دوشنبه، تیر ۱۱

آگاهی طبقاتی و ‌شیء‌وارگی در نظریات مارکس و لوکاچ

لوکاچ جزء آن دسته از مارکسیست‌هایی است که به ریشه‌های هگلی نظریه‌ی مارکس روی آوردند تا با یافتن یک جهت‌گیری ذهنی توانایی مارکسیست‌های اولیه را در سطح مادی و عینی، تکمیل سازد. او بر آن بود تا رابطه‌ی دیالکتیکی را میان جنبه‌های ذهنی و عینی زندگی اجتماعی دو باره برقرار سازد.
بر اساس نظر لوکاچ این صورت متمایز روش مارکسیستی عناصر گوناگون زندگی اجتماعی را نه چونان بخش‌های جدا از هم بل‌که به مثابه یک کلیّت واحد درک می‌کند «برتری مقوله کلیت، حاوی اصل انقلاب در علم است.» این سخن بیان متفاوتی از این گفته هگل است که «حقیقت همان کلیت است». لوکاچ بعدها این نظر را از هگل گرفت که تنها در صورتی شناخت كليت ممکن می‌شود که ذهن و عين معرفت یگانه باشند «آگاهی در اینجا،‌ معرفت به یک شیئ بیرونی نیست بل‌که خودآگاهی عین است» بنابر این «واقعیت تنها به صورت کلیت قابل درک و فهم است و تنها ذهنی که خود یک کلیت است قادر به چنین درکی است» لوکاچ با جذب هگل پایه‌ی نقد اندیشه و جامعه بورژوازی را ریخت که مضمون اصلی مقاله‌ی مرکزی «تاریخ و آگاهی طبقاتی»‌ را تشکیل می‌دهد:‌ شیئ‌وارگی و آگاهی پرولتاریا. سرمایه‌داری دقیقاً صورتی از جامعه است که به گونه‌ای عمل می‌کند که گویی یک کلیت نیست. لوکاچ با اخذ و وارد کردن نظرات وبر و زیمل به درون یک چارچوب مارکسیستی، ‌جامعه‌ای را توصیف می‌کند که در آن کمیّت به طور متزاید کیفیت را کنار می‌زند و عقلانیت ابزاری در آن حکم‌رانی می‌کند: وجوه فردی زندگی اجتماعی ممکن است مدرنیزه شود و تحت تأثیر روندهای بوروکراتیک قرار گیرد، اما روابطی که این‌ها را به یکدیگر درون یک کلیت پیوند می‌دهد درک نمی‌شود. اما در حالی‌که وبر این فرایند عقلانی شدن را به مثابه یک پیامد ناگزیر غلبه مدرنیته می‌دید،‌ ‌لوکاچ آن را به عنوان شکلی توسعه‌یافته از آنچه مارکس در سرمایه بت‌انگاری کالایی می‌نامد، ‌بررسی می‌کند. مارکس مدعی است که روابط در نظام سرمایه‌داری،‌ روابط اجتماعی میان انسان‌ها به شکل روابط میان اشیاء ‌درمی‌آیند. مبادله کالا در قواعد بازاری زندگی مردم، ‌قیمتی بر روی نیروی کار می‌گذارد و در بحران اقتصادی احتمالاً آنها را به بی‌کاری و فقر محکوم می‌کند. لوکاچ این ایده را می‌گیرد و آن را به مفهوم فرایند «شیئ وارگی» ارتقاء ‌می‌دهد تا بدین ترتیب کلیت را به درون زندگی اجتماعی انسان‌ها وارد کند. (دائره‌المعارف ویکی پدیا، اینترنت)
لوکاچ تلاش می کرد با کم کردن وزن اقتصادی نظریه سنتی ( به عنوان مثال با بسط مفهوم طلسم انگاری کالای مارکس به چیز‌وارگی که فرد نه تنها نسبت به کالای ساخته خویش بل‌که نسبت به تمام واقعیت‌های ساخته‌ی دست خویش اعم از جامعه و قانون و دولت و کالا بیگانه می‌شود) نقش ارادی کنشگران را زیاد کند. در واقع او با این کار از اهمیت فزاینده‌ای که جبرگرایان به عامل اقتصادی به عنوان زیربنای جبری شکل دهنده تمام وقایع می‌کاهد و بر اهمیت نقش ارادی و خلاقانه کنشگران می‌افزاید. البته لوکاچ در کتاب تاریخ و آگاهی طبقاتی ، هم‌چنان پرولتاریا را تنها طبقه دارای گنجایش پروراندن آگاهی طبقاتی می‌داند که خود تحلیلی بر پایه عامل اقتصادی است. (ذاکری، آرمان؛ اینترنت)
خدمت عمده لوکاچ به نظریه مارکسیستی در دو مفهوم عمده‌اش چیز‌وارگی و آگاهی طبقاتی نهفته است. لوکاچ از همان آغاز آشکار ساخت که نمی‌خواهد کار مارکسیست‌های اقتصادی را در زمینه‌ی چیزوارگی یکسره رد کند، بل‌که تنها بر آن است که افکار آنها را گسترش و بسط دهد. او به مفهوم مارکس از کالا، که آن را به عنوان «مسأله‌ی اصلی و ساختاری جامعه‌ی سرمایه‌داری» مشخص ساخته بود،‌ کارش را آغاز می‌کند. یک کالا در اصل یک نوع رابطه‌ی میان مردمی است که آن را به عنوان یک چیز و باور می کنند، در نتیجه صورتی عینی به خود می‌گیرد. آدم‌ها در کنش‌متقابل با طبیعت در جامعه‌ی سرمایه‌داری، محصولات یا کالاهایی (مانند اتومبیل، فیلم و...) را تولید می‌کنند ولی این واقعیت را فراموش می‌کنند که خود آنها هستند که به این کالاها ارزش می‌بخشند. طلسم‌انگاری کالا فراگردی است که طی آن کنشگران در جامعه سرمایه‌داری برای کالاها و بازار‌شان وجود عینی مستقلی قایل می شوند. مفهوم مارکس از طلسم‌انگاری کالاها پایه‌ی مفهوم چیز‌وارگی لوکاچ بود. تفاوت این دو مفهوم «چیز وارگی» و «طلسم‌انگاری» در میزان گستردگی آنهاست. در حالی‌که مفهوم طلسم‌انگاری محدود به نهاد اقتصادی است، اما لوکاچ مفهوم چیز‌وارگی را به سراسر جامعه ـ دولت، قوانین و بخش اقتصادی گسترش می‌دهد. بنا به گفته‌ی لوکاچ انسان در جامعه‌ی سرمایه‌داری با واقعیت دست ساخته‌ی خودش (کالا) نه تنها بیگانه می‌شود، حتی خود را یکسره بازیچه‌ی قوانین آن می‌انگارد.دومین مفهوم اوآگاهی طبقاتی است که به نظام‌های اعتقادی و مشترک کسانی اطلاق می‌شود که جایگاه طبقاتی همانندی را در جامعه اشغال می‌کنند. لوکاچ آگاهی طبقاتی را پس از عبور از حالت پیشين آن یعنی آگاهی کاذب می‌داند و می‌گوید: بیشتر طبقات اجتماعی در برابر تاریخ نتوانسته‌اند بر این آگاهی کاذب فائق آیند. در نظام‌های ماقبل سرمایه‌داری ساخت و کار طوری بوده که قدرت دولت مانع از پیدایی و تبلور آگاهی طبقاتی می‌شدند.
توانایی دستیابی به آگاهی طبقاتی ویژه‌ی جوامع سرمایه داری است. در جوامع ما قبل سرمایه داری عوامل گوناگونی از رشد آگاهی طبقاتی جلوگیری می‌کردند.
نظام سرمایه‌داری خرده بورژوازی و دهقانان به خاطرموقعیت ساختاری مبهم‌شان نمی‌توانند آگاهی طبقاتی را در خود بپروانند، در صورتی که طبقه‌ی پرولتاریا ظرفیت پروراندن آگاهی طبقاتی راستین را دارد. با عملکرد همین ظرفیت و نیروهای خارج از آن پرولتاریا از حالت وجودی طبقه در خود یعنی یک موجود آفریده‌ی ساختار اقتصادی بیرون می‌آید وبه حالت طبقه‌ای برای خود یعنی طبقه‌ای که به جایگاه و رسالتش آگاهی دارد در می‌آید. (ریتزر، جورج؛ 196: 1384)
تئوری بت‌وارگی (فتیشیسم) قبل از هر چیز در نخستین بخش کتاب کاپیتال توضیح داده شده است. مارکس می‌گوید: «فتیشیسم کالا» عبارت از این واقعیت است که «رابطه‌ی معین اجتماعی انسان‌ها در نفس خود ... برای آنها شکل خیال‌بندانه‌ی رابطه‌ی بین شئی‌ها را پیدا می‌کند». یا «رابطه‌های اجتماعی که کارهای خصوصی‌شان را تأمین می‌کند، در تولیدکنندگان پدیدار می‌شوند ... مانند رابطه‌های غیر‌شخصی میان افراد و رابطه‌های اجتماعی میان شیء‌های غیر‌شخصی». (بالیبار، اتین؛ اینترنت)
تئوری لوکاچ استوار بر این ایده است که در دنیای ارزش‌های تجاری، سوژه‌ها در نفس خود تحول یافته‌اند و بنابر این به «چیزها» تبدیل شده‌اند. این چیزی است که در اصطلاح Verdinglichung (شئی‌وارگی یا شیء شدن) در بیان می‌آید که در نزد مارکس این نقش را بازی نمی‌کند. مارکس گفته است که رابطه‌های بین کالاها (هم‌ارزی، قیمت، مبادله) از استقلال برخوردارند و بدین ترتیب نه فقط جانشین رابطه‌های شخصی می‌شوند، بل‌که این رابطه‌ها را می‌نمایانند. لوکاچ دو ایده‌ی متفاوت را ترکیب می‌کند: نخست این ایده که عینیت تجاری عینیت مقوله‌های اقتصادی و کارکردهایی که در آنها مجال بروز یافته‌اند ـ مدل هر عینیت و به ویژه عینت «علمی» در دنیای بورژوایی است، و این امکان این دریافت را فراهم می‌آورد که چرا علم‌های کمّی طبیعت (مکانیک، فیزیک) در عصر مدرن تحول می‌یابند و در عین حال رابطه‌های تجاری را تعمیم می‌دهند. آنها در طبیعت به بررسی تمایز ذهنی و عینی‌ای می‌پردازند که ریشه آن در پراتیک‌های مبادله است: سرانجام این ایده که عینیت بخشیدن یا عقلانی کردن به عنوان محاسبه‌ی ارزش در همه فعالیت‌های بشری گسترده می‌شود، یعنی کالا مدل و شکل هر چیز اجتماعی می‌شود.

منابع
ریتزر، ‌جورج؛ نظریه‌ی جامعه‌شناسی در دوران معاصر، محسن ثلاثی، تهران، انتشارات علمی، چاپ نهم 1384
بالیبار،‌اتین؛ ایدئولوژی یا فتیشیسم: قدرت و بردگی، ب. کیوان، اینترنت
دائره‌المعارف ویکی‌پدیا؛ تاریخ و آگاهی طبقاتی، اینترنت
ذاکری،‌آرمان؛ پیشینه فلسفی مکتب فرانکفورت، اینترنت