جمعه، آبان ۵

«بهشت بر فراز برلین» داستان هبوط فرشته و صعود به انسان

نسخه‌ی سانسور شده‌ی «بهشت بر فراز برلین» یا «بال‌های اشتیاق» را دیدیم. به قول دوست وبلاگ‌نویس‌مان مجتبا ‌پور‌محسن 40 دقیقه از کل فیلم سانسور شده بود. اما با وجود این سانسور وحشتناک از فیلم لذت بردم. نیمه‌های فیلم بود که بعد از مدت‌ها احساس زیبای انسان بودن را دو باره درک کردم. با دیدن این فیلم آدم احساس انسان بودن می‌کند. در میان این همه نقدها و متن‌های ادبی و عرفانی که زشتی‌های آدمی را به رخ‌اش می‌کشند و خوش به حال اسب و کبوتر و فرشته سر می‌دهند، ‌غرور جریحه‌دار انسانی‌ام التیام پیدا کرد. شانه‌هایم را بالا گرفتم و دانستم که «شانه‌‌های آدم برای حمالی نیست، ‌برای بالا انداختن است».
اما در مورد فیلم. ماجرای فیلم از این قرار است که دو فرشته به نام‌های دامیل و کاسیل از آسمان برلین هبوط می‌کنند تا سر از راز آدمیان دریابند. دامیل به دنیای آدمیان دل می‌بندد و عاشق می‌شود. او می‌ماند و انسان می‌شود و کاسیل همچنان فرشته.
به نظر می‌رسد فیلم بیانگر نگاه انسان مدرن است که باورش را به ماوراء از کف می‌دهد و می‌کوشد برای پدیده‌هایی چون روح، فرشته و بهشت تفسیرهای زمینی بیابد.
«بهشت بر فراز برلین» داستان عظمت انسان است. فرشته‌گان به زمین هبوط می‌کنند ولی در واقع این صعود آنهاست. در همان اول فیلم متوجه می‌شویم که بچه‌ها می‌توانند فرشته‌گان را ببینند. این خود می‌تواند ارجاعی باشد به پاکی و معصومیت کودکان و نزدیکی آنها به آن عالم روحانی و فراموشی کمتر پیمان الست.
دامیل از دنیای جبر‌وار فرشته‌گان خسته شده؛ او به آزادی و اختیار انسان‌ها غبطه می‌خورد. او می‌خواهد خودش باشد چه بد و چه خوب (نشان دادن آثار جنگ در فیلم دقیقن به این معناست). او دوست دارد از چیزهای خیلی عادی و پیش‌پا افتاده‌ی زندگی انسان‌ها بهره ببرد. تقابل جبر و اختیار انسان و فرشته در دیالوگ‌های داخل ماشین دامیل و کاسیل به خوبی نمود پیدا می‌کند. دامیل می‌خواهد مؤثر واقع شود،‌ او می‌خواهد اگر برای یک بار هم شده کاری را که خودش می‌خواهد انجام دهد نه مانند عالم فرشته‌گان همیشه دست به سینه منتظر دستور باشد. این مؤثر بودن و خاطره از خود به جای گذاشتن در قسمتی از فیلم که دامیل به دنیای انسان‌ها می‌پیوندد نشان داده شده،‌ در این قسمت رد پای او بر برف‌ها مانده است. جای پاها اولین اثر اوست در دنیای انسان‌ها.
دنیای فرشته‌گان دنیای سیاه و سفید است. تصویر برداری عالی فیلم و توجه به رنگ‌ها، به خوبی این مسئله را باز نموده است. اما دنیای انسان‌ها رنگارنگ است. رنگ‌های شاد دارد،‌ و رنگ‌های غمگین. شور و حرارت دارد،‌ و افسردگی و ناامیدی. ولی همواره واقعیتی است دست پرورده‌ی خود انسان.
دامیل زندگی را زیبا می‌یابد. او در آرزوی سر کشیدن یک لیوان قهوه است. زیبایی‌هایی که به چشم او می‌آید بیننده‌ی فیلم را وا می‌دارد تا به طور جدی‌تری به این زیبایی‌های پیش پا افتاده بنگرد. این از نو نگریستن و جور دیگر دیدن یکی از مؤثرترین حالاتی است که به بیننده دست می‌دهد.
دامیل بعد از اینکه به جامعه‌ی انسانی می‌پیوندد زرهی قدیمی با خود دارد. تن پوشی که از عالم فرشته‌وار خود به ارث رسیده، ‌عالمی که در آن از شر و اختیار در انجام خوبی محافظتش می‌کرد. دامیل آن را فروخت (هر چند انسان‌ها کلاه سرش گذاشتند!) و با آن لباس‌هایی خرید با رنگ‌هایی شاد و انسان‌وار تا در آن آزادی عمل داشته باشد و جهانی را بسازد که خود مسئولیت‌اش را باید به دوش بکشد.
فرشته‌گان نابالغانی هستند پست‌تر از مقام انسان نه بالاتر از او. آنها هبوطی صعودوار می‌کنند تا عشق انسانی و بار امانت مانده بر دوش او را کشف کنند . آنها انسان بودن را می‌خواهند. همچنان که اشاره شد بچه‌ها نیز مانند فرشته‌گان بعد از رسیدن به مراحل بالاتر بلوغ است که افتخار درآمدن به جرگه انسان‌ها را دارند.
دامیل در اواخر فیلم می‌گوید: من حالا چیزی را می‌دانم که هیچ فرشته‌ای نمی‌داند.
و اما آخرین دیالوگ فیلم: ما حرکت را آغاز کردیم.

کارنامه‌ی فیلم:
کارگردان: ویم وندرس
نویسنده: پیتر هانتکه
فیلم‌بردار: هانری آلکان
موسیقی: یورگن نیپر
بازیگران: برونو کانتس، اتو ساندر، سولوایگ دومارتین، پیتر فالک، کورت بویتس
محصول 1987 آلمان ـ فرانسه