بهانهای برای بیوفایی!
آرام در آغوشم خوابیده بود. لبخندهای خوابکیاش بر لب نشسته بود. بلند شدم و سیگاری بر لب گذاشتم. از پنجره نگاهی به افق انداختم. چقدر دور دست بود و چقدر دست نیافتنی. بر روی تخت خوابیده بود و انگار درخواب هم مرا در آغوش گرفته بود. بالای سرش بودم و احساس میکردم که بر لبهی تیغ ایستادهام. آرام پیشانی صافاش را بوسیدم و موهای شرابیاش را کنار زدم. به دوردستها نگاه کردم، جایی که معلوم نبود به کجا ختم میشود. لبخند خوابکیاش مرا به خود میخواند. سیگار دیگری آتش زدم و در حالی که کتام را بر میداشتم از اتاق خارج شدم و دیگر بر نگشتم .
9 پيام:
امیدوارم که کار درستی کرده باشی .
اما بدون که عینیت را فدای ذهنیت کردی
تا بعد
سلام به بهانة بيوفايي برات اينو مينويسم: هنوزم همون كاپشن سه رنك؟!؟!؟
سلام
چه متن جالي بود.بي وفايي بهانه اي نمي خواد.بي بهانه دل انگيز تره
دورود/
خوب خدا رو شکر که بلاخره موفق به خواندن کامل و
اعلام نظر برای صد سال تنهایی شدم .
در بلاگفا که گفته بودم نمیتوانم نظری بنویسم مشکل اصلی
دراین بود که من هر بار با صفحه ای از آرشیو شما
روبرو میشدم و البته مورد نوع کامنت برای بلاگر هم
وجود داشت که با راهنمایی شما حل شد .
مطالبتان متنوع و تازه است .
آدرس لوگویتان را برایم بفرستید .
پاینده باشید .
وقت خوش ././././././././././.
حضورش خود زندگی است.خود خوشبختی.با رنگهای رنگين کمان, بوی ياس رازقی و حجم نور
bavar kon amir jan!
ديگر برنگشتم و او هم دلش برايم تنگ شد
درود ... همه ما این روزها روزی میرویم و دیگر پیدایمان هم نمیشود
زندگی اینچونین است ...
کاملن درک می کنم چی می گی. خودم تجربه اش رو داشتم. اما این اتصالی که گفتم از این نوع نیست. جدا می گم. خیلی بدتره که همه ما گرفتاریشیم. همه.
درود بر تو دوست من . روایت جذابی بود . حظ کردم . از شما که خبری نیست . گفتم خدمت برسم و یلدا رو هم تبریک بگم .
ارسال یک نظر
<<< برگرد به صفحهی اصلی