گرایشها و فعالیتهای سیاسی صادق هدایت
صادق هدایت راجع به سیاست میگوید:
«سیاست چیز گُهی است. کار من نیست. تو یک مملکت حسابی سیاست را میدهند دست متخصّص، نه دست من و امثال من. ولی ضمناً همهمان بچهی سیاستیم. با سیاست کاری نداریم، سیاست با ما کار دارد. وقتی هم پایش بیفتد باید حقّش را گذاشت کف دستش. سارتر همین کار را کرد. با سلام و صلوات به آمریکا دعوتش کردند. اولاً یک ربع ساعت بهش در رادیو وقت دادندکه حرف بزند. به جای اینکه راجع به ادبیات و فلسفه صحبت بکند، پرید به وضع آمریکا. سیاهها، حقکشی، راسیسم.» (فرزانه،1383، ص 214)
هدایت بارها گفته است که او تنها نویسنده است. کاری به کار کسی ندارد و نمیخواهد کسی کاری به کارش داشته باشد. امّا او مانند هر شهروند دیگری نمیتوانسته به دور از جریانات سیاسی باشد و چنانچه در نقل بالایی آمد همهی ما بچههای سیاستیم. هدایت چون در خانوادهی دولتی بزرگ شده بود و از زد و بندهای پشت پرده خبر داشت تقریباً نسبت به همهی رویدادهای سیاسی و همچنین اشخاص مجری آن بدبین بود. او حتا نسبت به مهندس بازرگان و دکتر مصدق هم نظر مساعدی نداشت. امّا با وجود اینها هر گاه فرصتی دست میداد نظر خود را در مورد سیاست کشورش ابراز میکرد.
هدایت گوشهگیر، بدون آنکه سیاست باز و در امور سیاسی جاهطلب باشد، در سالهای30 مردی سیاسی شده بود. زیرا آنچه زندگی یک جامعه را در بر میگیرد سیاست است. تشکیل گروه ربعه یکی از اقدامات اولیهی اوست. ربعه و کافهنشینی در واقع پایهگذاری برای تشکیل یک جور کلوب فکری، و حتا اگر فشار و ترس از پلیس نبود، نطفهی تأسیس یک حزب بود.
هدایت در مدّت اقامت خود در فرانسه، به دقت به جوانب گوناگون زندگی فردی و اجتماعی مردم توجه داشته است. فرانسه کشوری جمهوری است و اساس آن بر اعلامیهی حقوق بشری است که در انقلاب کبیر این کشور وضع شد. انقلاب فرانسه قدرت را از چنگ فئودالها و کلیسا درآورد و نصّ قانون آن شعار «آزادی، عدالت و برادری» در زیر لوای قانون است. از تصدّق سر همین جمهوری مدارس بزرگ تخصّصی و دانشگاه تأسیس گردید، قانون مدنی تدوین و به اجرا گذاشته شد و به مردم اجازه دادند که شغل و روش زندگی خودشان را انتخاب کنند. هدایت این نوع رژیم را برای تحوّل جامعهی ایران لازم میدانست. زیرا فرهنگ ایرانی و برای مردم ایران احترام قائل است و معتقد است که اگر در ایران جنبشی چون انقلاب فرانسه به وجود آید، ایرانیها شایستهی دنیای پیشرفته هستند.
هدایت با وجود حسن نیّتی که به هموطنان خود دارد، در بازگشت از فرنگ متوجه میشود که ایران هنوز در سطحی نیست که بتواند بار چنان انقلابی را به دوش بکشد. خرافات، استبداد و استعمار، ملّت را در چنان خواب غفلتی فرو برده است که تا هنگامی که زیربنای فرهنگی(به معنای اعم کلمه) در هم نریزد و نوسازی نشود، پیشرفت اساسی امکان ندارد. ایران دورهی قاجاریه در حال پاشیدگی و پوسیدگی به سر میبرد و رضاشاه یا هر سردار دیگری که بخواهد در راه پیشرفت قدم بردارد، با یک غول بیشاخ و دم محافظهکار و حتا مرتجع روبه روست. در صورتی که پیشرفت نیازمند نوآوری است. امّا هدایت تجدّد را در ظواهر و تئوریهای خشک و خالی با کلماتی از قبیل «مدرنیته» و «نوآوری» نمیبیند. هدایت میگوید بهتر است لغات را کنار گذاشت و دست به کار شد تا حاصل آن زود نشو و نما کند. بنابراین تجدّدی را که او میخواهد در درجهی اوّل آزادی و جنبش فرهنگی است و چنین اصلی در جهت مخالف روش حکومت مستبد قرار میگیرد و رضا شاه مستبد بود.(فرزانه، 1384،104)
با وصف این هدایت پس از یک تجزیه و تحلیل دیالکتیک(بر مبنای تفاوتی که شوپنهاور با منطق میبیند)، جویای چاره است. نخستین گام او در راه شناختن تودهی مردم، همان طور که فرنگیها برای آشنایی ملل عقب مانده از روش علمی مردمشناسی استفاده میکنند، هدایت نیز این متدولوژی را به کار میبندد. ابتدا باید دید که درجهی فرهنگ تودهی عامی در چه حد است و آداب و رسوم و معتقداتشان چیست؟ باید تاریخ و جغرافیای این کشور را به درستی شناخت و در عین حال از انتقاد دولت و فضلایی که در جا میزنند باز ننشست. هدایت با یک انرژی فوقالعاده دست به کار میشود و در همهی زمینهها نمونه و سر مشق میدهد.
هدایت که به اصالت مقام ایرانی معتقد است، به جستجوی هویّت اصیل ایرانی میرود. زیرا چنان که در بالا گفتیم، هدایت باور نمیکند که لاابالیگری و کودنی مرض بومی ایرانیها باشد. به گمان او، اگر روشنفکران ایرانی بر آن بشوند که خرافات و آثار کهن بیابانگردان بدوی را از ملّت بزدانید، با تأسی به فرهنگ اصیل ایران، در مدت کوتاهی تودهی مردم به مدینهی فاضله میرسند. و هم در این راه است که انتظار دارد رژیم ایران جمهوری بشود و از چنگ قلدرهای عامی درآید تا ملّت بتواند از مظاهر ژرف پیشرفت برخوردار شود و مانند بسیاری از کشورها رشدی طبیعی یابد.
تشنگی او برای عدالت اجتماعی به قدری است که اغلب پنداشتند که پیرو مرام اشتراکی است، در صورتی که آزاد مردی چون او هرگز در هیچ سیستمی جای ندارد و بنابر همین اصل، از هرگونه سیستم گریزان است. با وصف این، بعدها نشان داد که پیرو عقاید پیشروان چپگراست و با انواع استعمار و کاپیتالیسم وحشی سر ستیز دارد.(فرزانه، 1384،ص 108)
در چند سال اوّل بازگشت به ایران، صادق هدایتِ زیرک گمان میکند که دولت به نوشتههای ادبی توجه ندارد و میتواند برنامهی فرهنگی خودش را بیسر و صدا اجرا نماید. غافل از این که چشم و گوش دولتمردان بیش از آنچه لازم به نظر میرسد مراقب فعالیت آب زیرکاه اوست. حتا به جای این که نسخههای معدود کتابهایش را جمعآوری کنند و بسوزانند، نوشتن را بر او منع میکنند. به این ترتیب، از یک سو مانع اشاعهی افکار صادق میشوند و از سوی دیگر از شهرت این اعجوبه جلوگیری میکنند.
هدایت بیرحمانه استعمارطلبی آمریکا را در ایران میکوبد. در داستان «فردا» کارگران ایرانی چاپ خانهها به زندگی غمانگیز و دشوار خویش میاندیشند، نویسنده یکی از آنها را در سیاست استعماری در ایران مورد مطالعه قرار میدهد. کارگر ایرانی در حالی که راجع به آقایان گران مایهی آنور دریاها اظهار نظر میکند، شرح میدهد که چگونه یکی از سربازان سیر و مست و از خود راضی بیگانه یک زن ایرانی را به باد کتک میگیرد و هیچکس حتا نیروی انتظامی نیز برای دفاع از آن زن مداخله نمیکند، امّا وقتی که مهدی زاغی خواست به حمایت آن زن برخیزد، سربازان بیگانه او را تا موقعی که دیگر نیمه جانی نداشته است، میزنند و به حکم آنها برای مدّت سه ماه نیز زندانی میشود.
برای نشان دادن تصویر روشنی از رویهی و احساسات هدایت نسبت به استعمار، میتوان از اثر هجوآمیز «توپ مرواری» نیز استفاده کرد.
مسلم این است که بعد از اشغال ایران که موقتاً یک دورهی آزادی بیان برقرار شد، هدایت عقاید خود را بیپرواتر از گذشته با دوستان چپگرایش در میان میگذاشت. در آن دوره، بیشتر روشنفکران متجدّد یا عضو حزب توده بودند و یا متمایل به مبانی چپگرایی.
جوی که در این سالهای 1941 تا 1947 در تهران به وجود آمده بود، سابقه نداشت. احزاب کوچک و بزرگ، روزنامه و مجلّات متعدّد، ترجمهی بی شمار کتابهای ادبی و اجتماعی و فلسفی، مبارزات سیاسی و اجتماعی، هدایتِ گوشتهنشین را وارد معرکه کرده بود. افرادی از طبقات مختلف به دیدارش میآمدند، بحثها از حالت یک بعدی نجات یافته بودند و بسا در جدالهای سیاسی و ادبی از هدایت راهنمایی میخواستند و در این نویسندهی گوشهگیر و معروف به بدبین شخص روشنبین و امیدواری مییافتند. تا این که موضوع خودمختاری آذربایجان و تحکم سفت و سخت شوروی پیش آمد. هدایت میهنپرست جا خورد، از چپگرایان افراطی دوری جست و باز تو لاک خود فرو رفت. به لقب نامطلوب «روشنفکر نومید » شهرت یافت ـ این لقب از اسم مقالهای از احسان طبری گرفته شده است که در آن غیر مستقیم صادق هدایت مورد توجه بوده است.
تنها دوران آزادی که با اشغال خاک ایران از طرف متفقین شروع شده بود در سال 1947 به پایان رسید. امّا هنوز بگیر و ببندهای دوستان او شروع نشده بود. نوشین دوست قدیمی هدایت، صحنهی تأتر شایستهای را در دست داشت، خانلری که جوانتر از هدایت بود با همکاری او مجلهی پیشرو سخن را اداره میکرد، چوبک و آل احمد که خود را از نزدیکان روش ادبی هدایت میدانستند، داشتند مشهور میشدند، حسن قائمیان و رحمت اللهی به تشویق هدایت کتابهای جالبی را به فارسی ترجمه میکردند، دور و بر هدایت روشنفکران و اندیشمندان چپگرا دیده میشدند، هشترودی، برادران هویدا، احسان طبری، حسن شهید نورایی، حمید رهنما، صادق گوهرین و بسیار کسان دیگر که بوی آزادی را استنشاق کرده بودند و هنوز به مقامات مسئول نرسیده بودند، با او نرد دوستی میباختند.
صادق هدایت چه در زمان رضاشاه و چه پسرش دل خوشی از حکومت نداشت. وقتی قضیهی ترور محمدرضا شاه پیش آمد هدایت اینچنین نظری داشت:
«داستان مضحکی است ساخته و پرداختهی خودشان تا به این ترتیب در حزب توده را ببندند، روزنامهها را توقیف کنند و بساط رضاخانی را دوباره راه بیندازند... چند صباحی جلو مردم را ول کردند و حالا از سگ پشیمانترند. خیال دارند گُه تاریخی را جلوشان بگذارند تا قلپ قلپ سر بکشند. وگرنه هر بچهای که شعور داشته باشد میفهمد که اگر موضوع جدی بود، اگر واقعاً گلولهی جنگی تو هفت تیر گذاشته بودند، نه، حتا گلولهی سربی، از روی لب مبارک لیز نمیخورد، جا در جا میکشت. اینها همهاش دوز و کلک خودشان است.
دسیسهی آنهایی که همیشه خواستهاند این ملّت در حالت ماقبل تاریخی بماند تا از آب کره بگیرند... تمام دعوا با کسانی است که چهار تا کلاس نیمهکاره درس خواندهاند. آنهایی که داشتند سر از تخم در میآوردند...بیخودی نیست که روز پانزدهم بهمن و توی دانشگاه را انتخاب کردند...وگرنه میرفتند در یک جای دیگر، در یک موقعیت دیگر. حالا به این ترتیب در دانشگاه را هم مدتی خواهند بست، رفت و آمدها را کنترل خواهند کرد.» (فرزانه،1383، ص 145)
هدایت بعد از ماجرای ترور شاه آرام نمینشیند. او که حالا خانهنشین شده است، کاری میکند که حقشان را کف دستشان بگذارد. در دیداری به فرزانه میگوید که به روزنامهی اطلاعات برود و روزنامههای پانزده بهمن تا آن تاریخ را برایش بیاورد. چند روز بعد از آن ماجرا دکتر بقایی در مجلس نطقی میکند که باعث مشهور شدنش میشود و سخنرانیهایش از آن روز به بعد سر زبانها میافتاد. نطق دکتر بقایی مانند یک رُمانی پلیسی بوده و به سبک یک رُماننویس ساخته شده بود در واقع زبان، زبان صادق هدایت بود. در ملاقاتی که بین هدایت و فرزانه پیش میآید فرزانه این نکته را مطرح میکند که آیا کار کارِ هدایت بوده یا نه. هدایت جواب میدهد:
«کسی چه میداند؟گاس که هم بله،گاس هم که نه» (فرزانه،1383،ص 146)
هدایت بعد از خفقانی که محمدرضا شاه در ایران حاکم میکند نفرتش بیشتر میشود. هدایت راجع به او میگوید:
«کافی است یک نفر فیزیونومیست ریخت این موجود را نگاه بکند و ببیند که اصولا cretin(مخبط) [کسی که عقل سالم نداشته باشد] است. در کنج لبهایش کاراکتریستیک بلاهت است. حالا هم افتاده تو پنجول یک موجودی مثل مصدقالسلطنه که در دماگوژی(عوام فریبی) دوّمی ندارد.» (پیشین، ص 271)
اما او خود بهتر میداند که چنین اعتراضاتی در جامعهای که ساختار آن دیکتاتوری است کارگر نیست. باز صادق هدایت مینویسد:
«همهی این اعتراضات دل خوش کنک است. همه اش گه است. دولت،مملکت،سینمایش،ادبیاتش، مزقانش.. آدم عقش می نشیند.» (فرزانه، ص 171)
منابع:
- فرزانه، مصطفی؛ صادق هدایت در تار عنکبوت، تهران، نشر مرکز، 1384
- مونتی، ونسان؛ صادق هدایت، حسن قائمیان، تهران، نشر اسطوره،1382
- فرزانه، مصطفی؛ آشنایی با صادق هدایت، تهران، نشر مرکز، 1383، چاپ پنجم
«سیاست چیز گُهی است. کار من نیست. تو یک مملکت حسابی سیاست را میدهند دست متخصّص، نه دست من و امثال من. ولی ضمناً همهمان بچهی سیاستیم. با سیاست کاری نداریم، سیاست با ما کار دارد. وقتی هم پایش بیفتد باید حقّش را گذاشت کف دستش. سارتر همین کار را کرد. با سلام و صلوات به آمریکا دعوتش کردند. اولاً یک ربع ساعت بهش در رادیو وقت دادندکه حرف بزند. به جای اینکه راجع به ادبیات و فلسفه صحبت بکند، پرید به وضع آمریکا. سیاهها، حقکشی، راسیسم.» (فرزانه،1383، ص 214)
هدایت بارها گفته است که او تنها نویسنده است. کاری به کار کسی ندارد و نمیخواهد کسی کاری به کارش داشته باشد. امّا او مانند هر شهروند دیگری نمیتوانسته به دور از جریانات سیاسی باشد و چنانچه در نقل بالایی آمد همهی ما بچههای سیاستیم. هدایت چون در خانوادهی دولتی بزرگ شده بود و از زد و بندهای پشت پرده خبر داشت تقریباً نسبت به همهی رویدادهای سیاسی و همچنین اشخاص مجری آن بدبین بود. او حتا نسبت به مهندس بازرگان و دکتر مصدق هم نظر مساعدی نداشت. امّا با وجود اینها هر گاه فرصتی دست میداد نظر خود را در مورد سیاست کشورش ابراز میکرد.
هدایت گوشهگیر، بدون آنکه سیاست باز و در امور سیاسی جاهطلب باشد، در سالهای30 مردی سیاسی شده بود. زیرا آنچه زندگی یک جامعه را در بر میگیرد سیاست است. تشکیل گروه ربعه یکی از اقدامات اولیهی اوست. ربعه و کافهنشینی در واقع پایهگذاری برای تشکیل یک جور کلوب فکری، و حتا اگر فشار و ترس از پلیس نبود، نطفهی تأسیس یک حزب بود.
هدایت در مدّت اقامت خود در فرانسه، به دقت به جوانب گوناگون زندگی فردی و اجتماعی مردم توجه داشته است. فرانسه کشوری جمهوری است و اساس آن بر اعلامیهی حقوق بشری است که در انقلاب کبیر این کشور وضع شد. انقلاب فرانسه قدرت را از چنگ فئودالها و کلیسا درآورد و نصّ قانون آن شعار «آزادی، عدالت و برادری» در زیر لوای قانون است. از تصدّق سر همین جمهوری مدارس بزرگ تخصّصی و دانشگاه تأسیس گردید، قانون مدنی تدوین و به اجرا گذاشته شد و به مردم اجازه دادند که شغل و روش زندگی خودشان را انتخاب کنند. هدایت این نوع رژیم را برای تحوّل جامعهی ایران لازم میدانست. زیرا فرهنگ ایرانی و برای مردم ایران احترام قائل است و معتقد است که اگر در ایران جنبشی چون انقلاب فرانسه به وجود آید، ایرانیها شایستهی دنیای پیشرفته هستند.
هدایت با وجود حسن نیّتی که به هموطنان خود دارد، در بازگشت از فرنگ متوجه میشود که ایران هنوز در سطحی نیست که بتواند بار چنان انقلابی را به دوش بکشد. خرافات، استبداد و استعمار، ملّت را در چنان خواب غفلتی فرو برده است که تا هنگامی که زیربنای فرهنگی(به معنای اعم کلمه) در هم نریزد و نوسازی نشود، پیشرفت اساسی امکان ندارد. ایران دورهی قاجاریه در حال پاشیدگی و پوسیدگی به سر میبرد و رضاشاه یا هر سردار دیگری که بخواهد در راه پیشرفت قدم بردارد، با یک غول بیشاخ و دم محافظهکار و حتا مرتجع روبه روست. در صورتی که پیشرفت نیازمند نوآوری است. امّا هدایت تجدّد را در ظواهر و تئوریهای خشک و خالی با کلماتی از قبیل «مدرنیته» و «نوآوری» نمیبیند. هدایت میگوید بهتر است لغات را کنار گذاشت و دست به کار شد تا حاصل آن زود نشو و نما کند. بنابراین تجدّدی را که او میخواهد در درجهی اوّل آزادی و جنبش فرهنگی است و چنین اصلی در جهت مخالف روش حکومت مستبد قرار میگیرد و رضا شاه مستبد بود.(فرزانه، 1384،104)
با وصف این هدایت پس از یک تجزیه و تحلیل دیالکتیک(بر مبنای تفاوتی که شوپنهاور با منطق میبیند)، جویای چاره است. نخستین گام او در راه شناختن تودهی مردم، همان طور که فرنگیها برای آشنایی ملل عقب مانده از روش علمی مردمشناسی استفاده میکنند، هدایت نیز این متدولوژی را به کار میبندد. ابتدا باید دید که درجهی فرهنگ تودهی عامی در چه حد است و آداب و رسوم و معتقداتشان چیست؟ باید تاریخ و جغرافیای این کشور را به درستی شناخت و در عین حال از انتقاد دولت و فضلایی که در جا میزنند باز ننشست. هدایت با یک انرژی فوقالعاده دست به کار میشود و در همهی زمینهها نمونه و سر مشق میدهد.
هدایت که به اصالت مقام ایرانی معتقد است، به جستجوی هویّت اصیل ایرانی میرود. زیرا چنان که در بالا گفتیم، هدایت باور نمیکند که لاابالیگری و کودنی مرض بومی ایرانیها باشد. به گمان او، اگر روشنفکران ایرانی بر آن بشوند که خرافات و آثار کهن بیابانگردان بدوی را از ملّت بزدانید، با تأسی به فرهنگ اصیل ایران، در مدت کوتاهی تودهی مردم به مدینهی فاضله میرسند. و هم در این راه است که انتظار دارد رژیم ایران جمهوری بشود و از چنگ قلدرهای عامی درآید تا ملّت بتواند از مظاهر ژرف پیشرفت برخوردار شود و مانند بسیاری از کشورها رشدی طبیعی یابد.
تشنگی او برای عدالت اجتماعی به قدری است که اغلب پنداشتند که پیرو مرام اشتراکی است، در صورتی که آزاد مردی چون او هرگز در هیچ سیستمی جای ندارد و بنابر همین اصل، از هرگونه سیستم گریزان است. با وصف این، بعدها نشان داد که پیرو عقاید پیشروان چپگراست و با انواع استعمار و کاپیتالیسم وحشی سر ستیز دارد.(فرزانه، 1384،ص 108)
در چند سال اوّل بازگشت به ایران، صادق هدایتِ زیرک گمان میکند که دولت به نوشتههای ادبی توجه ندارد و میتواند برنامهی فرهنگی خودش را بیسر و صدا اجرا نماید. غافل از این که چشم و گوش دولتمردان بیش از آنچه لازم به نظر میرسد مراقب فعالیت آب زیرکاه اوست. حتا به جای این که نسخههای معدود کتابهایش را جمعآوری کنند و بسوزانند، نوشتن را بر او منع میکنند. به این ترتیب، از یک سو مانع اشاعهی افکار صادق میشوند و از سوی دیگر از شهرت این اعجوبه جلوگیری میکنند.
هدایت بیرحمانه استعمارطلبی آمریکا را در ایران میکوبد. در داستان «فردا» کارگران ایرانی چاپ خانهها به زندگی غمانگیز و دشوار خویش میاندیشند، نویسنده یکی از آنها را در سیاست استعماری در ایران مورد مطالعه قرار میدهد. کارگر ایرانی در حالی که راجع به آقایان گران مایهی آنور دریاها اظهار نظر میکند، شرح میدهد که چگونه یکی از سربازان سیر و مست و از خود راضی بیگانه یک زن ایرانی را به باد کتک میگیرد و هیچکس حتا نیروی انتظامی نیز برای دفاع از آن زن مداخله نمیکند، امّا وقتی که مهدی زاغی خواست به حمایت آن زن برخیزد، سربازان بیگانه او را تا موقعی که دیگر نیمه جانی نداشته است، میزنند و به حکم آنها برای مدّت سه ماه نیز زندانی میشود.
برای نشان دادن تصویر روشنی از رویهی و احساسات هدایت نسبت به استعمار، میتوان از اثر هجوآمیز «توپ مرواری» نیز استفاده کرد.
مسلم این است که بعد از اشغال ایران که موقتاً یک دورهی آزادی بیان برقرار شد، هدایت عقاید خود را بیپرواتر از گذشته با دوستان چپگرایش در میان میگذاشت. در آن دوره، بیشتر روشنفکران متجدّد یا عضو حزب توده بودند و یا متمایل به مبانی چپگرایی.
جوی که در این سالهای 1941 تا 1947 در تهران به وجود آمده بود، سابقه نداشت. احزاب کوچک و بزرگ، روزنامه و مجلّات متعدّد، ترجمهی بی شمار کتابهای ادبی و اجتماعی و فلسفی، مبارزات سیاسی و اجتماعی، هدایتِ گوشتهنشین را وارد معرکه کرده بود. افرادی از طبقات مختلف به دیدارش میآمدند، بحثها از حالت یک بعدی نجات یافته بودند و بسا در جدالهای سیاسی و ادبی از هدایت راهنمایی میخواستند و در این نویسندهی گوشهگیر و معروف به بدبین شخص روشنبین و امیدواری مییافتند. تا این که موضوع خودمختاری آذربایجان و تحکم سفت و سخت شوروی پیش آمد. هدایت میهنپرست جا خورد، از چپگرایان افراطی دوری جست و باز تو لاک خود فرو رفت. به لقب نامطلوب «روشنفکر نومید » شهرت یافت ـ این لقب از اسم مقالهای از احسان طبری گرفته شده است که در آن غیر مستقیم صادق هدایت مورد توجه بوده است.
تنها دوران آزادی که با اشغال خاک ایران از طرف متفقین شروع شده بود در سال 1947 به پایان رسید. امّا هنوز بگیر و ببندهای دوستان او شروع نشده بود. نوشین دوست قدیمی هدایت، صحنهی تأتر شایستهای را در دست داشت، خانلری که جوانتر از هدایت بود با همکاری او مجلهی پیشرو سخن را اداره میکرد، چوبک و آل احمد که خود را از نزدیکان روش ادبی هدایت میدانستند، داشتند مشهور میشدند، حسن قائمیان و رحمت اللهی به تشویق هدایت کتابهای جالبی را به فارسی ترجمه میکردند، دور و بر هدایت روشنفکران و اندیشمندان چپگرا دیده میشدند، هشترودی، برادران هویدا، احسان طبری، حسن شهید نورایی، حمید رهنما، صادق گوهرین و بسیار کسان دیگر که بوی آزادی را استنشاق کرده بودند و هنوز به مقامات مسئول نرسیده بودند، با او نرد دوستی میباختند.
صادق هدایت چه در زمان رضاشاه و چه پسرش دل خوشی از حکومت نداشت. وقتی قضیهی ترور محمدرضا شاه پیش آمد هدایت اینچنین نظری داشت:
«داستان مضحکی است ساخته و پرداختهی خودشان تا به این ترتیب در حزب توده را ببندند، روزنامهها را توقیف کنند و بساط رضاخانی را دوباره راه بیندازند... چند صباحی جلو مردم را ول کردند و حالا از سگ پشیمانترند. خیال دارند گُه تاریخی را جلوشان بگذارند تا قلپ قلپ سر بکشند. وگرنه هر بچهای که شعور داشته باشد میفهمد که اگر موضوع جدی بود، اگر واقعاً گلولهی جنگی تو هفت تیر گذاشته بودند، نه، حتا گلولهی سربی، از روی لب مبارک لیز نمیخورد، جا در جا میکشت. اینها همهاش دوز و کلک خودشان است.
دسیسهی آنهایی که همیشه خواستهاند این ملّت در حالت ماقبل تاریخی بماند تا از آب کره بگیرند... تمام دعوا با کسانی است که چهار تا کلاس نیمهکاره درس خواندهاند. آنهایی که داشتند سر از تخم در میآوردند...بیخودی نیست که روز پانزدهم بهمن و توی دانشگاه را انتخاب کردند...وگرنه میرفتند در یک جای دیگر، در یک موقعیت دیگر. حالا به این ترتیب در دانشگاه را هم مدتی خواهند بست، رفت و آمدها را کنترل خواهند کرد.» (فرزانه،1383، ص 145)
هدایت بعد از ماجرای ترور شاه آرام نمینشیند. او که حالا خانهنشین شده است، کاری میکند که حقشان را کف دستشان بگذارد. در دیداری به فرزانه میگوید که به روزنامهی اطلاعات برود و روزنامههای پانزده بهمن تا آن تاریخ را برایش بیاورد. چند روز بعد از آن ماجرا دکتر بقایی در مجلس نطقی میکند که باعث مشهور شدنش میشود و سخنرانیهایش از آن روز به بعد سر زبانها میافتاد. نطق دکتر بقایی مانند یک رُمانی پلیسی بوده و به سبک یک رُماننویس ساخته شده بود در واقع زبان، زبان صادق هدایت بود. در ملاقاتی که بین هدایت و فرزانه پیش میآید فرزانه این نکته را مطرح میکند که آیا کار کارِ هدایت بوده یا نه. هدایت جواب میدهد:
«کسی چه میداند؟گاس که هم بله،گاس هم که نه» (فرزانه،1383،ص 146)
هدایت بعد از خفقانی که محمدرضا شاه در ایران حاکم میکند نفرتش بیشتر میشود. هدایت راجع به او میگوید:
«کافی است یک نفر فیزیونومیست ریخت این موجود را نگاه بکند و ببیند که اصولا cretin(مخبط) [کسی که عقل سالم نداشته باشد] است. در کنج لبهایش کاراکتریستیک بلاهت است. حالا هم افتاده تو پنجول یک موجودی مثل مصدقالسلطنه که در دماگوژی(عوام فریبی) دوّمی ندارد.» (پیشین، ص 271)
اما او خود بهتر میداند که چنین اعتراضاتی در جامعهای که ساختار آن دیکتاتوری است کارگر نیست. باز صادق هدایت مینویسد:
«همهی این اعتراضات دل خوش کنک است. همه اش گه است. دولت،مملکت،سینمایش،ادبیاتش، مزقانش.. آدم عقش می نشیند.» (فرزانه، ص 171)
منابع:
- فرزانه، مصطفی؛ صادق هدایت در تار عنکبوت، تهران، نشر مرکز، 1384
- مونتی، ونسان؛ صادق هدایت، حسن قائمیان، تهران، نشر اسطوره،1382
- فرزانه، مصطفی؛ آشنایی با صادق هدایت، تهران، نشر مرکز، 1383، چاپ پنجم
5 پيام:
neveshtatoon ye jam bandi kheyli khoob bood....mamnoon.....:)hedayat ba hameye un marmoozishe ke mahboobe mane:)
سلام.ممنون كه از هدايت عزيز ياد كرديد...خسته نباشيد.
نمی دانم! حد اقل به کاری که خودت به دیگران توصیه می کنی عمل کن!
mamnoon az matlabtan.jalebbood va khandani chera ke hedayat tamam shodani nist.rasti ghetehi baraye hedayat neveshteam.mitavani bekhaniyash.
hamasho print gereftam ke dashte basham.mer30.
ارسال یک نظر
<<< برگرد به صفحهی اصلی