای اجتماعی مانند سازمان دینی، اتحادیه‌ی کارگری، حزب و جز آن‌ها نیز اولیگارشی نامیده می‌شود. از زمان افلاطون اولیگارشی در برابر یکّه‌سالاری (اتوکراسی) و مردم‌سالاری (دموکراسی) قرار گرفته است. افلاطون اولیگارشی یا گروه‌سالاری را نوع فاسدی از حکومت به شمار می‌آورد و آن را نوع فاسدی از آریستوکراسی می‌دانست، ‌همان‌گونه که دُژسالاری (تیرانی) فسادِ سلطنت است و غوغاسالاری فساد دموکراسی.
اندیشمندان جدید،‌ به ویژه در قرن بیستم، توجه خاص به گروه‌سالاری دارند و برخی همه‌ی حکومت‌ها را ناگزیر گروه‌سالارانه می‌دانند. اینان بر آنند که حکومت را به فردی و جمعی نمی‌توان تقسیم کرد زیرا جمع یا مردم هرگز حکومت نمی‌کنند و عملِ واقعیِ حکومت همیشه با گروهِ اندک است و مسئله تنها نوع رابطه‌ی این گروه اندک با جامعه و حدودِ مسئول بودن آن است. اولیگارشی ممکن است حکومت یک طبقه، دسته، ‌یا حزب باشد و بنیادِ این‌هاست که شکل‌های گوناگون را پدید می‌آورد.

فراگیر (توتالیتر totalitarian) و فراگیرندگی ( توتالیتاریسم totalitarianism)

فراگیر یا توتالیتر به عنوان صفت برای رژیم‌هایی به کار می‌رود که دارای این مشخصات باشند: نظارت دولت بر همه‌ی جنبه‌های فعالیت اقتصادی و اجتماعی؛ انحصار قدرت سیاسی در دست یک حزب حاکم و حذف هر گونه نظارت آزادانه‌ی جامعه ـ اغلب در داخل خود حزب نیز ـ بر دولت؛ دست‌یازی به ترور برای سرکوبیِ هر گونه مخالفت و نارضایی؛‌ تسلط یک فرد یا یک گروه بر حزب و دولت؛ تلاش برای شکل دادن به جامعه بر اساس ایدئولوژی حزبی؛ بسیج همه‌ی نیروهای جامعه در راه هدف‌های حزب و دولت؛ و از میان بردن آزادی‌های فردی. در دولتِ فراگیر دست‌یازی‌های دولت در حیات جامعه محدود به هیچ حد قانونی نیست و دولت با یکسان کردن آموزش، نظارت بر فعالیت‌های ادبی و هنری و در دست گرفتن تمام رسانه‌ها و مجراهای خبری و نظارت بر آن‌ها همه‌ی نیروهای جامعه را در خدمت خود می‌گیرد و هدایت می‌کند. دولت فراگیر وجود گروه‌ها یا افرادی را که نخواهد گردن به رهنمودهایش بگذارند یا در جهت هدف‌هایش وظیفه‌ی معینی بر عهده نداشته باشند تاب نمی‌آورد. البته حدود نظارت هیچ دولتی نمی‌تواند مطلق باشد و فراگیرندگی (توتالیتاریسم) مفهومی نسبی است. منشاء دولت فراگیر نظریه‌هایی‌ست که دولت را هم‌چون یک اندامه (اورگانیسم) با جامعه یکی می‌انگارند و دولت را هم‌چون جانی در تن جامعه و مظهر قدرت و توانمندی آن می‌شمارند. نازیسم آلمان و فاشیسم ایتالیا نمونه‌های عالی نظام‌های فراگیرند.
اصطلاح «دولت فراگیر» را روشنفکران ناراضی مارکسیست در دو دهه‌ی 1930 ـ 1940 برای تفسیرِ سیاستِ «همسانگری» (یا نازیگری) حزب‌ها، اتحادیه‌های کارگری، دانشگاه‌ها، ‌انجمن‌های حرفه‌ای، ‌و مانند آن‌ها، در آلمان نازی به کار می‌بردند، ولی به علت همانندی‌هایی که از نظر روش میان کمونیسم استالینی و نازیسم آلمانی وجود داشت، این اصطلاح شامل نظام‌های کمونیستی از نوع شوروی نیز شد. ولی با آن‌که این دو نظام از نظر روش همانندی‌هایی دارند ـ ‌نظام تک‌حزبی، ایدئولوژی واحد، رهبری فردی، ترور پلیسی، ‌نظارت دولت بر همه‌ی شئون فرهنگی و اجتماعی جامعه و جز آن ـ باید به خاطر داشت که کمونیسم از نظرِ ایدئولوژی اساساً هوادار دموکراسی و ضد دولت است، ‌حال آن‌که ایدئولوژی‌های فاشیسم و نازیسم ضد دموکراسی و هوادار قدرتِ هر چه بیشترِ دولت‌اند.
تیرانی (tyranny)

عنوانی است برای حکومتِ ستمگرانه‌ی کسانی که قدرت را در یونانِ باستان از راه غیر‌قانونی به دست می‌آوردند. آنان را در یونان «تورانوس» می‌نامیدند، اما در مفهوم عام این کلمه برابر دُژسالاری یا جبّاریّت است.


یکّه‌سالاری (اتوکراسی autocracy)

نوعی قدرت که دارای این مختصات‌ است: الف) برتری آشکار یک فرد در بالاترین مرتبه‌ی اداری کشور؛ ب) نبودن قانون‌ها یا سنت‌هایی که بر عملِ فرمانروا نظارت کند؛ پ) نامحدود بودنِ قدرت فرمانروا در عمل.
یکّه‌سالاری ممکن است بر وفاداری باطنیِ فرمان‌گزاران (اتباع) به سالارِ خویش یا بر ترسِ آنان از او متکی باشد.
یکّه‌سالار (اتوکرات) ممکن است قدرت خود را از راه روسم و سنت‌های اجتماعی کسب کرده باشد یا به زور به دست آورده باشد، که در صورتِ اول یکّه‌سالاری مشروع از راه وراثت یا پذیرشِ فرمان‌گزاران است، ‌و در صورت دوم دیکتاتوری است. سلطنت‌های استبدادی از نوع حکومت‌های یکه‌سالارند.
آشوری ،‌داریوش؛ دانشنامه‌ی سیاسی، تهران، انتشارات مُروارید،‌چاپ ششم 1388