میروم،باید بروم!
این مطلب را خانم ندا[زبان مادری]لطف کردند و برای صد سال تنهایی نوشتند.همین جا لازم می دونم از این دوست خوب برای مهربانیشان تشکر کنم.(شهروند)
1
قصه را که میدانی؟قصهی مرغان و کوه قاف،قصهی رفتن و آن هفت وادی صعب،قصهی سیمرغ و آینه را؟قصه نیست،حکایت تقدیر است که بر پیشانیام میگذرد،هزار سال است که تقدیر را تأخیر میکنم.اما چه کنم با هدهد ،که از عهد سلیمان تا امروز هر بامداد صدایام میزند،من اما مثل همیشه همان گنجشکک کوچک عذر خواهام که هر روز بهانهای تازه در چنته دارم،بهانههای سخیف و
مبتذل:تنام نازک است و بالهایم نحیف،من از راه سخت و سنگلاخ میترسم.من از گم شدن،من از تشنگی،من از تاریکی میترسl
2
گفتی قرار است بالهایمان را در حوض داغ خورشید بشوریم!گفتی که تازه اول قصه است!گفتی که بعد نوبت معرفت است!گفتی که حیرت،بارِ این درختیست که خود کاشتهای!گفتی که فقر..!گفتی که آخرش محو است..عدم است...آی هدهد!بایست،به بال نحیفام بنگر.من طاقتاش را ندارم.
3
بهار که بیاید،دیگر رفتهام.بهار شاید بهانهی رفتن است.حق با هدهد بود که میگفت:رفتن زیباست،ماندن شکوهی ندارد،آن هم پشت این همه سنگریزهی طلب.گیرم که ماندم و باز بالبال زدم در خاک و خاطره،در گذشته و گِل،گیرم که بالهایم را هزار سال دیگر هم بسته نگاه داشتم،بال بسته کی لذت اوج را میچشد؟!
4
میروم،باید بروم.پرپر و در خون تپیده،آخر شنیدهام که می گویند سیمرغ مرغان در خون تپیده دوستتر میدارد.راستی اگر نیامدم،یعنی آتش گرفتهام.شعله کشیدهام!سوختهام!یعنی که خاکسترم را هم باد برده است!میروم اما هر جا که رسیدم،پری به یادگار برایت خواهم گذاشت،میدانم،میدانم این کمترین شرط دوستی است.بدرود روزهای بیقراری!راستی قرارمان حوالی قاف،آشیانهی سیمرغ،همان جایی که نشاناش جز بال و پر سوخته چیزی نیست..
4 پيام:
قصه را میدانم . هد هد صدایم میزند و شاید تا قرن های دیگر نیز صدایم بزند و من هنوز گنجشک کوچک عذر خواه باشم . اما این هدهد ما دلنگران است . میداند سفر چیست و لذت اوج چیست . سالها گذشت و شاید قرن ها از اولین روزی که قدم در این کره خاکی گذاشتم میگذرد . روزی که در قالب گیاه سر از خاک بیرون آوردم و روزی که همان گنجشک کوچک عذر خواه بودم امروز در سایه ی نجوای هدهد عقابی شده ام که زندگی را جز در اوج نمی خواهد . آؤی نیم نگاهی به آنسوی دریا و یکبار تنفس از هوای درون عقل را در قبال عشق سفر عاجز کرده است . مانده شکوهی ندارد ، باید بروم
... برکت باشد
و تمناي وجودت را ميخواهد و بس...
لينكتم گذاشتم مرسي
موفق باش
ارسال یک نظر
<<< برگرد به صفحهی اصلی