جمعه، اسفند ۱۹

یادداشت‌های پراکنده (شاملو و شعر سپید)‌



چند سال پیش شعری از شاملو را نقد کرده بودم. امروز که کاغذ باطله‌هایم را دور می‌ریختم،‌ فیش‌های آن نقد را پیدا کردم. هرچند این یادداشت‌ها بسیار پراکنده‌اند ولی شاید به کار کسانی که علاقه‌مند به شاملو هستند بیاید.

شعر امروز ایران دو آغاز کننده‌ی جدی دارد،‌ نیما و شاملو. شعر یکبار با نیما متحول گردید بار دبگر با الف.بامداد دیگرگون شد. اگرچه نیما راهگشای شعر امروز ایران است اما با حفظ نوعی وزن و قافیه بندناف خود را با ادب قدیم حفظ کرد. الف. بامداد اگرچه تاریخا پس از او می‌آید و مدتی به اقتفای او کار می‌کند اما زمانی بعد آزادسازی شعر از قیود سنتی وزن عروضی و تبعات آن را ضروری می‌بیند و از عروض نیمایی عدول می‌کند، تجربه‌ی شعر سپید را قانونمند می‌کند و سامان می‌بخشد و دوره‌ی جدیدی در شعر فارسی آغاز می‌شود .
"شاملو با درک پیام اصلی نیما که هر نوآوری پس از مدتی به سنت گذار بدل می‌شود و نوآوری دیگر ضرور می‌افتد، زبان شعر فارسی را از قید هزار و اند ساله‌ی وزن و قوافی و بدایع آزاد کرد و در برخوردی عاصی و خلاق با فضای فرهنگی - اجتماعی معاصر ظرفیت‌های غنایی زبان را در هیات کلمه‌های ترکیب شونده – جدا از منطق نظم و شعر – در خدمت بیان اندیشه و تخیل درآورد و با این شیوه جهان درونی شعر تنوعی حیرت‌آور یافت چرا که شکل‌های ظاهری از قید محدودیت رها شده بود"
(جواد مجابی – شناختنامه‌ی احمد شاملو , ص 74)

شاملو خود راجع به شعر سپید چنین می‌گوید:" شعر سپید، از وزن و قافیه، از آرایش و پیرایش احساس بی‌نیازی شاید نکند، اما از آن محروم است ... و شاید بتوان از آن محروم نماند، ‌لیکن تظاهر به بی‌نیازی می‌کند ...گویی شکنجه دیده‌ی سر به زیری است که به عمد می‌خواهد عریان بماند تا چشم‌های تماشاگران، داغ‌های شکنجه را بر تن او ببینند و راز سر به زیری او را دریابند ... و اگر بخواهم بهتر گفته باشم:- آثار شکنجه است که اگر به قالب جامه‌یی درآورده شود،‌منتفی است. هرچه جامه آراسته‌تر، ‌خاصیت وجودی وی منتفی‌تر . شعر سپید، شاید رقصی است که به موسیقی احساس نیاز نمی‌کند،‌.. یا شرابی است که در ساغر نمی‌گنجد، ‌تا عریان‌تر جلوه کند و شکل نمی‌خواهد تا روح مجرد خود را در بی شکلی بهتر نمود دهد . درحقیقت شعر سپید شعری است که نمی‌خواهد به صورت «شعر» درآید ... شعر سپید با هر چه اضافی، ‌با هر قافیه‌ای بیگانگی و بی‌حوصلگی نشان می‌دهد. با هرگونه دستکاری ـ‌به هر اندازه که ناچیز باشد - لج می‌کند. هرگونه کوششی برای آنکه شکل رایجی بدان داده شود، خسته‌اش می‌کند، ‌خفه‌اش می‌کند، ‌مسخش می‌کند" .
"از بیان این مطلب واهمه می‌کنیم؛ اما بهر حال گفتنی است که: "شعر سپید مطلق و مجرد است" و باید نامی دیگر از برای آن جست، ‌چرا که غرض از شعر سپید نوعی شعر نیست؛ ‌چیزی است نزدیک به شعر بی‌آنکه شعر باشد و نزدیک به یک نوشته بی‌آنکه دارای منطق و مفهومی باشد که تنها با نوشتن، ‌مرادی از آن حاصل آید".
(حاشیه‌ای بر شعر شاملو – اندیشه و هنر، ‌ویژه‌ی ا.بامداد،‌شماره ی 2 – فروردین 1334)‌

شاملو شاعر جسوری است، ‌کسی که قالب را شکست و ره به نوآوری آورد؛ او در شعر بسیار سختگیر است تا به جایی که در نقد آثار دیگران گاه آنقدر سخت می‌گیرد که در بیان آن از عرف موجود در می‌گذرد و بیشتر به گستاخی و به قول خود ، ‌به بی‌ادبی می‌انجامد. شاملو شعر را از دید خود می‌بیند، ‌و آن را به طرقیه‌ی خود می‌فهمد. شاملو معتقد است که برای شاعر بودن اول باید آزاد بود، ‌مثلا اگر ما مقید به مذهبی باشیم که در آن بوییدن گل کفر به حساب آید هرگز از بوییدن گل تصور و احساس شاعرانه نخواهیم داشت .
شاملو معتقد است :‌"‌شاعر اصیل، ‌در خارج از چارچوب زمان و مکان خود نمی‌تواند وجود داشته باشد و اگر به زمان و مکان خود وفادار بماند و نماینده‌ی صمیمی نسل خود و انسان‌هایی که در کنارش زندگی می‌کنند باشد، بدون تردید به زمان‌ها و مکان‌های دیگر نیز متعلق خواهد بود و از همین طریق است که شاعر اصیل فرصت جاودانگی پیدا می‌کند"‌.
(‌رضا براهنی – طلا در مس، ‌جلد دوم – چاپ اول 1371)‌

به زعم او:‌"‌شعر یک حادثه‌ایست. حادثه‌ای که زمان و مکان سبب ساز آن هست اما شکل‌بندیش در «زبان» صورت می‌گیرد .
(‌گفتگوی ناصر حریری با شاملو)

شاملو شاعری اجتماعی است، ‌یک رئالیست که تعهد اجتماعی را زمینه‌ساز کارهای خود کرده است. او در شعرش دنبال احساس و پیام است و اثر هنری بدون این دو عنصر را پوچ می‌داند. قبول مسئولیت اجتماعی خط اصلی شعر اوست. او هنر را فقط مبلغ حقیقت می‌شناسد و تنها از این لحاظ است که می‌تواند در نهایت سنجیدگی پیشرو باشد. هنرمندان و دولتمردان، ‌هر دو سیاست به کار می‌زنند با این تفاوت که دولتمردان معمولا نیتی را پنهان می‌کنند که کوشش هنرمندان صرف لو دادن آن می‌شود.
شاملو شعر را چشمه‌ی جوشانی در درون شاعر می‌داند که وقتی لبریز شد سر ریز خواهد کرد.
" شعر، ‌یا دستاورد آمیزش خصلت شاعر با جهان پیرامون اوست یا محصول لقاح مصنوعی؛ ‌در صورت نخست، ‌شعر به طور طبیعی زاده می‌شود یا سر ریز می‌کند یا چشمه‌وار است. و در صورت دوم یا از طریق سزارین به دنیا آورده می‌شود یا با سطل و تلمبه باید ا زچاه بیرونش کشید.
(‌شعر سفید و شعر نیمایی – گفتگوی ناصر حریری با شاملو )‌

"شعر هیجانی است در جان که در زبان شکل می‌گیرد و فعلیت پیدا می‌کند. وقتی آن هیجان بالقوه وجود نداشته باشد اگر خودت را بکشی هم بی‌فایده است. حتی اگر موهایت را جلو کاغذ سفید کنی شعری دستت را نخواهد گرفت. شعر باید در وجود شاعر بجوشد. به قول آن بزرگوار چیزی را که باید از درونت به بیرون بتابد چگونه می‌توانی از بیرون به دست آوری"‌
(‌آدینه، ‌شماره‌ی 72،‌مرداد 71)‌

شاملو در جاهای مختلفی بر این نکته اصرار دارد که باید در هنر نوآوری کرد و خود را در دایره‌ی تقلید محدود نکرد. او حتی پیروی از شعر شاملویی را جایز نمی‌داند زیرا که شاملو متعلق به عصر خود بود و شاعر امروز باید شعر امروز را دریابد. شعر امروز ما احتیاج به نیمایی دوباره دارد .
"در هنر تا مقلد دیگرانیم از دید خود پنهانیم و تا خود را نیابیم بیهوده در راه‌های کوبیده‌ی قدم‌های دیگران وقت تلف می‌کنیم ... راه‌های دیگران ما را به سوی مقصد‌های دیگران می‌برد".
(‌آدینه، ‌شماره‌ی 72،‌مرداد 71)‌

همچنان که آمد، ‌شاملو شعر اجتماعی می‌گوید، ‌و شاعر اجتماعی در چند و چون زندگی توده وارد می‌شود، ‌از آن آگاهی می‌یابد و با آن می‌زید. شاعر اجتماعی دردهای مردم را لمس می‌کند، ‌او درد مشترک است و شکست‌ها و پیروزی‌های مردم را با تمام وجود درک می‌کند. وقتی شاعر اجتماعی انباشته از تجربه‌های جمعی مردمی می‌شود که در میان آنهاست، ‌شروع به سرودن می‌کند. شعر برای این دسته از شاعران یک ضرورت است. هر چیزی که به نقطه‌ی ضرورت رسید تولدش حتمی است، ‌به دخالت دیگران نیازی ندارد. دخالت دیگران نه تسریعش می‌کند نه مانع پیدایشش می‌شود.
الیوت، ‌شاعران اجتماعی را، ‌شاعرانی می‌داند که غوطه‌ور در منجلاب محیط هستند. ولی گویا این نکته فراموش شده که هر کسی در هر جای جهان که هست "‌غوطه‌ور در منجلاب محیط" است؛ ‌اگر جز این بود چه نیازی به شعر پیش می‌آمد؟! هدف شعر رهایی انسان از منجلابی است که اسیر آن است.
شاملو شعر گفتنش هم با شاعران دیگر متفاوت بود. بهر حال هر شاعری به گونه‌ای شعر می‌گوید :‌
نادر پور با حافظه‌ی غریبش شعر را در ذهن خود می‌ساخت، ‌سطر به سطر تا پایان و وقتی تمام شد آن را می‌نوشت،‌"خویی" ‌نیز کما بیش چنین عمل می‌کرد .
شهریار می‌گفت که صدایی را می‌شنود که شعر را سطر به سطر به او دیکته می‌کند، ‌گاهی در این دیکته کردن کلمه‌ای را شاعر درست نمی‌شنید، ‌عوضی می‌نوشت بعدا تصحیح می‌کرد .
شاملو شعر نمی‌گوید، ‌منتظر شعر نمی‌ماند. شعر او را پیدا می‌کند، ‌به کار وا می‌دارد. کار شاملو نوشتن شعری است که آمده است،‌ شعری که از چند و چونش تا پایان نوشتن آن چیزی نمی‌داند .
مضمون‌های جاودانه‌ی عشق، ‌مرگ، ‌پیوند، ‌هجران، ‌هستی، ‌اندوه، ‌اضطراب و خشم در شعر شاملو رخ می‌نماید در متنی از دلهره‌ی انسان برای زیستن، ‌شور او برای آفریدن، ‌عشق او برای انسان ماندن، ‌پیوند او با دیگران امروز و تاریخ، ‌هجران او از آرامشی که دیگران از فرزند انسان ربوده‌اند، ‌اندوه و اضطراب او از چنین بودن، ‌این گونه گرفتار آمدن و عمر را پی فراغتی که شایسته‌اش بود چنین یاوه دیدن و خشمی که توفان در جان شاعر می‌چرخاند تا فاجعه را، ‌به بزرگ‌ترین دشنام‌ها، ‌نفرین کند .
شاملو جایی درباره‌ی مضمون و متن اصلی شعرهایش به اضطراب کشنده‌ای که همواره در اوست اشاره دارد:‌
"در باب آنچه زمینه‌ی کلی و اصلی شعر را می‌سازد می‌توانم به سادگی بگویم زندگیم در نگرانی و دلهره خلاصه می‌شود. مشاهده‌ی تنگدستی و بی‌عدالتی و بی‌فرهنگی در همه‌ی عمر بختک رؤیاهایی بوده است که در بیداری بر من گذشته است ...جز این هیچ چیز ندارم برای گفتن ...
(‌گفتگو با ناصر حریری)‌

شعر پر اضطراب او، ‌فقط واکنش فردی در برابر بی‌عدالتی و جهل و ستم نیست، ‌دلهره‌ی زیستن جمعی در کشاکش تاریخی چنین است .
"در کل می‌توان چند مساله‌ی اصلی را در شعر شاملو و نحوه‌ی شاعری او دید :‌
1- نو اندیشی و نوآوری در مقایسه با سنت و میراث فرهنگی
2- جبهه‌گیری هنر و ادبیات معترض اجتماعی در برابر هنر بی‌عار و درد ژیگولوتاریا!
3- درگیر شدن با مسایل اکنونی اینجا و هرجا که شایسته‌ی اندیشیدن و چاره‌جویی است و روی در آینده دارد
4- زبان فارسی به عنوان وسوسه‌ای پایان‌ناپذیر که در شعر، ‌تحقیق و تجربه‌های گوناگون منثور دنبال شده است.
5- اندیشیدن به سیاست در بعد اجتماعی و فرهنگی آن یا درست‌تر ضرورت‌های فرهنگی اجتماعی معاصر.
6- طبیعی است که هنر اصلی او شعر همواره وسوسه‌ی نخستین او برای شرح و بیان بوده است"‌
(‌جواد مجابی – شناختنامه‌ی احمد شاملو)‌

آخرین نکته‌ای که در اینجا به آن اشاره می‌شود نحوه‌ی فهمیدن اشعار شاملو توسط خواننده است،‌چیزی که نه تنها افراد عامه را بلکه خواص را نیز دچار مشکل کرده است .
برای اینکه شعر شاملو فهمیده شود، ‌باید همانند شاملو فکر کرد، ‌و یا حداقل تشابهی میان دنیای او و دنیای خواننده وجود داشته باشد. در اینجا لازم به یادآوری است که نفهمیدن شعر یک شاعر و یا نپسندیدن شعر او هیچگاه مایه‌ی نقصان نیست، ‌بلکه جدایی بین دنیاهای خواننده با شاعر است که زبان او را دیر فهم و غیر قابل فهم می‌کند. شاملو خود هچگاه سهراب را نفهمید، ‌زیرا عرفان را نمی‌توانست درک کند، ‌دنیای او و سهراب دو دنیای به‌کل متفاوت است. از این رو برای خواندن شعر او باید با شعرهایش زندگی کرد، ‌دردهای خواننده دردهای او باشد و حدی از اشتراک در آرزوهایشان وجود داشته باشد. خارج از اینها خواننده‌ی علاقه‌مند به شاملو و اشعار او باید شعر را همه جانبه در نظر بگیرد و از ابعاد مختلف به آن بنگرد؛ ‌شاملو خود در این باب می‌گوید:‌
"‌تصور می‌کنم یک اشکال بزرگ کار دراینجا ست که بسیاری از خوانندگان شعر، ‌راه مواجه با آن را نیافته‌اند و معمولا از زاویه‌ای با شعر برخورد می‌کنند که منقصه آفرین است. [یک] ورق کاغذ را باید از روبه رو نگاه کنیم؛ ‌اگر از پهلو نگاهش کنیم ممکن است آن را با یک تکه نخ عوضی بگیریم. البته پس از آن که از برابر نگاهش کردیم برای اینکه ضخامتش را هم بفهمیم لازم است نگاهی از پهلو به آن بیندازیم.
(‌گفتگو با ناصر حریری)‌

برای فهمیدن شعر شاملو نباید انسان عامی بود: ‌انسان عامی با چیزی که نمی‌شناسد پدر‌کشتگی می‌ورزد و آنچه را که می‌داند حقیقت محض می‌پندارد .
آری"‌بعد از نیما، ‌شاملو بهترین نماینده‌ی شعر امروز فارسی است و نیز پس از نیما، ‌شاملو بزرگ‌ترین تاثیر را روی نحوه‌ی تفکر شاعرانه گذاشته است.
(‌رضا براهنی)‌

شاملو درد مشترک یک نسل است، ‌نیلبکی که آرزوها، ‌عشق‌ها و زخم‌های ملتی را سرود.
یاران من
بیایید
با دردهایتان
و زهر دردتان را
در زخم قلب من بچکانبد.

او بود که عشق به انسان را تا سرحد نهایت درک کرد، ‌در جانش ریشه دواند و مرکب قلمش شد.
سالیان دراز نمی‌بایست
دریافتن را
که هر ویرانه نشانی از غیاب انسانی ست
که حضور انسان
آبادانی است.

"شاملو از این هوای تازه،‌از این باغ آینه، ‌از هر درخت و خاطره‌اش حرف می‌زند، ‌ترانه‌های کوچک غربت خود را از روزگاری که چون ابراهیم در آتش بود باز می‌گوید، ‌او جان خود را، ‌شیوه‌ی حیات خود را، ‌شعرهایش را یکایک، ‌بیرون از دیوار باغ می‌چیند، ‌در دید رس ما و دسترس تشنگی‌مان که شنگولانه گشت و گذاری در حوالی داریم. با ماست و با ما نیست، ‌اینجا و آن سوی در باغ است و آنچه از خیال و تفرج در سر داریم رهاورد سفرهای عاشقانه‌ی او، ‌فدیه‌ی جان نستوه اوست که ما را این همه سال بر سفره‌ی رنج‌ها، ‌شادی‌ها و رندی‌ها و لذت‌های ناب سفره‌ی شعرش میهمان کرده است".‌
(‌جواد مجابی)‌

انسان به جانب انسان باز می‌گردد
انسان به انسان می‌اندیشد
تا بدینجا، ‌حاصل زندگی، ‌همه این بوده است که توانسته‌ام دریابم
شنبه، ‌نام دیگر جمعه است و
فردا، ‌یعنی هرگز.


شهروند 1382

6 پيام:

 

Blogger Nafiseh نوشته:

از قرار معلوم شما هم به خانه تکانی دچار شده اید.
خیلی چیزها هست که هنوز از شاملو نمی دانم. هنوز از خیلی چیزها چیزی نمی دانم. مطلب خوبی بود. ممنونم.
درضمن به خاطر مهر شما در نامه های خوبتان هم ممنونم.

۱۱:۳۲ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس نوشته:

مقاله‌ی پرباری است. متشکر.

۱:۳۶ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس نوشته:

صد سال تنهایی عزیز خیلی وقت بود که دنبال یه همچین مطلبی میگشتم تا در مورد شاملو بیشتر بدونم . خیلی برام مفید بود
موفق باشید
برکت باشد

۱۰:۵۵ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس نوشته:

لینک داده شد.
سلامت و پایدار رفیق .

۶:۴۲ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس نوشته:

salam, az hozoore ghashango omidvarkonandeye shoma dar webloge nopaye khodam mamnoonam,
hamishe khosh bashid

۱۱:۵۰ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس نوشته:

میگن درباره چیزی که نمی دونی اظهار نظر نکن! اما بدم نیست بعضی وقت ها از دهن بچه ها هم حرف شنید (خودم رو میگم) راستش من فکر می کنم بین شاعر متعهد و سیاسی شاعر (!) خیلی فرق هست !! از طرفی بدون این که نقدی یا هر چیز دیگه ای درباره این سیل عظیم موج نو ها بخونی و درباره شعر و هنرشون اظهار نظر کنی خوندن چند تا شعر یا دیدن چند تااز کاراشون کافیه ... از "کین توزی" تا "درد" خیلی فاصله هست. حتی از درد تا صداقت راه طولانی تره. من بچه های معصوم صادق رو خیلی دوست دارم. همون جور که فروغ رو دوست دارم.

۱:۰۶ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

<<< برگرد به صفحه‌ی اصلی