گزیدهای از سرخ و سیاه اثر استاندال
- مگر زیبایی راه در نتیجهی خارهایی که در پرچینهای اطراف آن هست، نقصان پیدا میکند؟ مسافر به راه خود میرود و خارهای پلید را میگذارد و میگذرد تا در همان مکانی که بود، افسرده و خاک شود.
- عشقی که در مغز پدید آمده باشد، بی چون و چرا، بیشتر از عشق حقیقی فراست دارد، اما شور و اشتیاق آن بیش از چند دقیقهای پایدار نیست. این عشق بیش از اندازه به نفس خود عارف است، پیاپی دربارهی خود داوری میکند... استعباد دارد که نیروی فکر را گمراه کند، زیرا که پایهی خودش به زور فکر استوار شده است و بس.
- یکی از جهانگردان انگلیس سخن از مؤانست و الفتی میگوید که میان وی و ببری پدید آمده بود. سیاح این حیوان را پرورده بود و مینواخت اما پیوسته هفت تیری مجهز و آماده روی میز نگه میداشت.
- اشخاصی که عزت و احترام دارند ،مشتی دزد و کلاهبردارند ک خوشبختانه در حین ارتکاب جرم گرفتار نشدهاند.
- آه مسیو، رمان آینهای است که بر سر راهی به گردش در میآید. گاهی رنگ زمرد مانند آسمانها و گاهی گل لجنزارهای راه را به شما نشان میدهد و شما بر کسی که آینه را در سبد خود به دوش دارد، تهمت میزنید که هرزه و فاحشه است. آینهی وی لجن را نشان میدهد، و شما آینه را به باد تهمت میگیرید. در صورتی که بهتر است بروید و تهمت را به جادهای بزنید که لجنزار است و از این بیشتر به آن بازرس راه بزنید که جلو تجمع و رکود آب و تشکیل لجنزار را نگرفته است.
- تصور خدا برای بیدادگران سودمندترین تصورات است.
- به نظر من چیزی به استثنای حکم مرگ مایهی تشخص و امتیاز مرد نمیتواند بود؛ و این یگانه چیزی است که نمیتوان خرید.
- سیاست سنگی است که به گردن ادبیات بسته میشود و در عرض مدتی کمتر از شش ماه آن را غرق میکند. گفتگو از سیاست در میان هیجان تخیل، در حکم تیری است که در اثنای کنسرتی رها شود. این صدا بیآنکه قوت و تاثیری داشته باشد، گوش خراش است و با آوای هیچ آلت موسیقی نمیسازد.
- قیافهی غمگین قیافهی شایستهای نمیتواند باشد. باید قیافهی ملالزده به خود بست. غمگین بودن نشانهی این است که دستتان از چیزی کوتاه است، و در کاری شکست خوردهاید. این کار به منزلهی اظهار عجز و حقارت است. بر عکس، اگر قیافه ملالت زده باشد، نشانهی آن است که چیز پستتری بیهوده کوشش داشته است که در نظر شما مقبول افتد.
- مراحل عشق:تحسین - امید - تبلور نخستین - شک و تردید - تبلور دوم .
- احمق یگانه کسی است که از دست دیگران خشمگین باشد. سقوط سنگ به علت ثقل خودش است.
- عشق اغلب چهره در زیر نقابی پنهان میدارد، اما با وجود آن نقاب سیاهی که برچهره میزند، از پرده بیرون میافتد، همچنانکه تیرهترین آسمانها از ترسناکترین طوفانها خبر میدهد.
- در فرانتس کونته، انسان هر چه بیشتر دیوار بسازد و هر چه بیشتر در ملک خویش سنگ روی سنگ سوار کند، به همان اندازه شایستهی احترام و تکریم همسایگانش میشود.
- این کار (معلم سر خانه گرفتن ) شاید سیصد فرانک برای من خرج داشته باشد اما این سیصد فرانک باید هزینهای شمرده شود که برای حفظ مقام و منزلت ما ضرورت دارد.
- فریاد زد: چقدر مدح پاکدامنی میگویند! گویی پاکدامنی یگانه فضیلتی است که در دنیا وجود داد! و با اینهمه، در قبال مردی که ثروت خود را از تاریخ تصدی اموال فقرا تا کنون دو سه برابر کرده است، به چه تکریم پستی دست میزند! شرط میتوانم بست که این مرد حتی از پول مختص اطفال سر راهی هم میدزدد، بیچارگانی که فقر و مسکنتشان از فقر و مسکنت دیگران آسمانیتر است! آه! ای عفریتها! ای عفریتها! و من هم بچهی سر راهی هستم که پدرم، برادرانم و همهی اعضای خانواده دشمنم داشتهاند.
- اما در این شغل و منصب ما، باید یکی از دو راه را پیش گرفت: مطلب عبارت از کسب ثروت و دولت در این دنیا و یا در دنیای دیگر است. حد وسط وجود ندارد.
- چون مادام دورنال هرگز رمان نخوانده بود، همهی دقایق و لطایف سعادت خود را تازه میشمرد.
- هرگاه برابری وجود نداشته باشد نمیتوان دل به دست عشق داد.
- تفاوت موجد کینه است.
- بدبختی مایهی کاهش قوهی تمییر میشود.
- در طبایع بی باک و خود پسند، از خشم گرفتن بر خود، تا تندی نمودن بر دیگران بیش از یک قدم فاصله نیست.
- قانون بزرگ قرن خود را به یاد بیاورد: رفتارتان مخالف آن چیزی باشد که انتظار میرود.
- گفتارت کم باشد و کردارت کم .... این است یگانه وسیلهی رستگاری من.
- میتوان عالم و کاردان بود، اما شجاعت و شهامت را از کجا باید آورد؟...شجاعت و شهامت چیزی نیست که بتوان یاد گرفت.
- بدبختترین بدبختیها در زندان این است که نمیتوان در سلول خود را بست.
1 پيام:
"هیچ زبانی قادر به بیان پریشانی ها و نگرانی های ژولین نخواهد بود... اگر درون سینه اش از سرب گداخته لبریز می بود، هر آینه کمتر از این رنج می برد".
ارسال یک نظر
<<< برگرد به صفحهی اصلی